تکپارتی تهیونگ
تو و تهیونگ با هم ازدواج کردین و اون تورو خیلی دوست داره
یه شب به یه مهمونی دعوت شده بودی
می خواستی حرس تهیونگ رو دربیاری پس یه لباس باز پوشیدی و آرایش ملایم کردی که تهیونگ تو رو صدا زد
تهیونگ : آماده شدی عشقم ؟
ا/ت: باشه الان میام
یه کت روی اون لباست پوشیدی که نفهمه زیرش چیه
از پله ها اومدی پایین تهیونگ کت و شلوار پوشیده بود و خیلی جذاب شده بود
تهیونگ : خیلی خوشگل شدی
ا/ت: ممنون اما به خوشگلیه تو نمیرسم
تهیونگ خندید
باهم وارد ماشین شدین توی راه تهیونگ با یه دستش رانندگی میکرد و با اون یکی دستش دستت رو گرفته بود
بعد چند دقیقه بلاخره رسیدید
تهیونگ اول پیاده شده و به سمت در تو رفت و در ماشین رو باز کرد و گفت : بفرمایید ملکه من
خندیدی و پیاده شدی
وارد شدین خیلی جای قشنگی بود . تهیونگ رفت پیش اعضا و بهشون سلام کرد و باهاشون حرف میزد تو تصمیم گرفتی که نقشه ات رو عملی کنی کتت رو انداختی داشتی با یکی از دوستات حرف میزدی که
از دید تهیونگ :
جیمین : میگم تهیونگ اون ا/ت نیست ؟
تهیونگ : منظورت چیه ؟
جیمین : برگرد و نگاه کن !
برگشتم با چیزی که دیدم رگ گردنم زد بیرون خیلی اعصبانی شدم با قدم های محکم رفتم سمتش
(اسم دوستت میا بود )
ا/ت نقش اش رو به دوستش گفته بود
میا : میدونی با این کارت شب سختی رو میگذرونی؟ ( با خنده )
ا/ت : اره میدونم ولی می خوام بدجوری حرسش بدم
میا : اهم اهم ( مثلا ادای سرفه کردن رو داره در میاره )
تو به علامت های میا توجه ایی نکردی و ادامه دادی
ا/ت : خوب داشتم می گفتم
تا خواستی حرفی بزنی
میا : سلام اقای کیم
تمام بدنت لرزید به پشتت نگاه کردی و دیدی بدجوری اعصبانی هست
یهو محکم دستم رو گرفت و با خودش به شما ماشین کشوند
تهیونگ : پس خانوم می خواستن حرسم رو دربیارن ( با پوزخنده از عصبانیت )
ا/ت : تهیونگ ببخشید اشتباه کردم
تهیونگ : نه خیر باید تنبیه بشی
و تهیونگ به سمت خونه حرکت و اون شب دردناک ترین شب ا/ت بود
و چند هفته بعد ا/ت فهمید باردار و تهیونگ خوشحال شد و بعد از 9 ماه بچشون به دنیا اومد و با خوبی و خوشی زندگی کردن
پایان 😉
یه شب به یه مهمونی دعوت شده بودی
می خواستی حرس تهیونگ رو دربیاری پس یه لباس باز پوشیدی و آرایش ملایم کردی که تهیونگ تو رو صدا زد
تهیونگ : آماده شدی عشقم ؟
ا/ت: باشه الان میام
یه کت روی اون لباست پوشیدی که نفهمه زیرش چیه
از پله ها اومدی پایین تهیونگ کت و شلوار پوشیده بود و خیلی جذاب شده بود
تهیونگ : خیلی خوشگل شدی
ا/ت: ممنون اما به خوشگلیه تو نمیرسم
تهیونگ خندید
باهم وارد ماشین شدین توی راه تهیونگ با یه دستش رانندگی میکرد و با اون یکی دستش دستت رو گرفته بود
بعد چند دقیقه بلاخره رسیدید
تهیونگ اول پیاده شده و به سمت در تو رفت و در ماشین رو باز کرد و گفت : بفرمایید ملکه من
خندیدی و پیاده شدی
وارد شدین خیلی جای قشنگی بود . تهیونگ رفت پیش اعضا و بهشون سلام کرد و باهاشون حرف میزد تو تصمیم گرفتی که نقشه ات رو عملی کنی کتت رو انداختی داشتی با یکی از دوستات حرف میزدی که
از دید تهیونگ :
جیمین : میگم تهیونگ اون ا/ت نیست ؟
تهیونگ : منظورت چیه ؟
جیمین : برگرد و نگاه کن !
برگشتم با چیزی که دیدم رگ گردنم زد بیرون خیلی اعصبانی شدم با قدم های محکم رفتم سمتش
(اسم دوستت میا بود )
ا/ت نقش اش رو به دوستش گفته بود
میا : میدونی با این کارت شب سختی رو میگذرونی؟ ( با خنده )
ا/ت : اره میدونم ولی می خوام بدجوری حرسش بدم
میا : اهم اهم ( مثلا ادای سرفه کردن رو داره در میاره )
تو به علامت های میا توجه ایی نکردی و ادامه دادی
ا/ت : خوب داشتم می گفتم
تا خواستی حرفی بزنی
میا : سلام اقای کیم
تمام بدنت لرزید به پشتت نگاه کردی و دیدی بدجوری اعصبانی هست
یهو محکم دستم رو گرفت و با خودش به شما ماشین کشوند
تهیونگ : پس خانوم می خواستن حرسم رو دربیارن ( با پوزخنده از عصبانیت )
ا/ت : تهیونگ ببخشید اشتباه کردم
تهیونگ : نه خیر باید تنبیه بشی
و تهیونگ به سمت خونه حرکت و اون شب دردناک ترین شب ا/ت بود
و چند هفته بعد ا/ت فهمید باردار و تهیونگ خوشحال شد و بعد از 9 ماه بچشون به دنیا اومد و با خوبی و خوشی زندگی کردن
پایان 😉
۱۱۷.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.