شاهزاده اهریمن پارت 20
#شاهزاده_اهریمن_پارت_20
سوم شخص: برنا و ویهان ازهم دیگه جداشن و هرکدوم جداگانه دنبال ارمیا میگشتن اما هرچی بیشتر میگشن کمتر ب نتیجه میرسیدن.
ویهان ک از گشتن ناامید شده بود ب برنا خبرداد ک نتونسته ارمیارو پیدا کنه.
برنا هم ناامید از پیداکردن ارمیا راه برگشت رو پیش گرفت.
ویهان با اینکه دل خوشی از ارمیا نداشت ولی واقعا نمیخواست ک اتفاق بدی براش بیوفته برای همین غرورش رو کنار گذاشت و بهش زنگ زد.
صدای بوق تو گوشش می پیچید، ی لحظه حس کرد جز صدای بوق ی صدای دیگه ای هم میشنوه
گوشی رو از گوشش جدا کرد و دنبال صدا رفت.
درست پشت درخت ها ی اتاقک کوچیک وجود داشت
صدا قط شده بود. ویهان ی باره دیگه شماره ارمیارو گرفت در کمال تعجب صدای زنگ ی گوشی رو شنید
درو ک باز کرد ی صدای گوش خراشی تولید کرد ک صورت ویهانو توهم برد.
اتاقک تاریک بود و چیزی ازش معلوم نبود.
ویهان با نور گوشیش فضای تاریک اتاق رو روشن کرد.
نگاهش رو جسم زخمی و بیهوش ارمیا افتاد کنارش زانو زد و بهش خیره شد دستش برد سمت صورتش سرد بود ولی آروم نفس میکشید دستش رو کشید و پااین تر برد کنار لبش گذاشت و همین طوری خیره خیره نگاش میکرد یهو گوشیش زنگ خورو و اونو ب خودش اورد از اینکه اینطوری محو صورت ارمیا بود از خودش عصبی بود نگاهی ب گوشیش انداخت برنا بود. قبل از اینکه حرف بزنه فقط گفت پیداش کردم.
برای اینکه ب خودش مسلط بشه ی نفس عمیق کشید.
تصمیم گرفت بغلش کنه و ازاونجا ببرتش بیرون.
ارمیا جسم ظریفتر و کوچیک تری نسبت ب ویهان داشت برای همین ب راحتی تونست بغلش کنه.
وقتی بغلش کرد صدای ناله پر درد ارمیا بلند شد.
ویهان: کوچولوی پردردسر...
سوم شخص: برنا و ویهان ازهم دیگه جداشن و هرکدوم جداگانه دنبال ارمیا میگشتن اما هرچی بیشتر میگشن کمتر ب نتیجه میرسیدن.
ویهان ک از گشتن ناامید شده بود ب برنا خبرداد ک نتونسته ارمیارو پیدا کنه.
برنا هم ناامید از پیداکردن ارمیا راه برگشت رو پیش گرفت.
ویهان با اینکه دل خوشی از ارمیا نداشت ولی واقعا نمیخواست ک اتفاق بدی براش بیوفته برای همین غرورش رو کنار گذاشت و بهش زنگ زد.
صدای بوق تو گوشش می پیچید، ی لحظه حس کرد جز صدای بوق ی صدای دیگه ای هم میشنوه
گوشی رو از گوشش جدا کرد و دنبال صدا رفت.
درست پشت درخت ها ی اتاقک کوچیک وجود داشت
صدا قط شده بود. ویهان ی باره دیگه شماره ارمیارو گرفت در کمال تعجب صدای زنگ ی گوشی رو شنید
درو ک باز کرد ی صدای گوش خراشی تولید کرد ک صورت ویهانو توهم برد.
اتاقک تاریک بود و چیزی ازش معلوم نبود.
ویهان با نور گوشیش فضای تاریک اتاق رو روشن کرد.
نگاهش رو جسم زخمی و بیهوش ارمیا افتاد کنارش زانو زد و بهش خیره شد دستش برد سمت صورتش سرد بود ولی آروم نفس میکشید دستش رو کشید و پااین تر برد کنار لبش گذاشت و همین طوری خیره خیره نگاش میکرد یهو گوشیش زنگ خورو و اونو ب خودش اورد از اینکه اینطوری محو صورت ارمیا بود از خودش عصبی بود نگاهی ب گوشیش انداخت برنا بود. قبل از اینکه حرف بزنه فقط گفت پیداش کردم.
برای اینکه ب خودش مسلط بشه ی نفس عمیق کشید.
تصمیم گرفت بغلش کنه و ازاونجا ببرتش بیرون.
ارمیا جسم ظریفتر و کوچیک تری نسبت ب ویهان داشت برای همین ب راحتی تونست بغلش کنه.
وقتی بغلش کرد صدای ناله پر درد ارمیا بلند شد.
ویهان: کوچولوی پردردسر...
۴.۴k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.