فیک تقاص پارت ۵۷
مگه ا/ت همین دیشب نگفت میتونه بهم گوش بده و کمکم کنه پس الان چرا با اختیار خودش رفت
چرا تنهام گذاشت ؟
اصلا چرا بودن یا نبودن این دختر برام مهمه
بودن یا نبودش هیچ فرقی به حال من نداره ........
البته که داره
من فقط دارم خودمو گول میزنم تا قلبم فک کنه ا/ت هیچ فرقی با بقیه نداره ولی قدرت قلبم خیلی بیشتر از مغزه
ا/ت واسه من نقش مورفینو داره
ارامشی که مامانم بهم میداد رو ا/ت صد برابر بهم تزریق میکنه
شاید اصلا تو وضعیت خوبی نباشیم موقعیت اوکی نباشه یا هر دلیلی ولی ا/ت صد برابر باعث میشه اروم باشم و عصبی نشم
عصبی شدنم به خاطر خودشه به خاطر توجهی که بهش دارم به خاطر ارزشی که برام داره
ولی نمیفهمم گریه کردن ا/ت به خاطر وضعیت من واسه چی ؟
به خاطر قلب پاکیه که داره ؟ یا اینکه قلب اونم مثل قلب من حسش عوض شده ؟
من هیچ خوبی براش نکردم واسه چی باید من و دوست داشته باشه
به قول خودش من اونو بدبخت کردم
اگه حرفی از حس این وسط بود با اختیار خودش نمیرفت
چرا همه چی اینقد رو مخه !
نبودنش رو مخه بودنش رو مخه گریه هاش رو مخه خنده هاش رو مخه
صداش رو مخه سکوتش رو مخه چشماش رو مخه نگاهش رو مخه حرکاتش رو مخه
همه ی وجودش رو مخه
ولی نبودنش بیشتر از همه ی اینا واسم رو مخه
مغزم هنوز داره انکار میکنه که دوسش داره
ولی قلبم اصلا انکار نمیکنه
من مثل مغزم پافشاری میکنم که هیچ حسی ندارم ولی حتی خودمم نمی تونم باور کنم
قلبم اروم نمیگیره
ولی جیمین کار درستی کرد
اون میدونست من نمیتونم از ا/ت مراقبت کنم ولی خاطر همین اونو ورداشت با خودش برد و معلوم نیس کجا برد ولی بعدش چی میشه ؟!
تو حال و هوا و فکرای خودم بود که با صدای نامجون رشته ی افکارم پاره شد
نامجون گفت حالا میخوای چیکار کنی ؟
نفس عمیق کشیدم مغزم دیگه کار نمیکرد
دستم و کشید رو صورتم و با کلافگی گفتم نمیدونم
نامجون گفت فک میکردم از این خبر عصبی بشی .!
با کلافگی گفتم چرا باید عصبی میشدم ؟
نامجون گفت چون جیمین زنده ست یا اصلا به خاطر اینکه دختره ازت فرار کرده
گفتم دختره از من فرار نکرده از بابام فرار کرده در ضمن من از زنده بودن جیمین خوشحالم حتی به خاطر اینکه ا/ت رو برداشته برده ناراحت نیستم فقط میدونم هیونگ شیک قراره دهنمو سرویس کنه ... جیمین دقیقا کارایی که من نمی تونم انجام بدم رو انجام میده خوبه که با اینکه ارتباط مون قطع شده ولی بازم فکرمون هماهنگی داره با هم
نامجون گفت خب .... این یعنی نمیخوای بری دنبالش ؟
گفتم واسه تظاهر برای هیونگ شیک مجبورم این کار و بکنم ....
یا شاید فقط به خاطر اینکه قلبم اروم بگیره قراره تظاهر بکنم !
برای اینکه قلبم فک کنه قراره پیداش کنم و دوباره برگرده
رسما دارم خودمو گول میزنم
فقط برای اینکه قلبم فراموش کنه و به ا/ت اسیبی نرسه مجبورم بیخیالش بشم و عذاب بکشم
تظاهر کنم به اینکه اصلا برام مهم نیست
نامجون گفت الان میخوای بری عمارت ؟
گفتم اره ... مجبورم .... و مجبورم تظاهر کنم که به خاطر این موضوع عصبی ام و شدیدا دارم دنبال ا/ت میگردم و اگه پیداش کنم زنده ش نمیزارم ... این کارا فقط به خاطر اینه که هیونگ شیک بهم اعتماد کنه و خودش گورشو گم کنه
نامجون گفت با اینکه سخته ولی کار درستیه فقط با این کار میتونی هیونگ شیک رو از بین ببری !
گفتم نامجون یه سوال دارم
نامجون گفت خب ؟
گفتم چطوری یه ادم میتونه اینقد تنفر برانگیز باشه ؟
نامجون با طعنه گفت مثل هیونگ شیک
چرا تنهام گذاشت ؟
اصلا چرا بودن یا نبودن این دختر برام مهمه
بودن یا نبودش هیچ فرقی به حال من نداره ........
البته که داره
من فقط دارم خودمو گول میزنم تا قلبم فک کنه ا/ت هیچ فرقی با بقیه نداره ولی قدرت قلبم خیلی بیشتر از مغزه
ا/ت واسه من نقش مورفینو داره
ارامشی که مامانم بهم میداد رو ا/ت صد برابر بهم تزریق میکنه
شاید اصلا تو وضعیت خوبی نباشیم موقعیت اوکی نباشه یا هر دلیلی ولی ا/ت صد برابر باعث میشه اروم باشم و عصبی نشم
عصبی شدنم به خاطر خودشه به خاطر توجهی که بهش دارم به خاطر ارزشی که برام داره
ولی نمیفهمم گریه کردن ا/ت به خاطر وضعیت من واسه چی ؟
به خاطر قلب پاکیه که داره ؟ یا اینکه قلب اونم مثل قلب من حسش عوض شده ؟
من هیچ خوبی براش نکردم واسه چی باید من و دوست داشته باشه
به قول خودش من اونو بدبخت کردم
اگه حرفی از حس این وسط بود با اختیار خودش نمیرفت
چرا همه چی اینقد رو مخه !
نبودنش رو مخه بودنش رو مخه گریه هاش رو مخه خنده هاش رو مخه
صداش رو مخه سکوتش رو مخه چشماش رو مخه نگاهش رو مخه حرکاتش رو مخه
همه ی وجودش رو مخه
ولی نبودنش بیشتر از همه ی اینا واسم رو مخه
مغزم هنوز داره انکار میکنه که دوسش داره
ولی قلبم اصلا انکار نمیکنه
من مثل مغزم پافشاری میکنم که هیچ حسی ندارم ولی حتی خودمم نمی تونم باور کنم
قلبم اروم نمیگیره
ولی جیمین کار درستی کرد
اون میدونست من نمیتونم از ا/ت مراقبت کنم ولی خاطر همین اونو ورداشت با خودش برد و معلوم نیس کجا برد ولی بعدش چی میشه ؟!
تو حال و هوا و فکرای خودم بود که با صدای نامجون رشته ی افکارم پاره شد
نامجون گفت حالا میخوای چیکار کنی ؟
نفس عمیق کشیدم مغزم دیگه کار نمیکرد
دستم و کشید رو صورتم و با کلافگی گفتم نمیدونم
نامجون گفت فک میکردم از این خبر عصبی بشی .!
با کلافگی گفتم چرا باید عصبی میشدم ؟
نامجون گفت چون جیمین زنده ست یا اصلا به خاطر اینکه دختره ازت فرار کرده
گفتم دختره از من فرار نکرده از بابام فرار کرده در ضمن من از زنده بودن جیمین خوشحالم حتی به خاطر اینکه ا/ت رو برداشته برده ناراحت نیستم فقط میدونم هیونگ شیک قراره دهنمو سرویس کنه ... جیمین دقیقا کارایی که من نمی تونم انجام بدم رو انجام میده خوبه که با اینکه ارتباط مون قطع شده ولی بازم فکرمون هماهنگی داره با هم
نامجون گفت خب .... این یعنی نمیخوای بری دنبالش ؟
گفتم واسه تظاهر برای هیونگ شیک مجبورم این کار و بکنم ....
یا شاید فقط به خاطر اینکه قلبم اروم بگیره قراره تظاهر بکنم !
برای اینکه قلبم فک کنه قراره پیداش کنم و دوباره برگرده
رسما دارم خودمو گول میزنم
فقط برای اینکه قلبم فراموش کنه و به ا/ت اسیبی نرسه مجبورم بیخیالش بشم و عذاب بکشم
تظاهر کنم به اینکه اصلا برام مهم نیست
نامجون گفت الان میخوای بری عمارت ؟
گفتم اره ... مجبورم .... و مجبورم تظاهر کنم که به خاطر این موضوع عصبی ام و شدیدا دارم دنبال ا/ت میگردم و اگه پیداش کنم زنده ش نمیزارم ... این کارا فقط به خاطر اینه که هیونگ شیک بهم اعتماد کنه و خودش گورشو گم کنه
نامجون گفت با اینکه سخته ولی کار درستیه فقط با این کار میتونی هیونگ شیک رو از بین ببری !
گفتم نامجون یه سوال دارم
نامجون گفت خب ؟
گفتم چطوری یه ادم میتونه اینقد تنفر برانگیز باشه ؟
نامجون با طعنه گفت مثل هیونگ شیک
۴۸.۷k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.