p16
جونگکوک خسته بود،خسته تر از خسته،رنجیده تر از همیشه و نااروم تر از دریای خروشان رو به روش...
مدادش رو انداخت و با هل دادن صندلیش از پشت میزش بیرون اومد و با قدم های سنگین و چشم هایی نگران به سمت اتاق مادرش حرکت کرد تا باهاش حرف بزنه و همه چیز رو بهش بگه بلکه شاید یک درصد احتمال داشت تا مادرش،دلش برای پاره ی تنش بسوزه و به رحم بیاد و باهاش منطقی و مهربون رفتار کنه.
پسر نمیدونست همه ی افراد داخل این خونه از گرایشش با خبرن و به امید اینکه علاوه بر بخشی از گذشته ش، گرایشش رو هم به فراموشی سپرده باشه، هیچ چیزی نمیگفتن و خیلی عادی به زندگیشون ادامه میدادن.
جونگکوک به پشت در اتاق مادرش رسید،میدونست الان مادر زیبارو و خوش چهره ش جلوی آینه ی بلندش نشسته بود و داشت موهای پرپشت، بلند،براق و مشکی رنگش رو شانه میزد تا به درخشش چهره ش اضافه کنه.
دستای پسر میلرزید و داشت تلاش میکرد لرزشش رو کنترل کنه بلکه خودش رو عادی نشون بده؛ ولی امان از اون دست ها که دیگه نمیتونست کنترلی روشون داشته باشه.
دست لرزونش رو بالا آورد و با کمی مکث تقه ای به در زد و همون موقع بود که بلافاصله صدای ظریف و مهربون مادرش رو شنید.
_کیه؟
جونگکوک صداش رو کنترل کرد تا نلرزه و جواب مادرش رو داد:
_منم
_بیا تو جونگکوکی من
جونگکوک دستش رو به سمت دستگیره حرکت داد و با یه حرکت سریع و بدون فکر دستگیره رو گرفت و پایین کشید و به خودش زمان نداد تا درنگ کنه و پشیمون بشه.
وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
_میخواستم باهات حرف بزنم
یونا اشاره ای به تخت زد و گفت:
_بشین اینجا،میتونیم با هم حرف بزنیم
جونگکوک به سمت تخت حرکت کرد و با لرزش خفیفی که از شدت استرس زیاد به بدنش وارد شد، روی تخت نشست و چشم های مضطربش رو از مادرش گرفت تا متوجه نگرانی پسرش نشه.
#BTS#ARMY#Namjoon#Jin#Suga#Jimin#Taehyung#Jungkook#Jhope#Army_forever#BTS_forever#Love_yourself#There_is_no_next_person##I_purple_you#Purple_ocean#The_biggest_boy_band_in_the_world#mood#love#fake#butter#INTJ#INFP#INFJ#ISTP#ISFP#ENFP#ENFJ#ENTJ#ESTJ#ENTP#INTP#KIM#JEON#RM#HOSEOK#K_POP#Tipe#mbti#hot#text#biyfriend#girlfriend#fake_love#fake#taekook
#بیتیاس#کیمتهیونگ#جئونجونگکوک#کیمنامجون#کیمسوکجین#مینیونگی#جانگهوسوک#پارکجیمین#بانی#جیهوپ#ارام#شوگا#جین#ورلدوایدهندسام#کیپاپ#کره#کرهجنوبی#امبیتیای#ارمی#باتر#داینامایت#موسیقی#پاپ#رپ#اپرا#ساکسیفون#فیک#تهکوک#کوکوی#یونمین#نامجین
مدادش رو انداخت و با هل دادن صندلیش از پشت میزش بیرون اومد و با قدم های سنگین و چشم هایی نگران به سمت اتاق مادرش حرکت کرد تا باهاش حرف بزنه و همه چیز رو بهش بگه بلکه شاید یک درصد احتمال داشت تا مادرش،دلش برای پاره ی تنش بسوزه و به رحم بیاد و باهاش منطقی و مهربون رفتار کنه.
پسر نمیدونست همه ی افراد داخل این خونه از گرایشش با خبرن و به امید اینکه علاوه بر بخشی از گذشته ش، گرایشش رو هم به فراموشی سپرده باشه، هیچ چیزی نمیگفتن و خیلی عادی به زندگیشون ادامه میدادن.
جونگکوک به پشت در اتاق مادرش رسید،میدونست الان مادر زیبارو و خوش چهره ش جلوی آینه ی بلندش نشسته بود و داشت موهای پرپشت، بلند،براق و مشکی رنگش رو شانه میزد تا به درخشش چهره ش اضافه کنه.
دستای پسر میلرزید و داشت تلاش میکرد لرزشش رو کنترل کنه بلکه خودش رو عادی نشون بده؛ ولی امان از اون دست ها که دیگه نمیتونست کنترلی روشون داشته باشه.
دست لرزونش رو بالا آورد و با کمی مکث تقه ای به در زد و همون موقع بود که بلافاصله صدای ظریف و مهربون مادرش رو شنید.
_کیه؟
جونگکوک صداش رو کنترل کرد تا نلرزه و جواب مادرش رو داد:
_منم
_بیا تو جونگکوکی من
جونگکوک دستش رو به سمت دستگیره حرکت داد و با یه حرکت سریع و بدون فکر دستگیره رو گرفت و پایین کشید و به خودش زمان نداد تا درنگ کنه و پشیمون بشه.
وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
_میخواستم باهات حرف بزنم
یونا اشاره ای به تخت زد و گفت:
_بشین اینجا،میتونیم با هم حرف بزنیم
جونگکوک به سمت تخت حرکت کرد و با لرزش خفیفی که از شدت استرس زیاد به بدنش وارد شد، روی تخت نشست و چشم های مضطربش رو از مادرش گرفت تا متوجه نگرانی پسرش نشه.
#BTS#ARMY#Namjoon#Jin#Suga#Jimin#Taehyung#Jungkook#Jhope#Army_forever#BTS_forever#Love_yourself#There_is_no_next_person##I_purple_you#Purple_ocean#The_biggest_boy_band_in_the_world#mood#love#fake#butter#INTJ#INFP#INFJ#ISTP#ISFP#ENFP#ENFJ#ENTJ#ESTJ#ENTP#INTP#KIM#JEON#RM#HOSEOK#K_POP#Tipe#mbti#hot#text#biyfriend#girlfriend#fake_love#fake#taekook
#بیتیاس#کیمتهیونگ#جئونجونگکوک#کیمنامجون#کیمسوکجین#مینیونگی#جانگهوسوک#پارکجیمین#بانی#جیهوپ#ارام#شوگا#جین#ورلدوایدهندسام#کیپاپ#کره#کرهجنوبی#امبیتیای#ارمی#باتر#داینامایت#موسیقی#پاپ#رپ#اپرا#ساکسیفون#فیک#تهکوک#کوکوی#یونمین#نامجین
۳.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.