ادامه پارت قبل
سوهی:میتونی حرف نزنی؟
جونگکوک:باشه بابا....
سوهی:رفتیم سفارشامونو دادیم و به لطف لینو سریع آماده شدن بردیمشون و از لینو خداحافظی کردم و رفتیم
قشنگ حسادت جونگکوک مشخص بود اما واسه چی اونکه بیشتر اوقاتش با منه حالا من لینو رو سالی ی بار میبینم اما جونگکوکو همیشه
وقتی حسودی میکنه خیلی کیوت میشه ولی حسادتشو درک نمیکنم
دیگه رسیدیم خونه دیدم همه اشون بیدار بودن و رو میز نشسته ان
تهیونگ:ی چیزی به اسم گوشی وجود داره...چرا با خودتون نمیبرید؟
جونگکوک:اووو یادم رفت
سوهی:من عمدا نخواستم ببرم
لونا:اونوقت چرا؟
سوهی:نمیخواستم مزاحم بشید...بزار ماهم یکم آرامش رو تجربه کنیم...
۳تاشون باهم:شمااااااا؟
سوهی:درد...بگیرید صبحونه اوردم بچینید رو میز تا مامانم رو صدا کنم...
میا:باشه...
سوهی:رفتم مامانم رو صدا کردم و نشستیم صبحونه خوردیم...
جونگکوک:باشه بابا....
سوهی:رفتیم سفارشامونو دادیم و به لطف لینو سریع آماده شدن بردیمشون و از لینو خداحافظی کردم و رفتیم
قشنگ حسادت جونگکوک مشخص بود اما واسه چی اونکه بیشتر اوقاتش با منه حالا من لینو رو سالی ی بار میبینم اما جونگکوکو همیشه
وقتی حسودی میکنه خیلی کیوت میشه ولی حسادتشو درک نمیکنم
دیگه رسیدیم خونه دیدم همه اشون بیدار بودن و رو میز نشسته ان
تهیونگ:ی چیزی به اسم گوشی وجود داره...چرا با خودتون نمیبرید؟
جونگکوک:اووو یادم رفت
سوهی:من عمدا نخواستم ببرم
لونا:اونوقت چرا؟
سوهی:نمیخواستم مزاحم بشید...بزار ماهم یکم آرامش رو تجربه کنیم...
۳تاشون باهم:شمااااااا؟
سوهی:درد...بگیرید صبحونه اوردم بچینید رو میز تا مامانم رو صدا کنم...
میا:باشه...
سوهی:رفتم مامانم رو صدا کردم و نشستیم صبحونه خوردیم...
۳.۰k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.