پارت نهم خون شیرین
به هوش میای
که شروع میکنی به خونی عطسه کردن
ته: چی شدهههععع؟!!!!
هانا: نمیدونم زود باش !!
میرین بیمارستان بغلت میکنه و میبرتت تو
پزشکا زود میبرنت به اتاق عمل
ته: مواظبش باشین!!!! اشک میریخت
یکم دیگه دکتر میاد
آقای کیم تهیونگ خانوم کیم هانا به زودی حالشون خوب میشه ایشون مسموم شدن خونی رو خوردن که ارای میکروب و انگل بود فقط یه سوال با افرادی دیگه باهم خوردن یا تنها ؟
ته: من و مامان هم باهاش خوردیم
پزشک: زود مامانشو بیارین بیمارستان آدرسش کجاس؟
ته:قصر طلایی، ملکه کاملیا
پزشک :چیییییی؟ ملکه؟!
ته: دکتر یه سوال من چرا حالم بد نیس؟!
روی مردا دیرتر اثر میزاره
°تهیونگ°
نیم ساعت دیگه کاملیا رو اوردن و اونم حالش خوب نبود
منم کم کم حالم بد میشد که به دکتر گفتم...اونم منو برد اتاقی که هانا توش بود الان کنار هم دراز کشیدیم ولی هانا به هوش نمیاد من تو این دنیا به جز اون کس دیگه ای رو ندارم
....
تهیونگ از رو تختش پاشد و اومد پیشت
دستتو گرفت و موهاتو نوازش کرد ته: پرنسس من منو تنها نزار باشه؟ همین که تو منو ترک کنی من پام لب پشت بامه... لباتو بوسید... عاشقتم!
....
به هوش اومدی و دیدی تهیونگ نشسته رو زمین کنار تختت و دستتو گرفته و خوابش برده از رو پیشونیش بوسیدیش...
ته : بیدار میشه... اهههه... هانا
هانا: جانم؟
ته : من دارم خواب میبینم یا به هوش اومدی؟؟
هانا : این خودمم :)
ته : باور نمی کنم
هانا : میخوای کاری کنم باور کنی؟
..
صورتشو قاب میکنی و میاری نزدیک صورتت و شروع میکنی به بوسیدن لباش
لبشو گاز هم میگیری
ته: ... اههههه
ازش جدا میشی و یه نگاه کیوتی میکنی... باور کردی؟!
ته: اینکه منو بوسیدی نه باور نمیکنم ولی قلبم انقدر تند میزنه که باعث میشه باور کنم خودتی و محکم بغلت میکنه میشه منم ببوسمت؟!
.....
ادامه پارت بعدی 😍
نظر فراموش نشه 😘
که شروع میکنی به خونی عطسه کردن
ته: چی شدهههععع؟!!!!
هانا: نمیدونم زود باش !!
میرین بیمارستان بغلت میکنه و میبرتت تو
پزشکا زود میبرنت به اتاق عمل
ته: مواظبش باشین!!!! اشک میریخت
یکم دیگه دکتر میاد
آقای کیم تهیونگ خانوم کیم هانا به زودی حالشون خوب میشه ایشون مسموم شدن خونی رو خوردن که ارای میکروب و انگل بود فقط یه سوال با افرادی دیگه باهم خوردن یا تنها ؟
ته: من و مامان هم باهاش خوردیم
پزشک: زود مامانشو بیارین بیمارستان آدرسش کجاس؟
ته:قصر طلایی، ملکه کاملیا
پزشک :چیییییی؟ ملکه؟!
ته: دکتر یه سوال من چرا حالم بد نیس؟!
روی مردا دیرتر اثر میزاره
°تهیونگ°
نیم ساعت دیگه کاملیا رو اوردن و اونم حالش خوب نبود
منم کم کم حالم بد میشد که به دکتر گفتم...اونم منو برد اتاقی که هانا توش بود الان کنار هم دراز کشیدیم ولی هانا به هوش نمیاد من تو این دنیا به جز اون کس دیگه ای رو ندارم
....
تهیونگ از رو تختش پاشد و اومد پیشت
دستتو گرفت و موهاتو نوازش کرد ته: پرنسس من منو تنها نزار باشه؟ همین که تو منو ترک کنی من پام لب پشت بامه... لباتو بوسید... عاشقتم!
....
به هوش اومدی و دیدی تهیونگ نشسته رو زمین کنار تختت و دستتو گرفته و خوابش برده از رو پیشونیش بوسیدیش...
ته : بیدار میشه... اهههه... هانا
هانا: جانم؟
ته : من دارم خواب میبینم یا به هوش اومدی؟؟
هانا : این خودمم :)
ته : باور نمی کنم
هانا : میخوای کاری کنم باور کنی؟
..
صورتشو قاب میکنی و میاری نزدیک صورتت و شروع میکنی به بوسیدن لباش
لبشو گاز هم میگیری
ته: ... اههههه
ازش جدا میشی و یه نگاه کیوتی میکنی... باور کردی؟!
ته: اینکه منو بوسیدی نه باور نمیکنم ولی قلبم انقدر تند میزنه که باعث میشه باور کنم خودتی و محکم بغلت میکنه میشه منم ببوسمت؟!
.....
ادامه پارت بعدی 😍
نظر فراموش نشه 😘
۶۹.۰k
۱۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.