the pain p6
the pain p6
تهیونگ ویو:
چشامو اروم باز کردم ولی دیدم تار بود، کمی تو جام وول خوردم که با بدن درد وحشتناکی ناله های ارومی از دهنم خارج شد. کمی پلک زدم و با دیدن محيط نا آشنا سعی کردم بلند شم که متوجه دستو پاهای بستم شدم و مچ های بیچارم که کبود شده بودن. نگاهمو دور
تا دور اتاق چرخوندم، با دیدن دو پسری که به سمتم میومدن برای باز کردم دستام بیهوده تلاش کردم که فقط باعث شد دستام زخمی بشن....
جیمین ویو:
با صدای ناله های ارومش به سمتش برگشتیم، داشت تقلا میکرد و دستاش زخمی شده بودن، با وحشت به اطراف نگاه میکرد که نگاهامون به هم گره خورد. اروم سمتش حرکت کردم و کریس هم دنبالم راه افتاد و این تهیونگ بود که سعی میکرد دستاشو باز کنه...
هوو ویو:
وقتی که رفتم بهش ارامبخش بدم با اتاق خالی مواجه شدم و به خودم لعنت فرستادم.. سریع خارج شدم و از راهرو رد شدم و پله هارو پشت سر گذاشتم در رو باز کردم و با تهیونگ مواجه شدم که داره از دیوار بالا میره، سریع به سمت در بزرگ اهنی رفتم و سوار ماشینم شدم تهیونگ به سمت بار رفت. من چندین هزار
بار اونجا رفته بودم و بار معروفی بود و میدونستم مال جئونه اون دسته مافیا قدرت زیادی داشت باند قاچاقش رو اداره میکرد....
پشت سر تهیونگ راه افتادم و فاصلهام رو باهاش حفظ
کردم ، تهیونگ بین جمعیت رفت و سعی داشت خودشو
قایم کنه، داشتم بهش نزدیک میشدم که یه نفر با سرعت سماش رفتو بغلش کرد... جا خوردم فکر کردم دوستشه ولی بعد دیدم که اون فرد اروم کتش رو کنار زد و یه سرنگ از جیبش بیرون اورد و به پشت گردن تهیونگ تزریقش کرد.
تهیونگ ناله ی ارومی کرد که با اونهمه سر و صدایی که توی بار بود به سختی شنیده شد و دقیقه ای بعد تهیونگ بین دستای مرد بود اون شخص که بهش میخورد یکی از کارکنای بار باشه دستاشو زیر زانو و گردن تهیونگ برد و به راحتی بغلش کرد و قدمهای بلندشو به سمت یه راهرو برداشت ..
مرد متوجه من نبود . وارد یه محوطه ی بزرگ شدیم که
در های زیادی اطرافش بود . مرد به سمت یکی از اتاق ها رفت و واردش شد من هم دقیقا وارد اتاق بغلیش شدم و گوشامو تیز کردم تا چیزی بشنوم متوجه شدم که اون داره با موبایلش حرف میزنه......... بعد از تقریبا یک ربع قدمهایی به اتاق نزدیک شدن و در باز و بسته شد. بعد از چند دقیقه اونا خارج شدن منم با کمی مکث
بیرون رفتم...
تهیونگ ویو:
خیلی ترسیده بودم، اون پسر با موهای مشکیش که چتریاشو از دو طرف کنار زده بود بهم نزدیک میشد . روی تخت نشست و دستشو سمت من دراز کرد و روی گونهام گذاشت...
جیمین: اوه تهیونگ میدونی چقدر دنبالت گشتیم؟! ولی
تو با پاهای خودت اومدی پیش داداشیت...
تهیونگ: ت..ت...ت...تو دا..دا...شم....نی....نیستی..ب..ب..
بزار...ب..برم
لایک و کامنت فراموش نشه🤍🌱
.
.
.
🌏💜
تهیونگ ویو:
چشامو اروم باز کردم ولی دیدم تار بود، کمی تو جام وول خوردم که با بدن درد وحشتناکی ناله های ارومی از دهنم خارج شد. کمی پلک زدم و با دیدن محيط نا آشنا سعی کردم بلند شم که متوجه دستو پاهای بستم شدم و مچ های بیچارم که کبود شده بودن. نگاهمو دور
تا دور اتاق چرخوندم، با دیدن دو پسری که به سمتم میومدن برای باز کردم دستام بیهوده تلاش کردم که فقط باعث شد دستام زخمی بشن....
جیمین ویو:
با صدای ناله های ارومش به سمتش برگشتیم، داشت تقلا میکرد و دستاش زخمی شده بودن، با وحشت به اطراف نگاه میکرد که نگاهامون به هم گره خورد. اروم سمتش حرکت کردم و کریس هم دنبالم راه افتاد و این تهیونگ بود که سعی میکرد دستاشو باز کنه...
هوو ویو:
وقتی که رفتم بهش ارامبخش بدم با اتاق خالی مواجه شدم و به خودم لعنت فرستادم.. سریع خارج شدم و از راهرو رد شدم و پله هارو پشت سر گذاشتم در رو باز کردم و با تهیونگ مواجه شدم که داره از دیوار بالا میره، سریع به سمت در بزرگ اهنی رفتم و سوار ماشینم شدم تهیونگ به سمت بار رفت. من چندین هزار
بار اونجا رفته بودم و بار معروفی بود و میدونستم مال جئونه اون دسته مافیا قدرت زیادی داشت باند قاچاقش رو اداره میکرد....
پشت سر تهیونگ راه افتادم و فاصلهام رو باهاش حفظ
کردم ، تهیونگ بین جمعیت رفت و سعی داشت خودشو
قایم کنه، داشتم بهش نزدیک میشدم که یه نفر با سرعت سماش رفتو بغلش کرد... جا خوردم فکر کردم دوستشه ولی بعد دیدم که اون فرد اروم کتش رو کنار زد و یه سرنگ از جیبش بیرون اورد و به پشت گردن تهیونگ تزریقش کرد.
تهیونگ ناله ی ارومی کرد که با اونهمه سر و صدایی که توی بار بود به سختی شنیده شد و دقیقه ای بعد تهیونگ بین دستای مرد بود اون شخص که بهش میخورد یکی از کارکنای بار باشه دستاشو زیر زانو و گردن تهیونگ برد و به راحتی بغلش کرد و قدمهای بلندشو به سمت یه راهرو برداشت ..
مرد متوجه من نبود . وارد یه محوطه ی بزرگ شدیم که
در های زیادی اطرافش بود . مرد به سمت یکی از اتاق ها رفت و واردش شد من هم دقیقا وارد اتاق بغلیش شدم و گوشامو تیز کردم تا چیزی بشنوم متوجه شدم که اون داره با موبایلش حرف میزنه......... بعد از تقریبا یک ربع قدمهایی به اتاق نزدیک شدن و در باز و بسته شد. بعد از چند دقیقه اونا خارج شدن منم با کمی مکث
بیرون رفتم...
تهیونگ ویو:
خیلی ترسیده بودم، اون پسر با موهای مشکیش که چتریاشو از دو طرف کنار زده بود بهم نزدیک میشد . روی تخت نشست و دستشو سمت من دراز کرد و روی گونهام گذاشت...
جیمین: اوه تهیونگ میدونی چقدر دنبالت گشتیم؟! ولی
تو با پاهای خودت اومدی پیش داداشیت...
تهیونگ: ت..ت...ت...تو دا..دا...شم....نی....نیستی..ب..ب..
بزار...ب..برم
لایک و کامنت فراموش نشه🤍🌱
.
.
.
🌏💜
۱۰.۵k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.