cold Mafia (P10
cold Mafia (P10
زبان ا.ت : اون راننده تاکسی و یونا گفتن اون یکی از خطرناک ترین مافیای اون الان روبه روم
کوک : ا.ت*پوزخند*پس منو میشناسی
ا.ت :ت..تو همون جونگکوک که شنیدم هستی
کوک : *پوزخند* (سرش به علامت مثبت تکون میده)
ا.ت : پس تو قاتل بابام هستی*ترس*
ذهن کوک : اگه بهش بگم آره بدتر میشه
کوک : *میخنده* آخه کوچولو تو انتظار داشتی من قاتل بابات باشم *خنده*
ا.ت : پس تو یعنی نیستی اههههه*درد*
*از درد میشینه زمین*
کوک : چیشده ا.ت*ترس*
زبان کوک :
دیدم ا.ت ترسیده میگه من قاتل پدرشم ولی بعد از حرفش افتاد زمین دستش زیر دلش بود نفهمیدم چش بود رفتم دستش دیدم رو، روتختی لکه ی خو*ن بود فهمیدم پر*یود شده نشوندمش رو تخت گفتم....
کوک : همینجا بشین من الان میام
رفتم فروشگاه داشتم مارک هارو انتخاب میکردم نمیدونستم چه مارکی میپوشه همه مارک هارو خریدم که صدایی شنیدم...
... : اون همون مافیا نیست
.... : اره خودشه
.... : مگه دوست دختر داره گرفته پ.د میگیره
کوک : از حرفهای اونا پوزخندی زدم رفتم حساب کنم که همه چشمشون به من بود حتی حسابدار فروشگاه دستاش میلرزید، رسیدم عمارت دیدم ا.ت داشت از درد گریه میکرد رفتم کنارش بغلش کردم که تقلا کرد
ا.ت : چیکار میکنی
کوک : نمیدونم از چه مارکی خوشت میاد همه رو گرفتم*رفت*
از زبان ا.ت : اون فهمید من پر*یود شدم چطور روبه روش نگاه کنم
چند مین بعد :
از حموم اومدم دیدم اجوما داشت رو تختی رو عوض میکرد منم لباسام پوشیدم(اسلاید بعد) رفتم پایین دیدم اون جونگ کوک رو کاناپه نشسته رفتن کنارش نشستم یکی از خدمتکارا یه لیوان آب گرم اومد منم به کوک نگاه کردم
کوک : دیدم از درد داشتی گریه میکردی
ا.ت : عاا ممنون
کوک : .......
ذهن ا.ت : سگ بگو خواهش میکنم (مگه تو مثل سگ نیستی)
یه هفته بعد :
ادامهداره....
زبان ا.ت : اون راننده تاکسی و یونا گفتن اون یکی از خطرناک ترین مافیای اون الان روبه روم
کوک : ا.ت*پوزخند*پس منو میشناسی
ا.ت :ت..تو همون جونگکوک که شنیدم هستی
کوک : *پوزخند* (سرش به علامت مثبت تکون میده)
ا.ت : پس تو قاتل بابام هستی*ترس*
ذهن کوک : اگه بهش بگم آره بدتر میشه
کوک : *میخنده* آخه کوچولو تو انتظار داشتی من قاتل بابات باشم *خنده*
ا.ت : پس تو یعنی نیستی اههههه*درد*
*از درد میشینه زمین*
کوک : چیشده ا.ت*ترس*
زبان کوک :
دیدم ا.ت ترسیده میگه من قاتل پدرشم ولی بعد از حرفش افتاد زمین دستش زیر دلش بود نفهمیدم چش بود رفتم دستش دیدم رو، روتختی لکه ی خو*ن بود فهمیدم پر*یود شده نشوندمش رو تخت گفتم....
کوک : همینجا بشین من الان میام
رفتم فروشگاه داشتم مارک هارو انتخاب میکردم نمیدونستم چه مارکی میپوشه همه مارک هارو خریدم که صدایی شنیدم...
... : اون همون مافیا نیست
.... : اره خودشه
.... : مگه دوست دختر داره گرفته پ.د میگیره
کوک : از حرفهای اونا پوزخندی زدم رفتم حساب کنم که همه چشمشون به من بود حتی حسابدار فروشگاه دستاش میلرزید، رسیدم عمارت دیدم ا.ت داشت از درد گریه میکرد رفتم کنارش بغلش کردم که تقلا کرد
ا.ت : چیکار میکنی
کوک : نمیدونم از چه مارکی خوشت میاد همه رو گرفتم*رفت*
از زبان ا.ت : اون فهمید من پر*یود شدم چطور روبه روش نگاه کنم
چند مین بعد :
از حموم اومدم دیدم اجوما داشت رو تختی رو عوض میکرد منم لباسام پوشیدم(اسلاید بعد) رفتم پایین دیدم اون جونگ کوک رو کاناپه نشسته رفتن کنارش نشستم یکی از خدمتکارا یه لیوان آب گرم اومد منم به کوک نگاه کردم
کوک : دیدم از درد داشتی گریه میکردی
ا.ت : عاا ممنون
کوک : .......
ذهن ا.ت : سگ بگو خواهش میکنم (مگه تو مثل سگ نیستی)
یه هفته بعد :
ادامهداره....
۱۵.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.