فیک my moon 🌙 پارت ۱۴
بوسه ی روی گردنم گذاشتو سرشو آورد بالا......از خجالت سرمو انداخته بودم پایین که گفت.....
جیمین : خب بهتره شروع کنیم....
ا/ت : با....باشه....
بعد از این حرف شروع کرد به آموزش دادن.....
* ۳ ساعت بعد*
جیمین : خوبه چطوره یه مبارزه تمرینی کنیم تا ببینم چقدر تا الان یاد گرفتی......
ا/ت : چ...چی
جیمین : چیه میترسی.....
ا/ت : نه خیرم من کاملا آمادم......
جیمین : خیله خب پس بیا شروع کنیم......
بعد از این حرفش شروع کردیم به مبارزه کردن وسطای مبارزه بودیم که ایستادمو گفتم.....
ا/ت : انقدر به من آسون نگیر.....
جیمین : مطمئنی....
ا/ت : کاملا......
جیمین : مطمئن باش پشیمون میشی....
ا/ت : نمیشم.....نکنه.....فقط بلدی با همین قدرت مبارزه کنی......
جیمین : باشه پس خودت خواستی.....
به سمتم حمله کرد که جاخالی دادم.....
ضرباتش واقعا پر قدرت بود........
همینجور داشتیم مبارزه میکردیم که یهو تعادلمو از دست دادمو......خواستم بی افتم که توی آغوش گرمی فرو رفتم.....
آروم چشمام رو باز کردمو به صورتش که حالا فاصله ی کمی با صورتم داشت خیره شدم.....
همینجور محوه هم بودیم که گفت.....
جیمین : بهت که گفتم پشیمون میشی.....
ا/ت : نیستم.....
جیمین : واقعا.....
ا/ت : اوهوم....
جیمین : خب پس خودت خواستی.....
ا/ت : چیکا....
قبل از اینکه حرفی از دهنم خارج بشه......
لباش رو روی لبام گذاشتو شروع کرد به بوسیدنم......نرم و آروم میبوسید.....نمیدونم چیشد که بی اراده دستام دور گردنش حلقه شدو باهاش همکاری کردم......
اونم که همکاریم رو دیده بود....بیشتر منو توی آغوشش فرو برد......
بعد از ۵ دقیقه به خاطر کمبود نفس از هم جدا شدیم که گفت......
جیمین : نمیدونم چه جور بدون اینکه متوجه بشم عاشقت شدم ولی اینو میدونم که تا چشم باز کردم دیدم شدی همه ی دنیام.....
میدونم شاید به خاطر تمام کار هایی که در حقت کردم ازم متنفر باشی ولی من با تمام وجودم عاشقتم.....بیشتر از اون چیزی که میتونی فکرشو بکنی.....حالا حاضری ملکه ی قلبم باشی...
ا/ت : من نمیتو.....
قبل از اینکه حرفم تمام بشه پرید وسط حرفمو گفت.....
جیمین : متوجه شدم....لازم نیست که ادامه بدی .....فردا راس ساعت ۵ برای ادامه ی تمرین همینجا باش...... ( لحنش سرد و جدی بود)
داشت میرفت که......
جیمین : خب بهتره شروع کنیم....
ا/ت : با....باشه....
بعد از این حرف شروع کرد به آموزش دادن.....
* ۳ ساعت بعد*
جیمین : خوبه چطوره یه مبارزه تمرینی کنیم تا ببینم چقدر تا الان یاد گرفتی......
ا/ت : چ...چی
جیمین : چیه میترسی.....
ا/ت : نه خیرم من کاملا آمادم......
جیمین : خیله خب پس بیا شروع کنیم......
بعد از این حرفش شروع کردیم به مبارزه کردن وسطای مبارزه بودیم که ایستادمو گفتم.....
ا/ت : انقدر به من آسون نگیر.....
جیمین : مطمئنی....
ا/ت : کاملا......
جیمین : مطمئن باش پشیمون میشی....
ا/ت : نمیشم.....نکنه.....فقط بلدی با همین قدرت مبارزه کنی......
جیمین : باشه پس خودت خواستی.....
به سمتم حمله کرد که جاخالی دادم.....
ضرباتش واقعا پر قدرت بود........
همینجور داشتیم مبارزه میکردیم که یهو تعادلمو از دست دادمو......خواستم بی افتم که توی آغوش گرمی فرو رفتم.....
آروم چشمام رو باز کردمو به صورتش که حالا فاصله ی کمی با صورتم داشت خیره شدم.....
همینجور محوه هم بودیم که گفت.....
جیمین : بهت که گفتم پشیمون میشی.....
ا/ت : نیستم.....
جیمین : واقعا.....
ا/ت : اوهوم....
جیمین : خب پس خودت خواستی.....
ا/ت : چیکا....
قبل از اینکه حرفی از دهنم خارج بشه......
لباش رو روی لبام گذاشتو شروع کرد به بوسیدنم......نرم و آروم میبوسید.....نمیدونم چیشد که بی اراده دستام دور گردنش حلقه شدو باهاش همکاری کردم......
اونم که همکاریم رو دیده بود....بیشتر منو توی آغوشش فرو برد......
بعد از ۵ دقیقه به خاطر کمبود نفس از هم جدا شدیم که گفت......
جیمین : نمیدونم چه جور بدون اینکه متوجه بشم عاشقت شدم ولی اینو میدونم که تا چشم باز کردم دیدم شدی همه ی دنیام.....
میدونم شاید به خاطر تمام کار هایی که در حقت کردم ازم متنفر باشی ولی من با تمام وجودم عاشقتم.....بیشتر از اون چیزی که میتونی فکرشو بکنی.....حالا حاضری ملکه ی قلبم باشی...
ا/ت : من نمیتو.....
قبل از اینکه حرفم تمام بشه پرید وسط حرفمو گفت.....
جیمین : متوجه شدم....لازم نیست که ادامه بدی .....فردا راس ساعت ۵ برای ادامه ی تمرین همینجا باش...... ( لحنش سرد و جدی بود)
داشت میرفت که......
۸۰.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.