(اولین حس)پارت هفتم
(اولین حس)پارت هفتم
جیمین از مقابل صفی که کارمندا تشکیل داده بودن،میگذشت همه ساکت توی یه خط وایستاده بودن.تقریبا انتهای صف بود که الیزا و کنارش لی مین ایستاده بود، مین با دستمال از چشمش که خون میومد،نگه داشته بود و الیزا صورتش کبود و لباس هاش خاکی و به هم ریخته شده بود با ابن حال هر دوی اونها در مقابل رئیس صاف ایستاده بودن.
جیمین:من اصلا از سرو صدا و دعوا خوشم نمیاد هر کاری بلدین موقع ماموریت ها رو کنین
جیمین به جفتشون نزدیکتر شد:
مگه نمیدونبن که اینجا نباید با هم درگیر بشین؟؟ها؟(داد)
الیزا دستش رو به پشت گرفته بود و بدون هیچ حرکتی فقط به روبه رو زل زده بود
جیمین:چرا دعوا کردین؟
الیزا؛
مشغول خوردن صبحونه ام بودم که یک نفر با صبحونه اش کنارم نشست:
مین:مربا دوست داری؟میخوای مال خودمو بهت بدم؟
الیزا:.....
مین:از وقتی اومدی حواسم بهت بود.
به حرفاش توجهی نکردم صبحونه که تموم شد ظرف غذا رو توی دستم گرفتم و بلند شدم، برم که مین دستم رو گرفت:
مین:هی هی کجا؟چرا حرف نمیزنی اصلا؟
الیزا:به من دست نزن
مین از جاش بلند شد و دستش رو روی شونه الیزا گذاشت و در گوشش زمرمه کرد:
مین:اوه خیلی خشنی ولی متاسفانه من از زن های خشن خوشم میاد(با لبخند)
الیزا:منم متاسفانه چیزی رو دوبار نمیگم
الیزا با چهره سردش نگاهی به مرد انداخت بعد ظرف غذای فلزی رو زد تو صورتش روی ظرف غذا لیوان بود که توی چشمش مین شکست و صورتش خونی شد مین عصبانی به الیزا حمله کرد هر دوشون با هم درگیر شدن که بقیه اومدن و جداشون کردند.
جیمین از یقه مین گرفت و با داد باهاش حرف میزد:
جیمین:نمیدونستم یه ادم لاشی رو اوردم اینجا.یادت رفته از کجا اوردمت؟ها؟(با داد)
با همتونم یادتون رفته که کنار خیابون چیکار میکردید که اوردمتون.اینجا فقط باید کار کنین فهمیدین؟؟فقط کار.لی مین تو اخراجی
مین:ولی...من
جیمین:چیزی نگو فقط برو
لی مین سرشو انداخت پایین، کتشو توی دستش گرفت و از اونجا دور شد،جیمین روبه روی الیزا ایستاد...
جیمین از مقابل صفی که کارمندا تشکیل داده بودن،میگذشت همه ساکت توی یه خط وایستاده بودن.تقریبا انتهای صف بود که الیزا و کنارش لی مین ایستاده بود، مین با دستمال از چشمش که خون میومد،نگه داشته بود و الیزا صورتش کبود و لباس هاش خاکی و به هم ریخته شده بود با ابن حال هر دوی اونها در مقابل رئیس صاف ایستاده بودن.
جیمین:من اصلا از سرو صدا و دعوا خوشم نمیاد هر کاری بلدین موقع ماموریت ها رو کنین
جیمین به جفتشون نزدیکتر شد:
مگه نمیدونبن که اینجا نباید با هم درگیر بشین؟؟ها؟(داد)
الیزا دستش رو به پشت گرفته بود و بدون هیچ حرکتی فقط به روبه رو زل زده بود
جیمین:چرا دعوا کردین؟
الیزا؛
مشغول خوردن صبحونه ام بودم که یک نفر با صبحونه اش کنارم نشست:
مین:مربا دوست داری؟میخوای مال خودمو بهت بدم؟
الیزا:.....
مین:از وقتی اومدی حواسم بهت بود.
به حرفاش توجهی نکردم صبحونه که تموم شد ظرف غذا رو توی دستم گرفتم و بلند شدم، برم که مین دستم رو گرفت:
مین:هی هی کجا؟چرا حرف نمیزنی اصلا؟
الیزا:به من دست نزن
مین از جاش بلند شد و دستش رو روی شونه الیزا گذاشت و در گوشش زمرمه کرد:
مین:اوه خیلی خشنی ولی متاسفانه من از زن های خشن خوشم میاد(با لبخند)
الیزا:منم متاسفانه چیزی رو دوبار نمیگم
الیزا با چهره سردش نگاهی به مرد انداخت بعد ظرف غذای فلزی رو زد تو صورتش روی ظرف غذا لیوان بود که توی چشمش مین شکست و صورتش خونی شد مین عصبانی به الیزا حمله کرد هر دوشون با هم درگیر شدن که بقیه اومدن و جداشون کردند.
جیمین از یقه مین گرفت و با داد باهاش حرف میزد:
جیمین:نمیدونستم یه ادم لاشی رو اوردم اینجا.یادت رفته از کجا اوردمت؟ها؟(با داد)
با همتونم یادتون رفته که کنار خیابون چیکار میکردید که اوردمتون.اینجا فقط باید کار کنین فهمیدین؟؟فقط کار.لی مین تو اخراجی
مین:ولی...من
جیمین:چیزی نگو فقط برو
لی مین سرشو انداخت پایین، کتشو توی دستش گرفت و از اونجا دور شد،جیمین روبه روی الیزا ایستاد...
۳.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.