خانواده ی من
خانواده ی من
پارت ۱۳💎
آسدور : نه به اندازه ی تو
آیبر : مرسی خوشگلم (همو بغل کردن)
آسدور : بدو بریم
آسیه : اووووو دخترا خیلی خوشگل شدین
آسدور و آیبر : ممنونیم
آسیه : خب به سلامت
آسدور: خداحافظ مامان
آیبر : خداحافظ خاله جون
آسیه : خداحافظ خوشگلا
آیبر : خب کجا بریم حالا؟
آسدور : بریم بِبِک
آیبر : نه بیکوز
آسدور : آخه من اونجا پاساژ جدید کشف کردم
آیبر : باشه پس بِبِک
آسدور : خب پس
🔻جانر و سرکان
سرکان : پسر استاد اِمره نوشته پارتی داریم . بریم یه چیزایی بخریم
جانر : من نمیام تو خودت برو
سرکان : جانررر یکاری نکن یه جوری بزنمت که اون یکی پاتم به خاطر من ترک بخوره ها
جانر : باشه پس بریم خرید منم میام
سرکان : آفرین پسر
جانر : بریم بِبِک ؟ یا بریم نیشانتاشی ؟
اونجا ها مراکز خرید خوبی داره
سرکان : بِبِک بریم ؟
جانر : بریم
🔻آسدور و آیبر
آیبر : وای چقدر مغازه داده اینجا
آسدور : گفتم که اینجا خیلی خوبه
آیبر : باید به مامانم اینجا رو بگم حتما
آسدور : یروز هم با مامانا بیایم
آیبر : فکر خیلی خوبیه
آسدور : بیا بریم اینجا تو این مغازه همه چی داره هم مردونه هم زنونه هم کیف و کفش هم لباس و شلوار
آیبر : عالیه بریم تو
🔻جانر و سرکان
سرکان : زود رسیدیم ترافیک نبود خداروشکر
جانر : اره والا، سرکان بیا بریم این پاساژه همه چی داره همه رو از اینجا بخریم من حال ندارم چهل ساعت بگردیم
سرکان : آره من یه بار با مامانم رفتم خرید برگشتم خونه پاهام تاول زده بود یعنی در این حد
جانر : حستو درک میکنم
سرکان : خب بریم
جانر : این مغازهه خیلی خوبه بیا بریم اینجا همه رو از اینجا بخریم بریم من حال و حوصله ی پنج ساعت گشتنو ندارم
*به محض اینکه جانر و سرکان وارد مغازه شدن آیبر و آسدور رو دیدن که داشتن لباس امتحان میکردن*
جانر : پسر این دو تا هم اینجان
بعدش...
پارت ۱۳💎
آسدور : نه به اندازه ی تو
آیبر : مرسی خوشگلم (همو بغل کردن)
آسدور : بدو بریم
آسیه : اووووو دخترا خیلی خوشگل شدین
آسدور و آیبر : ممنونیم
آسیه : خب به سلامت
آسدور: خداحافظ مامان
آیبر : خداحافظ خاله جون
آسیه : خداحافظ خوشگلا
آیبر : خب کجا بریم حالا؟
آسدور : بریم بِبِک
آیبر : نه بیکوز
آسدور : آخه من اونجا پاساژ جدید کشف کردم
آیبر : باشه پس بِبِک
آسدور : خب پس
🔻جانر و سرکان
سرکان : پسر استاد اِمره نوشته پارتی داریم . بریم یه چیزایی بخریم
جانر : من نمیام تو خودت برو
سرکان : جانررر یکاری نکن یه جوری بزنمت که اون یکی پاتم به خاطر من ترک بخوره ها
جانر : باشه پس بریم خرید منم میام
سرکان : آفرین پسر
جانر : بریم بِبِک ؟ یا بریم نیشانتاشی ؟
اونجا ها مراکز خرید خوبی داره
سرکان : بِبِک بریم ؟
جانر : بریم
🔻آسدور و آیبر
آیبر : وای چقدر مغازه داده اینجا
آسدور : گفتم که اینجا خیلی خوبه
آیبر : باید به مامانم اینجا رو بگم حتما
آسدور : یروز هم با مامانا بیایم
آیبر : فکر خیلی خوبیه
آسدور : بیا بریم اینجا تو این مغازه همه چی داره هم مردونه هم زنونه هم کیف و کفش هم لباس و شلوار
آیبر : عالیه بریم تو
🔻جانر و سرکان
سرکان : زود رسیدیم ترافیک نبود خداروشکر
جانر : اره والا، سرکان بیا بریم این پاساژه همه چی داره همه رو از اینجا بخریم من حال ندارم چهل ساعت بگردیم
سرکان : آره من یه بار با مامانم رفتم خرید برگشتم خونه پاهام تاول زده بود یعنی در این حد
جانر : حستو درک میکنم
سرکان : خب بریم
جانر : این مغازهه خیلی خوبه بیا بریم اینجا همه رو از اینجا بخریم بریم من حال و حوصله ی پنج ساعت گشتنو ندارم
*به محض اینکه جانر و سرکان وارد مغازه شدن آیبر و آسدور رو دیدن که داشتن لباس امتحان میکردن*
جانر : پسر این دو تا هم اینجان
بعدش...
۳.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.