ببر وحشی part 25
ا.ت : فقط یه فرصت دیگه بهم بده خواهش میکنم ( بغض و تهیونگ خواست جواب بده که یهو مامان تهیونگ در را با شتاب باز میکنه و حمله میکنه به ا.ت و مو هاش را چنگ میکنه و میگه )
م.ته: هرزه ی عوضی اومدی بازم پسرم را به دام بندازی می کشمت احمق ( داد و عصبی)
تهیونگ ویو
نتونستم با قلبم وارد جنگ بشم و ا.ت را ازش بیرون کنم وقتی گفت عاشقمه خوشحال شدم اما وقتی جلوم زانو زد شکستم نه تهیونگ تو باید قوی باشی اما نمیشه آدم چطور به عشقش نه بگه میخواستم جواب بدم که یهو مامانم با شتاب در را باز کرد و رفت سمت ا.ت و شروع کرد به زدنش با مشت هایی که بهش میزد قلبم درد میگرفت که دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم و سریع سمت مامانم و مامانم را از ا.ت جدا کردم ..
تهیونگ : مامان بس کن به خودت بیا( با داد)
م.ته : .... ولم کن میخوام خودم خونش را بریزم (عصبی و داد و هی تقلا میکرد که به ا.ت حمله کنه و بعد تهیونگ مامانش را ول کرد و داد زد و گفت )
تهیونگ: ولت کردم اما اگه دستت بهش بخوره کاری که نمیخوام را میکنم ( جدی و بلند و مامان تهیونگ یکم تو چشم های تهیونگ نگاه کرد و گفت )
م.ته : واقعا برات متاسفم لیاقتت همین هرزه اس ( عصبی و رفت )
تهیونگ ویو
بعد از اینکه مامانم رفت بدون معطلی سریع دویدم سمت ا.ت و کنارش نشستم دروغ چرا اما خیلی دلم به حالش سوخت که یهو اومد تو بغلم و شروع کرد به گریه کردن منم هی مو هاش رو نوازش میکردم و بغلش کردم و گفت
ا.ت: .... م.. من نمیخواستم ..... اینطوری ....شه ( گریه و بغض )
تهیونگ: ... هیییییش ... آروم باش ( و ا.ت را براید استایل بغل میکنه و می زاره روی تخت )
تهیونگ: فعلا به چیزی فکر نکن و استراحت کن میرم به پرستار بگم بیاد سرمت را عوض کنه
ا.ت : باشه ..
ا.ت ویو
وقتی جلو تهیونگ زانو زدم منتظر جواب بودم که یهو مامانش بهم حمله کرد و هی با مشت میزد به شونه و سرم و مو هام را میکشید که تهیونگ نجاتم داد وقتی به خودم نگاه میکنم بغضم میگیره که چه آدم کوچیکی شدم اما اونم حق داره نباید از پسرش استفاده میکردم و ابرو خانوادگی شون را میبردم حالا هم که کای پیدا شده و ممکنه برام دردسر درست کنه ... ااوفففف خدا چرا انقدر من بدبختم درست همون لحظه که حس میکنم همه چیز خوب داره میشه و درست میشه دوباره یه اتفاق بد میوفته ... تو همین فکرها بودم که پرستار اومد و سرمم را عوض کرد و گفت استراحت کنم منم چشم هام را بستم و سیاهی مطلق ...
(پرش زمانی به بعد از زمانی که ا.ت از خواب بلند میشه )
ا.ت ویو
چشمام را باز کردم که دیدم تهیونگ رو صندلی کنارم نشسته و داره نگاهم میکنه میخواستم حرفی بزنم که سکوت بینمون را شکست و گفت ..
تهیونگ: حالت خوبه
ا.ت: .. هممم ... خوبم
تهیونگ : ... خب پس بلند شو تا بریم از این به بعد تو خونه ام به عنوان خدمتکار کار میکنی بهم میگی ارباب صبح از ساعت چهار صبح تا دوازده شب باید تو عمارت کار کنی ... خب نظرت چیه (سرد)
ا.ت: ...ب..اشه قبوله ( شوکه )
تهیونگ: خوبه بلند شو پس
تهیونگ ویو
نمیخواستم انقدر بهش سخت بگیرم اما مجبورم باید بدونم اون واقعا عاشقم هست یا فقط داره وانمود میکنه ... برای اینکه ببینم عاشقمه یا نه تصمیم گرفتم که این کار را بکنم و ببینم اون چیکار میکنه ...
ا.ت ویو
از خواب که بیدار شدم تهیونگ را دیدم اما با حرف هایی که زد یکم شوکه شدم .. چونکه چند دقیقه پیش باهام خوب بود .. اما الان میخواد که خدمتکارش بشم .. اما منم برای اینکه بتونم پیشش باشم ......
پارت ۲۵ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۱۰۰
کامنت : ۹۵
م.ته: هرزه ی عوضی اومدی بازم پسرم را به دام بندازی می کشمت احمق ( داد و عصبی)
تهیونگ ویو
نتونستم با قلبم وارد جنگ بشم و ا.ت را ازش بیرون کنم وقتی گفت عاشقمه خوشحال شدم اما وقتی جلوم زانو زد شکستم نه تهیونگ تو باید قوی باشی اما نمیشه آدم چطور به عشقش نه بگه میخواستم جواب بدم که یهو مامانم با شتاب در را باز کرد و رفت سمت ا.ت و شروع کرد به زدنش با مشت هایی که بهش میزد قلبم درد میگرفت که دیگه نتونستم تحمل کنم و رفتم و سریع سمت مامانم و مامانم را از ا.ت جدا کردم ..
تهیونگ : مامان بس کن به خودت بیا( با داد)
م.ته : .... ولم کن میخوام خودم خونش را بریزم (عصبی و داد و هی تقلا میکرد که به ا.ت حمله کنه و بعد تهیونگ مامانش را ول کرد و داد زد و گفت )
تهیونگ: ولت کردم اما اگه دستت بهش بخوره کاری که نمیخوام را میکنم ( جدی و بلند و مامان تهیونگ یکم تو چشم های تهیونگ نگاه کرد و گفت )
م.ته : واقعا برات متاسفم لیاقتت همین هرزه اس ( عصبی و رفت )
تهیونگ ویو
بعد از اینکه مامانم رفت بدون معطلی سریع دویدم سمت ا.ت و کنارش نشستم دروغ چرا اما خیلی دلم به حالش سوخت که یهو اومد تو بغلم و شروع کرد به گریه کردن منم هی مو هاش رو نوازش میکردم و بغلش کردم و گفت
ا.ت: .... م.. من نمیخواستم ..... اینطوری ....شه ( گریه و بغض )
تهیونگ: ... هیییییش ... آروم باش ( و ا.ت را براید استایل بغل میکنه و می زاره روی تخت )
تهیونگ: فعلا به چیزی فکر نکن و استراحت کن میرم به پرستار بگم بیاد سرمت را عوض کنه
ا.ت : باشه ..
ا.ت ویو
وقتی جلو تهیونگ زانو زدم منتظر جواب بودم که یهو مامانش بهم حمله کرد و هی با مشت میزد به شونه و سرم و مو هام را میکشید که تهیونگ نجاتم داد وقتی به خودم نگاه میکنم بغضم میگیره که چه آدم کوچیکی شدم اما اونم حق داره نباید از پسرش استفاده میکردم و ابرو خانوادگی شون را میبردم حالا هم که کای پیدا شده و ممکنه برام دردسر درست کنه ... ااوفففف خدا چرا انقدر من بدبختم درست همون لحظه که حس میکنم همه چیز خوب داره میشه و درست میشه دوباره یه اتفاق بد میوفته ... تو همین فکرها بودم که پرستار اومد و سرمم را عوض کرد و گفت استراحت کنم منم چشم هام را بستم و سیاهی مطلق ...
(پرش زمانی به بعد از زمانی که ا.ت از خواب بلند میشه )
ا.ت ویو
چشمام را باز کردم که دیدم تهیونگ رو صندلی کنارم نشسته و داره نگاهم میکنه میخواستم حرفی بزنم که سکوت بینمون را شکست و گفت ..
تهیونگ: حالت خوبه
ا.ت: .. هممم ... خوبم
تهیونگ : ... خب پس بلند شو تا بریم از این به بعد تو خونه ام به عنوان خدمتکار کار میکنی بهم میگی ارباب صبح از ساعت چهار صبح تا دوازده شب باید تو عمارت کار کنی ... خب نظرت چیه (سرد)
ا.ت: ...ب..اشه قبوله ( شوکه )
تهیونگ: خوبه بلند شو پس
تهیونگ ویو
نمیخواستم انقدر بهش سخت بگیرم اما مجبورم باید بدونم اون واقعا عاشقم هست یا فقط داره وانمود میکنه ... برای اینکه ببینم عاشقمه یا نه تصمیم گرفتم که این کار را بکنم و ببینم اون چیکار میکنه ...
ا.ت ویو
از خواب که بیدار شدم تهیونگ را دیدم اما با حرف هایی که زد یکم شوکه شدم .. چونکه چند دقیقه پیش باهام خوب بود .. اما الان میخواد که خدمتکارش بشم .. اما منم برای اینکه بتونم پیشش باشم ......
پارت ۲۵ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۱۰۰
کامنت : ۹۵
۳۳.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.