وانشات (وقتی روش خیلی حساسی) پارت ۱
#وانشات
#هان
#جیسونگ
تو و جیسونگ به مهمونیی که فلیکس گرفته بود دعوت شده بودین و قرار بود یک پارتی کوچیک و خودمونی برگذار کنید.
توی اتاق بودی و داشتی لباس انتخاب میکردی. از لباس های باز و بدن نما خوشت نمیومد همچنین که جیسونگ هم زندت نمیزاشت به همین خاطر یک لباس شیک ولی پوشیده رو انتخاب کردی.
جلوی آینه واستاده بودی و داشتی گوشواره هاتو توی گوشت میکردی و بعد دستبندت رو دستت کردی و گیره ی موهای مرواریدی رو هم به موهات زدی و الان فقط گردنبندت مونده بود ولی هر کاری میکردی بسته نمیشد و اینک کلافت کرده بود که با وارد شدن جیسونگ به اتاق لبخند خوشحالی بهش زدی
+ ااااا....جیسونگا...میشه بیای اینو برام ببندی ؟
جیسونگ که غرق در نگاه بهت بود سرشو آروم تکون داد و به سمتت اومد و از پشت برات گردنبندتو بست و بعد از بستنش سرشو توی گردنت فرو کرد و با تمام قدرتش بوی عطر تلخی که زده بودی رو استشمام کرد
_اومممم.....این همه زیبایی جرمه خانوم هان
و بعد خمار بهت نگاه کرد
_ داری کاری میکنی به چیزای بد بدی فکر کنم
لبخندی زدی و چشماتو ازش گرفتی و به خودت توی آینه نگاه کردی
+ فعلاً نمیتونی به چیزای بدی فک کنی آقای هان
هان گردنشو کج کرد و سوالی بهت خیره شد
_چرا ؟
دستاتو روی شونش گذاشتی و گفتی :
+ چون دیرمون میشه
و بعد به سمت کیفت که روی تخت بود رفتی و برش داشتی و از اتاق زدی بیرون که جیسونگ بدبخت هنوز داشت بهت نگاه میکرد
_ چرا همیشه این کارو میکنه ؟
و بعد هوفی بلند کشید و اونم از اتاق خارج شد.
_ آیا پیاده می شید بانوی من ؟
به جیسونگی که دره ماشونو برات گرفته بود و جلوت تعظیم کرده بود و اینطوری داشت باهات حرف میزد..خندت گرفت و آروم از ماشین پیاده شدی که درو بست و به طرفت اومد.
به سمت خونه رفتین و در زدین که با باز شدن در توسط سویا سر جات خشکت زد
÷ اوووو...سلام جیسونگااااا
بدون اینکه بهت حتی نگاهی هم بکنه سریع به سمت جیسونگ رفت و اونو توی بغلش کشید
÷ واییییی خدا.....نمیدونی که چقدر دلم برات تنگ شده بود
سویا در واقع هم دانشگاهی جیسونگ بوده و روش کراش داشته و بعد از اینکه میفهمه تو با جیسونگ قرار میزاری از کوره در میره و برات شایعه خیانت به جیسونگ رو درست میکنه و باعث میشه تو تا چند ماه از جیسونگ دور بمونی.
جیسونگ خنده ی مسخره ای روی لب هاش بود و کاملاً مشخص بود که اصلاً از اون دختر خوشش نمیاد.
سویا هم بدون کوچک ترین توجهی به تو دست جیسونگ رو گرفت و اونو به داخل همراهی کرد و تو هم فقط داشتی با عصبانیت بهشون خیره میشدی.
سویا ، جیسونگ رو به سمت مبل وسط خونه برد و باهاش نشست و شروع کرد به حرف زدن باهاش و جیسونگ هم با خنده ی مضحکی در حال تأیید حرفاش بود.
#هان
#جیسونگ
تو و جیسونگ به مهمونیی که فلیکس گرفته بود دعوت شده بودین و قرار بود یک پارتی کوچیک و خودمونی برگذار کنید.
توی اتاق بودی و داشتی لباس انتخاب میکردی. از لباس های باز و بدن نما خوشت نمیومد همچنین که جیسونگ هم زندت نمیزاشت به همین خاطر یک لباس شیک ولی پوشیده رو انتخاب کردی.
جلوی آینه واستاده بودی و داشتی گوشواره هاتو توی گوشت میکردی و بعد دستبندت رو دستت کردی و گیره ی موهای مرواریدی رو هم به موهات زدی و الان فقط گردنبندت مونده بود ولی هر کاری میکردی بسته نمیشد و اینک کلافت کرده بود که با وارد شدن جیسونگ به اتاق لبخند خوشحالی بهش زدی
+ ااااا....جیسونگا...میشه بیای اینو برام ببندی ؟
جیسونگ که غرق در نگاه بهت بود سرشو آروم تکون داد و به سمتت اومد و از پشت برات گردنبندتو بست و بعد از بستنش سرشو توی گردنت فرو کرد و با تمام قدرتش بوی عطر تلخی که زده بودی رو استشمام کرد
_اومممم.....این همه زیبایی جرمه خانوم هان
و بعد خمار بهت نگاه کرد
_ داری کاری میکنی به چیزای بد بدی فکر کنم
لبخندی زدی و چشماتو ازش گرفتی و به خودت توی آینه نگاه کردی
+ فعلاً نمیتونی به چیزای بدی فک کنی آقای هان
هان گردنشو کج کرد و سوالی بهت خیره شد
_چرا ؟
دستاتو روی شونش گذاشتی و گفتی :
+ چون دیرمون میشه
و بعد به سمت کیفت که روی تخت بود رفتی و برش داشتی و از اتاق زدی بیرون که جیسونگ بدبخت هنوز داشت بهت نگاه میکرد
_ چرا همیشه این کارو میکنه ؟
و بعد هوفی بلند کشید و اونم از اتاق خارج شد.
_ آیا پیاده می شید بانوی من ؟
به جیسونگی که دره ماشونو برات گرفته بود و جلوت تعظیم کرده بود و اینطوری داشت باهات حرف میزد..خندت گرفت و آروم از ماشین پیاده شدی که درو بست و به طرفت اومد.
به سمت خونه رفتین و در زدین که با باز شدن در توسط سویا سر جات خشکت زد
÷ اوووو...سلام جیسونگااااا
بدون اینکه بهت حتی نگاهی هم بکنه سریع به سمت جیسونگ رفت و اونو توی بغلش کشید
÷ واییییی خدا.....نمیدونی که چقدر دلم برات تنگ شده بود
سویا در واقع هم دانشگاهی جیسونگ بوده و روش کراش داشته و بعد از اینکه میفهمه تو با جیسونگ قرار میزاری از کوره در میره و برات شایعه خیانت به جیسونگ رو درست میکنه و باعث میشه تو تا چند ماه از جیسونگ دور بمونی.
جیسونگ خنده ی مسخره ای روی لب هاش بود و کاملاً مشخص بود که اصلاً از اون دختر خوشش نمیاد.
سویا هم بدون کوچک ترین توجهی به تو دست جیسونگ رو گرفت و اونو به داخل همراهی کرد و تو هم فقط داشتی با عصبانیت بهشون خیره میشدی.
سویا ، جیسونگ رو به سمت مبل وسط خونه برد و باهاش نشست و شروع کرد به حرف زدن باهاش و جیسونگ هم با خنده ی مضحکی در حال تأیید حرفاش بود.
۱۹.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.