𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹²
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹²
با دردی روی بازوی دستم به خودم اومدم....
جیمین: یااا*عصبی*
یهو ولش کردم... مثل موشی که تو ترمینکس موش گیر افتاده بود فرار کرد..... گازم گرفت؟!
جیمین: هی صبر کن ببینم
ات:*قهقهه*
بلند شدم و به سرعت فراتر از برق به سمتش میدویدم... دور کل پذیرایی رو چرخید و به سمت اتاق رفت... دنبالش میکردم... مثل گرگم به هوا بود... باورم نمیشه دارم باهاش بازی میکنم...
جیمین: ات وایستا*داد. کلافه*
ات: نمیتونی... منو بگیری
چرا انقد سرعتش زیاده؟ شاید به خاطر گوربانی بودنشه..... سرجام میخ کوب شدم و کمرمو خم کردم و دستامو روی زانوهام گذاشتم تا نفسی تازه کنم...... برگشت و بهم نگاه کرد...
ات: خسته شدی بابابزرگ؟*خنده*
جیمین: ات تا سه میشمرم بیا اینجا*داد.کلافه. عصبی*.... یک.... دو....
ویو ات
واقعا داشت میشمرد... اصلا اگه نرم میخواد باهام چیکار کنه..... خنده ای درونم زدم و بهش گفتم:
ات: هی آقاهه *پوزخند*اگه نیام میخوای چیکار کنی؟
بعد از گفتن این حرف با خشم به منی که رو تخت اتاق بالا و پایین میپریدم اومد...... اون قد گیج شدم که پام پیچ خورد و رو تخت افتادم... سریع پاشدم و خودمو به لبه تخت رسوندم..... پاهامو جفت کردم و مثل لیدرا نشستم... دست به س.ینه شدم و جلوش وایستادم..... همینجور مثل عقاب در کمین بود میومد... انگار به همین زود قانع شدم که آهو گردونی کرده!...
جیمین: با کی بودی بابابزرگو بچه گربه*عصبی. داد*
ات: ام... خب...
جیمین: خب؟!
با دردی روی بازوی دستم به خودم اومدم....
جیمین: یااا*عصبی*
یهو ولش کردم... مثل موشی که تو ترمینکس موش گیر افتاده بود فرار کرد..... گازم گرفت؟!
جیمین: هی صبر کن ببینم
ات:*قهقهه*
بلند شدم و به سرعت فراتر از برق به سمتش میدویدم... دور کل پذیرایی رو چرخید و به سمت اتاق رفت... دنبالش میکردم... مثل گرگم به هوا بود... باورم نمیشه دارم باهاش بازی میکنم...
جیمین: ات وایستا*داد. کلافه*
ات: نمیتونی... منو بگیری
چرا انقد سرعتش زیاده؟ شاید به خاطر گوربانی بودنشه..... سرجام میخ کوب شدم و کمرمو خم کردم و دستامو روی زانوهام گذاشتم تا نفسی تازه کنم...... برگشت و بهم نگاه کرد...
ات: خسته شدی بابابزرگ؟*خنده*
جیمین: ات تا سه میشمرم بیا اینجا*داد.کلافه. عصبی*.... یک.... دو....
ویو ات
واقعا داشت میشمرد... اصلا اگه نرم میخواد باهام چیکار کنه..... خنده ای درونم زدم و بهش گفتم:
ات: هی آقاهه *پوزخند*اگه نیام میخوای چیکار کنی؟
بعد از گفتن این حرف با خشم به منی که رو تخت اتاق بالا و پایین میپریدم اومد...... اون قد گیج شدم که پام پیچ خورد و رو تخت افتادم... سریع پاشدم و خودمو به لبه تخت رسوندم..... پاهامو جفت کردم و مثل لیدرا نشستم... دست به س.ینه شدم و جلوش وایستادم..... همینجور مثل عقاب در کمین بود میومد... انگار به همین زود قانع شدم که آهو گردونی کرده!...
جیمین: با کی بودی بابابزرگو بچه گربه*عصبی. داد*
ات: ام... خب...
جیمین: خب؟!
۸.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.