سناریو کوتاه ✨🍷
این آخرین سرقت بود که یونگی و هوسوک در کنار هم انجام می دادن...
یه شب که ماه مهتابی بود و پرتو طلایی رنگ مبهوت کننده ای داشت،برای دزدیدن بزرگترین الماس تازه استخراج شده از معدن به سمت موزه محلی حرکت کردن...
رو سقف ساختمونای بلند و کوتاه می پریدن...مثل دو تا گربه سیاه سریع و مرموز بودن...
به محض اینکه قدم اول رو روی پشت بوم موزه گذاشتن،صدای اخطار بلند و کر کننده ای باعث شد متوجه احاطه شدن فضای اطرافشون توسط پلیسها نشن...
یونگی بلافاصله از اونجا فاصله گرفت...
پلیس ها هوسوک رو دستگیر کردن و.....
_یعنی اون بچه کجاست؟!...با اون همه جرم..گذاشتن زنده بمونه؟!...
یونگی تو این افکار غرق بود که متوجه اطلاع رسانی روی مانیتور شد..: سارق زنجیره ای،جانگ هوسوک،در موزه محلی داگو دستگیر شد...رئیس پلیس افسر کیم نامجون..حکم اعدام را برای این مجرم حرفه ای و شناخته شده تعیین کردند...«
همین که یونگی این جملات رو شنید گوشهاش صدای زنگ بلندی کشید..زانوهاش سست شدن و روی زمین افتاد.. متوجه جاری شدن اشکهاش نبود...
_لعنتی...من به اون دونگسنگ احمق خیلی عادت کرده بودم!...
#shortscenarios_by_myj
یه شب که ماه مهتابی بود و پرتو طلایی رنگ مبهوت کننده ای داشت،برای دزدیدن بزرگترین الماس تازه استخراج شده از معدن به سمت موزه محلی حرکت کردن...
رو سقف ساختمونای بلند و کوتاه می پریدن...مثل دو تا گربه سیاه سریع و مرموز بودن...
به محض اینکه قدم اول رو روی پشت بوم موزه گذاشتن،صدای اخطار بلند و کر کننده ای باعث شد متوجه احاطه شدن فضای اطرافشون توسط پلیسها نشن...
یونگی بلافاصله از اونجا فاصله گرفت...
پلیس ها هوسوک رو دستگیر کردن و.....
_یعنی اون بچه کجاست؟!...با اون همه جرم..گذاشتن زنده بمونه؟!...
یونگی تو این افکار غرق بود که متوجه اطلاع رسانی روی مانیتور شد..: سارق زنجیره ای،جانگ هوسوک،در موزه محلی داگو دستگیر شد...رئیس پلیس افسر کیم نامجون..حکم اعدام را برای این مجرم حرفه ای و شناخته شده تعیین کردند...«
همین که یونگی این جملات رو شنید گوشهاش صدای زنگ بلندی کشید..زانوهاش سست شدن و روی زمین افتاد.. متوجه جاری شدن اشکهاش نبود...
_لعنتی...من به اون دونگسنگ احمق خیلی عادت کرده بودم!...
#shortscenarios_by_myj
۹.۶k
۲۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.