the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
فصل دو پارت۸
ات
امروز قرار بود برگردیم کره،این مدت خیلی بهم خوش گذشت
رفتیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم
پرش زمانی دو روز بعد😐
ات
گوشیم زنگ خورد یونگی بود اونشب شمارشو سیو کردم
ات.الو،سلام
یونگی.سلام خوبی؟
ات.مرسی خوبم تو چطوری؟
یونگی.منم خوبم،زنعمو خونس؟
ات.اره چطور؟
یونگی.بچه هارو بزار کنارش خودت آماده شو قراره بریم یه جایی
ات.کجا؟
یونگی.اماده شو میگم تا ساعت چهار پایین باش
ات.باشه
گوشی رو قطع کردم رفتم بالا یه لباس انتخاب کردم پوشیدم که سانا اومد تو اتاقم
سانا.مامان کجا میری؟
ات.قراره با بابا برم یه جایی
سانا.کجا؟
ات.نمیدونم به من نگفت
سانا.منو داداش نمیتونیم بیایم
ات.نه عزیزم شما پیش مامانبزرگ بمونین من زود برمیگردم
سانا.باشه مامان خدافظ
ات.خدافظ دخترم
یه نگاه به ساعت انداختم چهار بود الان یونگی میرسید،کیفمو برداشتم از خونه رفتم بیرون همین موقع یونگی رسید
سوار ماشینش شدم
ات.سلام کجا قراره بریم؟
یونگی.سلام،خبب اونجایی که قراره بریم یکم دوره ولی جای قشنگیه
ات.اوم باشه
بعد از یک ساعتو نیم رسیدیم یه باغ خیلی قشنگ
با یونگی وارد باغ شدیم،یونگی اشاره کرد بشینم رو یه صندلی منم رفتم نشستم خودش اومد جلوم زانو زد دست کرد تو جیبش یه جعبه در اوورد
یونگی.ات..میشه دوباره توی لحظه های زندگیم کنارم باشی؟
ات
به چشمای یونگی نگاه کردم
انگار خیلی استرس داشت
برای خودمم سخت بود دوباره بهش اعتماد کنم
از یه طرفی هم هنوز دوسش داشتم
دوس دارم کنارش باشم
قلبم میگفت برم اما عقلم میگفت نرم
تصمیم گرفتم به حرف قلبم گوش کنم
ات.اره..میخام توی لحظه های زندگیت کنارت باشم
یونگی بلند شد منو محکم بغل کرد،خیلی دلم برای بغل گرمش تنگ شده بود
یونگی.مطمئن باش پشیمون نمیشی ات
یونگی حلقرو دستم کرد
ات.ولی یونا چی میشه؟
یونگی.فردا کارای طلاق رو انجام میدم دوست ندارم بیشتر از این کنارش باشم
از اون بچه هم تست دی ان ای میگیرم اگه مال من نبود میدمش تحویل یونا
ات.اوهوم
ساعت دوازده شب بود یونگی منو رسوند خونه
رفتم بالا دیدم بچه ها خوابن همین موقع مامانم از اتاق در اومد
م.ا.کجا بودی دخترم نگرانت بودم
ات.سلام مامان اینجا نمیشه بریم پایین برات تعریف میکنم
با مامانم رفتیم پایین کل قضیه رو براش تعریف کردم
م.ا.که اینطور پس یونا داره به یونگی خیانت میکنه؟
ات.اره
م.ا.دخترم تو مطمئنی میخای دوباره به یونگی اعتماد کنی؟
ات.اره مامان یونگی خیلی تغییر کرده دیگه مثل سابق نیست
م.ا.دوسش داری دخترم؟
ات.اره دوسش دارم....
شرطا
۱۶ لایک
۱۰ کامنت
شرطا انجام نشه نمیزارم
فصل دو پارت۸
ات
امروز قرار بود برگردیم کره،این مدت خیلی بهم خوش گذشت
رفتیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم
پرش زمانی دو روز بعد😐
ات
گوشیم زنگ خورد یونگی بود اونشب شمارشو سیو کردم
ات.الو،سلام
یونگی.سلام خوبی؟
ات.مرسی خوبم تو چطوری؟
یونگی.منم خوبم،زنعمو خونس؟
ات.اره چطور؟
یونگی.بچه هارو بزار کنارش خودت آماده شو قراره بریم یه جایی
ات.کجا؟
یونگی.اماده شو میگم تا ساعت چهار پایین باش
ات.باشه
گوشی رو قطع کردم رفتم بالا یه لباس انتخاب کردم پوشیدم که سانا اومد تو اتاقم
سانا.مامان کجا میری؟
ات.قراره با بابا برم یه جایی
سانا.کجا؟
ات.نمیدونم به من نگفت
سانا.منو داداش نمیتونیم بیایم
ات.نه عزیزم شما پیش مامانبزرگ بمونین من زود برمیگردم
سانا.باشه مامان خدافظ
ات.خدافظ دخترم
یه نگاه به ساعت انداختم چهار بود الان یونگی میرسید،کیفمو برداشتم از خونه رفتم بیرون همین موقع یونگی رسید
سوار ماشینش شدم
ات.سلام کجا قراره بریم؟
یونگی.سلام،خبب اونجایی که قراره بریم یکم دوره ولی جای قشنگیه
ات.اوم باشه
بعد از یک ساعتو نیم رسیدیم یه باغ خیلی قشنگ
با یونگی وارد باغ شدیم،یونگی اشاره کرد بشینم رو یه صندلی منم رفتم نشستم خودش اومد جلوم زانو زد دست کرد تو جیبش یه جعبه در اوورد
یونگی.ات..میشه دوباره توی لحظه های زندگیم کنارم باشی؟
ات
به چشمای یونگی نگاه کردم
انگار خیلی استرس داشت
برای خودمم سخت بود دوباره بهش اعتماد کنم
از یه طرفی هم هنوز دوسش داشتم
دوس دارم کنارش باشم
قلبم میگفت برم اما عقلم میگفت نرم
تصمیم گرفتم به حرف قلبم گوش کنم
ات.اره..میخام توی لحظه های زندگیت کنارت باشم
یونگی بلند شد منو محکم بغل کرد،خیلی دلم برای بغل گرمش تنگ شده بود
یونگی.مطمئن باش پشیمون نمیشی ات
یونگی حلقرو دستم کرد
ات.ولی یونا چی میشه؟
یونگی.فردا کارای طلاق رو انجام میدم دوست ندارم بیشتر از این کنارش باشم
از اون بچه هم تست دی ان ای میگیرم اگه مال من نبود میدمش تحویل یونا
ات.اوهوم
ساعت دوازده شب بود یونگی منو رسوند خونه
رفتم بالا دیدم بچه ها خوابن همین موقع مامانم از اتاق در اومد
م.ا.کجا بودی دخترم نگرانت بودم
ات.سلام مامان اینجا نمیشه بریم پایین برات تعریف میکنم
با مامانم رفتیم پایین کل قضیه رو براش تعریف کردم
م.ا.که اینطور پس یونا داره به یونگی خیانت میکنه؟
ات.اره
م.ا.دخترم تو مطمئنی میخای دوباره به یونگی اعتماد کنی؟
ات.اره مامان یونگی خیلی تغییر کرده دیگه مثل سابق نیست
م.ا.دوسش داری دخترم؟
ات.اره دوسش دارم....
شرطا
۱۶ لایک
۱۰ کامنت
شرطا انجام نشه نمیزارم
۲۴.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.