بال پرواز من
از زبان دازای : رسیدم به هتل و آتسوشی و آکو رو دیدم که باهم حرف میزدند بر خلاف همیشه که باهم دعوا میکردن الان خیلی خوب بودن شاید همه ی این جنگ های ما بخاطر اختلافات قدیمی بین دو سازمان بود شاید اگه دست از این جنگ مسخره برداریم همه چیز خیلی بهتر بشه افراد کمتری هم آسیب ببینند خیلی اتفاقات ممکنه بی افته
تو همین فکر ها بودم که کاترین مثل خروس بی محل ( در وصف ایشان چیز بهتری پیدا نکردم 😑😐شما چیزی بلدید ) اومد پیشم
& دازای سان خوبین
- آره میشه اینقدر به من نچسبی
& دازای سان من فقط می خوام بیشتر با شما آشنا بشم
- خب من اصلا از آشنایی با تو خوشحال نشدم
& دازای سان حالا اون چویای خیانت کار رو پیدا کردین
- آره ولی اون حتی اگر هم خیانت کرده باشه مثل تو بی شعور ( ببینید باید خالی میشدم پس لطفاً گذارشم نکنید) نیست
& خوب باید تحویلش بدیم
- نه فعلا نه هیچ کسی کاری نمیکنه تا بیشتر راجبش بفهمم
کاترین بلاخره راضی شد و رفت و من یه نفس راحت کشیدم دلم نمی خواست چویا رو تحویل بدم یه حس عجیبی داشتم که مثل خوره به جونم افتاده بود
رفتم پیش آکو آتسوشی رفته بود تو خونه و اون تو بالکن تنها بود
- چه عجب شما باهم حرف زدید بدون دعوا
= هر چی فکر می کنم میبینم فقط الکی باهاش میجنگیدم
- دوستش داری
= چی شما چطور فهمیدید
- برق تو چشمات وقتی می بینیش
= آره ولی میترسم بهش بگم فکر کنم اگه بگم فکر کنه دیونه شدم
- همین اختلافات بین دو سازمان ما رو از هم جدا کرد و اگر نه ماهم باهم خوب بودیم
= عجیبه ولی درسته
- تو خوبی
= آره
- داری دروغ میگی
= آره
سرم رو برگردوندم و چشمای پر اشک آتسوشی رو دیدم فهمیدم که اونم دوسش داره
آتسوشی سریع از خونه زد بیرون
سرم رو برگردوندم و به آکو که داشت آسمون رو نگاه میکرد گفتم
- اونم دوست داره
= چی از کجا می دونید
- آخه الان حرفای ما رو شنید و با چشمای اشکی زد بیرون برو دنبالش
آکو مثل فشنگ رفت بیرون جلوی آتسوشی رو گرفت باهاش حرف زد و اشکاش رو پاک کرد و بعد بغلش کرد واقعا کنار هم قشنگ بودن کاش فقط این جنگ لعنتی نبود یه لحظه یه حسی بهم گفت کسی که عاشق تو هست هم همین جاست
تو همین فکر ها بودم که کاترین مثل خروس بی محل ( در وصف ایشان چیز بهتری پیدا نکردم 😑😐شما چیزی بلدید ) اومد پیشم
& دازای سان خوبین
- آره میشه اینقدر به من نچسبی
& دازای سان من فقط می خوام بیشتر با شما آشنا بشم
- خب من اصلا از آشنایی با تو خوشحال نشدم
& دازای سان حالا اون چویای خیانت کار رو پیدا کردین
- آره ولی اون حتی اگر هم خیانت کرده باشه مثل تو بی شعور ( ببینید باید خالی میشدم پس لطفاً گذارشم نکنید) نیست
& خوب باید تحویلش بدیم
- نه فعلا نه هیچ کسی کاری نمیکنه تا بیشتر راجبش بفهمم
کاترین بلاخره راضی شد و رفت و من یه نفس راحت کشیدم دلم نمی خواست چویا رو تحویل بدم یه حس عجیبی داشتم که مثل خوره به جونم افتاده بود
رفتم پیش آکو آتسوشی رفته بود تو خونه و اون تو بالکن تنها بود
- چه عجب شما باهم حرف زدید بدون دعوا
= هر چی فکر می کنم میبینم فقط الکی باهاش میجنگیدم
- دوستش داری
= چی شما چطور فهمیدید
- برق تو چشمات وقتی می بینیش
= آره ولی میترسم بهش بگم فکر کنم اگه بگم فکر کنه دیونه شدم
- همین اختلافات بین دو سازمان ما رو از هم جدا کرد و اگر نه ماهم باهم خوب بودیم
= عجیبه ولی درسته
- تو خوبی
= آره
- داری دروغ میگی
= آره
سرم رو برگردوندم و چشمای پر اشک آتسوشی رو دیدم فهمیدم که اونم دوسش داره
آتسوشی سریع از خونه زد بیرون
سرم رو برگردوندم و به آکو که داشت آسمون رو نگاه میکرد گفتم
- اونم دوست داره
= چی از کجا می دونید
- آخه الان حرفای ما رو شنید و با چشمای اشکی زد بیرون برو دنبالش
آکو مثل فشنگ رفت بیرون جلوی آتسوشی رو گرفت باهاش حرف زد و اشکاش رو پاک کرد و بعد بغلش کرد واقعا کنار هم قشنگ بودن کاش فقط این جنگ لعنتی نبود یه لحظه یه حسی بهم گفت کسی که عاشق تو هست هم همین جاست
۴.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.