جوجه اردک زشت پارت آخر بخش اول
قسمت آخر
بخش اول
دلم میخواست بشینمو بلند بلند گریه کنم.با تقه ای که به در خورد سایا اومد داخل اتاق.
سایا:لونا مامان بزرگ باهات کار داره
با تعجب گفتم
لونا: چی کار داره؟.
شونه ای بالا انداخت
سایا:نمیدونم
سرمو تکون دادم و نیم نگاهی به شوگا انداختم و از اتاق خارج شدم....روی صندلی نشسته بودم و مادر بزرگ هم خیره فنجون چای داخل دستاش بود، منتظر بودم تا حرفی بزنه ولی انگاری نمیخواست شروع کنه.
لونا:با من کاری داشتین؟.
با خونسردی نگاهشو از فنجون چای گرفت و بهم نگاه کرد
_ خواستم بیای اینجا تا درمورد چیز مهمتری باهات حرف بزنم.
آب دهنمو قورت دادم و منتظر خیره لباش شدم.
_فردا شب برای تو و شوگا یه مراسم کوچیک برگذار میکنم.
چشمام گرد شد
_ وقراره داخل همون مراسم شمارو نامزد هم معرفی کنم.
با حرفش اب دهنم پرید داخل گلوم و شروع کردم به سرفه کردن مامان بزرگ از جاش بلند شد و خودشو بهم رسوند و آروم آروم دستشو به پشتم میزد کمی که حالم خوب بهتر شد نفس عمیقی کشیدم.
لونا:اینو به شوگاهم گفتید
_هنوز نه ولی میخوام به اونم بگم
.....از زمان ملاقات منو و مادر بزرگ حدود ۳ ساعتی گذشته بود نمیدونستم باید چیکار کنم کلافه روی تخت دراز کشیدم و به سقف سفید اتاق نگاه میکرد روی سقف سایه های خنده داری افتاده بود که باعث کش اومدن لبام میشد چند دقیقه داخل اون حالت بودم که در اتاق باز شد و شوگا اومد داخل اتاق.
از جام بلند شدم.اومد کنارم نشست
شوگا: مامان بزرگ تصمیم گرفت..
لونا: میدونم
نگاهشو به من داد
شوگا:از این مورد ناراحت نیستی؟
شونه بالا انداختم
لونا:نه
شوگا:پس اون تصورات قشنگت چی؟
نفسمو فرستادم بیرون.
لونا:فراموششون میکنم.
از جاش بلند شد و بدون گفتن هیچ حرف خاصی از اتاق رفت بیرون.دوباره روی تخت دراز کشیدم و بخواب رفتم.
با نوازش های دست یکی روی موهام آروم لای چشمامو باز کردم با دیدن شوگا روی جام نیز خیز شدم با صدای گرفته که ناشی از خواب بود گفتم.
لونا:اینجا چیکار میکنی؟
چیزی نگفت و خیره چشمام شد.چشمامو ازش گرفتم و صدامو صاف کردم
لونا:چند ساعته خوابیدم؟
بازم جوابی نداد کلافه از روی تخت اومدم پایین و رفتم سمت سرویس داخل اتاق
شوگا:اومدم بیدارت کنم تا باهم بریم خرید عروسی
سرمون تکون دادم وارد سرویس شدم.... بعد از انجام کارام از سرویس اومدم بیرون،دیدم شوگا داخل اتاق نیست شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت کمد و از داخلش یه شلوار جین و یه شومیز چهار خونه درآوردم و پوشیدم ،رفتن سمت اینه با دیدن جوش های ریز و درشتی که روی صورتم آهی کشیدم فک میکردم بعد از پاکسازی صورتم دیگه این جوش هارو نمیبینم ولی...با غر غر از اتاق اومدم بیرون و از پله ها رفتم پایین ،نشیمن خالی از هیچکس بود نفسمو فرستادم بیرون.خواستم راه اومدرو برگردم که با دیدن جیمین درحال بوسیدن یه دختر بود سرجام ایستادم پوزخند ریزی زدم و آروم آروم بهشون نزدیک شدم
لونا: سلام.
انگار که هول کرده باشن از هم جدا شدن
جیمین:سلام لونا خانم چخبرا
بعد از اون شب ترسناکی که برامون درست کرده بود دیگه ندیدمش
لونا:خبرا که دست شماست،معرفی نمیکنی؟
تک خنده کرد و هول گفت
جیمین:هیچی والا خواهرمه.
اهانی کردم و گفتم
لونا:اهوم اولین باره که میبینم یکی اینجوری خواهرشو میبوسه
بخش اول
دلم میخواست بشینمو بلند بلند گریه کنم.با تقه ای که به در خورد سایا اومد داخل اتاق.
سایا:لونا مامان بزرگ باهات کار داره
با تعجب گفتم
لونا: چی کار داره؟.
شونه ای بالا انداخت
سایا:نمیدونم
سرمو تکون دادم و نیم نگاهی به شوگا انداختم و از اتاق خارج شدم....روی صندلی نشسته بودم و مادر بزرگ هم خیره فنجون چای داخل دستاش بود، منتظر بودم تا حرفی بزنه ولی انگاری نمیخواست شروع کنه.
لونا:با من کاری داشتین؟.
با خونسردی نگاهشو از فنجون چای گرفت و بهم نگاه کرد
_ خواستم بیای اینجا تا درمورد چیز مهمتری باهات حرف بزنم.
آب دهنمو قورت دادم و منتظر خیره لباش شدم.
_فردا شب برای تو و شوگا یه مراسم کوچیک برگذار میکنم.
چشمام گرد شد
_ وقراره داخل همون مراسم شمارو نامزد هم معرفی کنم.
با حرفش اب دهنم پرید داخل گلوم و شروع کردم به سرفه کردن مامان بزرگ از جاش بلند شد و خودشو بهم رسوند و آروم آروم دستشو به پشتم میزد کمی که حالم خوب بهتر شد نفس عمیقی کشیدم.
لونا:اینو به شوگاهم گفتید
_هنوز نه ولی میخوام به اونم بگم
.....از زمان ملاقات منو و مادر بزرگ حدود ۳ ساعتی گذشته بود نمیدونستم باید چیکار کنم کلافه روی تخت دراز کشیدم و به سقف سفید اتاق نگاه میکرد روی سقف سایه های خنده داری افتاده بود که باعث کش اومدن لبام میشد چند دقیقه داخل اون حالت بودم که در اتاق باز شد و شوگا اومد داخل اتاق.
از جام بلند شدم.اومد کنارم نشست
شوگا: مامان بزرگ تصمیم گرفت..
لونا: میدونم
نگاهشو به من داد
شوگا:از این مورد ناراحت نیستی؟
شونه بالا انداختم
لونا:نه
شوگا:پس اون تصورات قشنگت چی؟
نفسمو فرستادم بیرون.
لونا:فراموششون میکنم.
از جاش بلند شد و بدون گفتن هیچ حرف خاصی از اتاق رفت بیرون.دوباره روی تخت دراز کشیدم و بخواب رفتم.
با نوازش های دست یکی روی موهام آروم لای چشمامو باز کردم با دیدن شوگا روی جام نیز خیز شدم با صدای گرفته که ناشی از خواب بود گفتم.
لونا:اینجا چیکار میکنی؟
چیزی نگفت و خیره چشمام شد.چشمامو ازش گرفتم و صدامو صاف کردم
لونا:چند ساعته خوابیدم؟
بازم جوابی نداد کلافه از روی تخت اومدم پایین و رفتم سمت سرویس داخل اتاق
شوگا:اومدم بیدارت کنم تا باهم بریم خرید عروسی
سرمون تکون دادم وارد سرویس شدم.... بعد از انجام کارام از سرویس اومدم بیرون،دیدم شوگا داخل اتاق نیست شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت کمد و از داخلش یه شلوار جین و یه شومیز چهار خونه درآوردم و پوشیدم ،رفتن سمت اینه با دیدن جوش های ریز و درشتی که روی صورتم آهی کشیدم فک میکردم بعد از پاکسازی صورتم دیگه این جوش هارو نمیبینم ولی...با غر غر از اتاق اومدم بیرون و از پله ها رفتم پایین ،نشیمن خالی از هیچکس بود نفسمو فرستادم بیرون.خواستم راه اومدرو برگردم که با دیدن جیمین درحال بوسیدن یه دختر بود سرجام ایستادم پوزخند ریزی زدم و آروم آروم بهشون نزدیک شدم
لونا: سلام.
انگار که هول کرده باشن از هم جدا شدن
جیمین:سلام لونا خانم چخبرا
بعد از اون شب ترسناکی که برامون درست کرده بود دیگه ندیدمش
لونا:خبرا که دست شماست،معرفی نمیکنی؟
تک خنده کرد و هول گفت
جیمین:هیچی والا خواهرمه.
اهانی کردم و گفتم
لونا:اهوم اولین باره که میبینم یکی اینجوری خواهرشو میبوسه
۱۲.۵k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.