part 15
ظهر شده بود و وقت رفتنم به تیمارستان بود رفتم تو و پشت در اتاق وایستادم که در اتاق باز شد و جیمین و با استایل مشکی دیدم تاحالا بدون اون لباسا ندیده بودمش رفتم تو ات:جذاب شدی جیمین:ممنون بیبی و لبمو کوتاه بوسید با هم رفتیم و من سلامت کاملشو تایید کردم و رفتیم بیرون از اون تیمارستان وقتی خواستم برم یه دستی دور کمرم حلقه شد برگشتم جیمین بود ات:چیزی شده جیمین:از این به بعد پیش من زندگی میکنی ات:چرا من خودم خونه دار... جیمین: میدونم بیبی ولی من میخوام پیش خودم باشی مشکلی ک نداری ات: ن جیمین:باش پس الان میریم خونت و تو وسایلتو برمیداری و بعد میریم خونه من....
ادامه دارد.....
ادامه دارد.....
۴۴.۱k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.