▪︎وقتی فکر میکردی به دوست عادیه▪︎pt15
ا.ت:
واییییییییی ، چه حاییییییی میدهههههه😆
(پرش زمانی به یک ساعت بعد)
ویو جیمین
به ا.ت وایسادن رو اسکیت رو یاد دادم، الان حد اقل میتونه درست وایسه، بچه گفتن بریم کافه و دوباره بیایم پیست اسکیت...
تو فکر بودم که
ا.ت:
جیمین ! جیمین!! بجنب داریم میریم...
به خودم اومدم...
جیمین:
ب..باشه
همگی رفتیم سمت کافه...
(برای اینکه یادتون نره میگم، یونسوک ، چانیِونگ ، داکو ، آروین ، جیمین ، کانگهو اومدن دور هم جمع شدن و الانم دارن میرن کافه)
*داخل کافه*
گارسون:
چی میل دارید؟
بچه ها:
.....
.....
.....
ا.ت:
یه هات چاکلت
جیمین:
منم یه هات چاکلت میخوام..
الان کانگهو و یونسوک دارن با هم گوشی بازی میکنن و هی میخندن:/
آروین و چانیِونگ همش حرف میزنن، هنوز نفهمیدم چی دارن میگن:/
منم دارم عین بز بقیه رو نگاه میکنم...🐐:/
داکو:
ا.ت
ا.ت:
بله
داکو:
م..میگم ت..تو دوس پسر داری؟
ا.ت:
نه..چطور مگه؟
داکو:
خب همینجوری...
برگشتم بهشون نگاه کردم ا.ت کنار من نشسته بود و داکو اون طرفش(بعد داکو یونسوک و کانگهو نشستن و بعد اونا چانیِونگ و آروین)
جیمین:
نه واقعا چیکار داری؟
داکو:
مگه عیبی داره بپرسم؟ میخوام ببینم با کیا اومدم بیرون
جیمین:
الان بفهمی دوست پسر داره یا نه چه فایده ای داره؟!!؟
ا.ت:
ج..جیمین لطفا بیخیال شو
دست ا.ت رو گرفتم...
گارسون:
بفرمایید ، دسر هاتون آماده شد..
بعد خوردنمون دوباره رفتیم پیست اسکیت ، داکو همش میخواست به ا.ت نزدیک شه...
ا.ت داشت اسکیت سواری بقیه رو نگاه میکرد، خیلی هیجان داشت.
جیمین:
ا.ت بیا بریم اون طرف
ا.ت:
ا..اما دارم نگاه میکنم...
جیمین:
دوست نداری یاد بگیری؟
وقتی اینو گفتم ، دیگه حرفی نزد و اومد دنبالم..
نباید اون داکو ی لعنتی به ا.ت نزدیک شه... چرا یک دفعه اینجوری شد؟ داکو همچین آدمی نبود؟! میتونم قشنگ بفهمم تو اون مغزش چی میگذره...
(پرش زمانی به دو ساعت بعد)
همه رفتن و فقط منو ا.ت مونده بودیم و آرون قدم میزدیم، یه شالگردن دور گردنم بود ، هوا خوب بود ولی در یه صورتی میشه گفت هوا سرده...
آروم آروم میرفتیم که یکدفعه بارون گرفت، آروم آروم شدید میشد..
جیمین:
آخه چی را الان؟
ا.ت:
*خندیدن*
دیگه بارون تا جایی پیشترفت کرد که حس کردم زیر دوش هستم..
جیمین:
باید بودوییم!!
دوییدیم و دست ا.ت رو گرفتم که سریع تر بدوییم..
رفتیم یه جا پناه گرفتیم..
ا.ت:
الان باید چی کار کنیم؟
جیمین:
نمیشه که وایسیم بارون بند بیاد چون حالا حالاها بند نمیاد..
ا.ت:
خب چطوره..چطوره بریم خونه ی کسی که نزدیک تره، حالا خونه ی کی نزدیک تره؟
ممنونم که حمایتم میکنین🥺❤💫
واییییییییی ، چه حاییییییی میدهههههه😆
(پرش زمانی به یک ساعت بعد)
ویو جیمین
به ا.ت وایسادن رو اسکیت رو یاد دادم، الان حد اقل میتونه درست وایسه، بچه گفتن بریم کافه و دوباره بیایم پیست اسکیت...
تو فکر بودم که
ا.ت:
جیمین ! جیمین!! بجنب داریم میریم...
به خودم اومدم...
جیمین:
ب..باشه
همگی رفتیم سمت کافه...
(برای اینکه یادتون نره میگم، یونسوک ، چانیِونگ ، داکو ، آروین ، جیمین ، کانگهو اومدن دور هم جمع شدن و الانم دارن میرن کافه)
*داخل کافه*
گارسون:
چی میل دارید؟
بچه ها:
.....
.....
.....
ا.ت:
یه هات چاکلت
جیمین:
منم یه هات چاکلت میخوام..
الان کانگهو و یونسوک دارن با هم گوشی بازی میکنن و هی میخندن:/
آروین و چانیِونگ همش حرف میزنن، هنوز نفهمیدم چی دارن میگن:/
منم دارم عین بز بقیه رو نگاه میکنم...🐐:/
داکو:
ا.ت
ا.ت:
بله
داکو:
م..میگم ت..تو دوس پسر داری؟
ا.ت:
نه..چطور مگه؟
داکو:
خب همینجوری...
برگشتم بهشون نگاه کردم ا.ت کنار من نشسته بود و داکو اون طرفش(بعد داکو یونسوک و کانگهو نشستن و بعد اونا چانیِونگ و آروین)
جیمین:
نه واقعا چیکار داری؟
داکو:
مگه عیبی داره بپرسم؟ میخوام ببینم با کیا اومدم بیرون
جیمین:
الان بفهمی دوست پسر داره یا نه چه فایده ای داره؟!!؟
ا.ت:
ج..جیمین لطفا بیخیال شو
دست ا.ت رو گرفتم...
گارسون:
بفرمایید ، دسر هاتون آماده شد..
بعد خوردنمون دوباره رفتیم پیست اسکیت ، داکو همش میخواست به ا.ت نزدیک شه...
ا.ت داشت اسکیت سواری بقیه رو نگاه میکرد، خیلی هیجان داشت.
جیمین:
ا.ت بیا بریم اون طرف
ا.ت:
ا..اما دارم نگاه میکنم...
جیمین:
دوست نداری یاد بگیری؟
وقتی اینو گفتم ، دیگه حرفی نزد و اومد دنبالم..
نباید اون داکو ی لعنتی به ا.ت نزدیک شه... چرا یک دفعه اینجوری شد؟ داکو همچین آدمی نبود؟! میتونم قشنگ بفهمم تو اون مغزش چی میگذره...
(پرش زمانی به دو ساعت بعد)
همه رفتن و فقط منو ا.ت مونده بودیم و آرون قدم میزدیم، یه شالگردن دور گردنم بود ، هوا خوب بود ولی در یه صورتی میشه گفت هوا سرده...
آروم آروم میرفتیم که یکدفعه بارون گرفت، آروم آروم شدید میشد..
جیمین:
آخه چی را الان؟
ا.ت:
*خندیدن*
دیگه بارون تا جایی پیشترفت کرد که حس کردم زیر دوش هستم..
جیمین:
باید بودوییم!!
دوییدیم و دست ا.ت رو گرفتم که سریع تر بدوییم..
رفتیم یه جا پناه گرفتیم..
ا.ت:
الان باید چی کار کنیم؟
جیمین:
نمیشه که وایسیم بارون بند بیاد چون حالا حالاها بند نمیاد..
ا.ت:
خب چطوره..چطوره بریم خونه ی کسی که نزدیک تره، حالا خونه ی کی نزدیک تره؟
ممنونم که حمایتم میکنین🥺❤💫
۲۰.۰k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.