‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
چقدر جای خالی جونگ هی حس میشد کل عمارت انگار ناراحت بود. تو این دوهفته ایی که پیشم بود انقدر اتیش سوزوند که خدمتکارا از دستش به گریه افتادن
لبخندی زدم رو تخت غلتی زدم
اولین روزی که اومد...بغلم خوابید!
کاش بازم دوهفته دیگه بیاد
ازم قول گرفته بود که بخوابم...از چهره شبیه من بود ولی از اخلاق و رفتار شبیه ات...
‹¹ماهبعد›
جونگ هی رو ات نیاورده بود...لج کرده بود
امروز فقط قرار بود چند ساعت بیاره پیشم
پله هارو با اخم پایین رفتم...
کلاه باکت هت مشکی رنگ رو روی سر جونگ هی گذاشتم
کوله اش و گرفتم
امروز انگار گرفته بود
رو تاب نشست و شروع کردم به آروم هل دادنش
پرسیدم
جونگکوک-جونگ هی چیشده
جونگ هی-هیچی پاپا
جونگکوک-چرا ناراحتی؟
جونگهی-
چقدر جای خالی جونگ هی حس میشد کل عمارت انگار ناراحت بود. تو این دوهفته ایی که پیشم بود انقدر اتیش سوزوند که خدمتکارا از دستش به گریه افتادن
لبخندی زدم رو تخت غلتی زدم
اولین روزی که اومد...بغلم خوابید!
کاش بازم دوهفته دیگه بیاد
ازم قول گرفته بود که بخوابم...از چهره شبیه من بود ولی از اخلاق و رفتار شبیه ات...
‹¹ماهبعد›
جونگ هی رو ات نیاورده بود...لج کرده بود
امروز فقط قرار بود چند ساعت بیاره پیشم
پله هارو با اخم پایین رفتم...
کلاه باکت هت مشکی رنگ رو روی سر جونگ هی گذاشتم
کوله اش و گرفتم
امروز انگار گرفته بود
رو تاب نشست و شروع کردم به آروم هل دادنش
پرسیدم
جونگکوک-جونگ هی چیشده
جونگ هی-هیچی پاپا
جونگکوک-چرا ناراحتی؟
جونگهی-
۳۳.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.