فصل دوم فن فیک اون پلیس خفنیه پارت: ۱
چشم هامو باز کرد و خودمو از آغوشش آوردم بیرون و رفتم سمت حمام و حولمو برداشتم و به داخل حمام رفتم لباس هامو در اوردم و داخل سبد گذاشتم و داخل وان اب دراز کشید ، بعد از چند دقیقه شروع کردن به شستن خودم وقتی کارم تموم شد بیرون اومدم و حوله تن پوش رو دور خودم پیچیدم و جلوی میز آرایش نشستم.
لباس تقریبا کلاسیکی پوشیدم و موهامو خشک کردم و صبحانه آماده کردم .
از اون خبری که تو شهر پخش شده دو سال میگذره و من از زندگیم راضی هستم .
خودمو از این افکار کشیدم بیرون و رفتم سمت تخت و گفتم : ساتورو؟ عزیزم بیدار شو .. عزیزم؟ .. ساتورو؟ .. گاو بلند شو!!
ساتورو از روی تخت پرید و گفت: چ..چی شده جنی؟
با عصبانیت گفتم: تو خواب با کی لاس میزدی که صدای منو نمیشنیدی؟
گوجو آب دهنش رو به سختی قورت داد و گفت: با تو لاس میزدم
گفتم: که اینطور عشقم بلند شو بیا پودینگ درست کردم
ساتورو گفت: عزیزم مطمئنی حالت خوبه؟
گفتم: اره چیشده مگه؟
ساتورو اومد نزدیک و از پشت بغلم کرد و گفت: آخه امروز خیلی خوشگل تر شدی
جنی لبخندی دلنشین زد و گفت: ممنون عزیزم
ساتورو سرش رو تو گردن جنی فرو کرد و دست هاشو دور کمر جنی حلقه کرد گفت: فقط همین .. به نظرم چیز خوشمزه تری به جز اون پودینگ هست
جنی گفت: اها شکلات رو میگی ؟
ساتورو: میگم خوشمزه ترر
گفتم: پنیر؟
ساتورو: خوشمزه تررر
جنی: فهمیدم ، نسکافه؟
ساتورو: بزار راهنمایی کنم ، جلوم واستاده
جنی : صبر کن یکم فکر کنم .... * بعد از دو ساعت فکر کردن: فهمیدم نون رو میگی
ساتورو : بیخیال عشقم بیا بریم صبحانه بخوریم
لبخندی زدم و روی صندلی ، میز صبحانه نشستم و برای گوجو داخل فنجان قهوه ریختم و یک تکه از پودینگ رو با چاقو برش دادم و داخل بشقاب گذاشتم و به. گوجو دادم و خودم هم یک تکه از کیک شکلات تلخ رو داخل بشقاب گذاشتم و قهوه رو داخل فنجان ریختم و شروع به خوردن کردم.
بعد از صبحانه ظرف ها رو به آشپزخانه بردم و داخل ماشین ظرفی شویی گذاشتم و دکمه on رو زدم و در ماشین ظرف شویی رو بستم .
روی مبل نشستم و ناگهان به اتفاقات دو سال گذشته فکر کردم ، اینکه چطوری با ساتورو آشنا شدم ، چطور برادرم همه خانوادمو کشت ،عموی خودم چطوری بخاطر پول حاضر شد اینهمه بلا سر برادرش و برادر زاده هاش بیاره چطوری انقدر منو ساتورو عاشق هم هستیم ، زندگی مشترک خوبی با ساتورو دارم .
ماجرای زنده شدن ما رو هیچ بنی بشری نمیدونه ، به لطف ساتورو ما زنده هستیم.
تو افکار خودم خیلی غرق شده بودم که یهو صدای بلند یه نفر رو احساس کردم و از افکارم اومدم بیرون.
_________________________________________
خب دوستان نویسنده شما هستم میا سان
و اینکه چون خیلیا گفته بودن این بوک فصل دوم میخواد و خودم هم این نظر رو داشتم فصل دوم دادم . امیدوارم لذت ببرد ♡
لباس تقریبا کلاسیکی پوشیدم و موهامو خشک کردم و صبحانه آماده کردم .
از اون خبری که تو شهر پخش شده دو سال میگذره و من از زندگیم راضی هستم .
خودمو از این افکار کشیدم بیرون و رفتم سمت تخت و گفتم : ساتورو؟ عزیزم بیدار شو .. عزیزم؟ .. ساتورو؟ .. گاو بلند شو!!
ساتورو از روی تخت پرید و گفت: چ..چی شده جنی؟
با عصبانیت گفتم: تو خواب با کی لاس میزدی که صدای منو نمیشنیدی؟
گوجو آب دهنش رو به سختی قورت داد و گفت: با تو لاس میزدم
گفتم: که اینطور عشقم بلند شو بیا پودینگ درست کردم
ساتورو گفت: عزیزم مطمئنی حالت خوبه؟
گفتم: اره چیشده مگه؟
ساتورو اومد نزدیک و از پشت بغلم کرد و گفت: آخه امروز خیلی خوشگل تر شدی
جنی لبخندی دلنشین زد و گفت: ممنون عزیزم
ساتورو سرش رو تو گردن جنی فرو کرد و دست هاشو دور کمر جنی حلقه کرد گفت: فقط همین .. به نظرم چیز خوشمزه تری به جز اون پودینگ هست
جنی گفت: اها شکلات رو میگی ؟
ساتورو: میگم خوشمزه ترر
گفتم: پنیر؟
ساتورو: خوشمزه تررر
جنی: فهمیدم ، نسکافه؟
ساتورو: بزار راهنمایی کنم ، جلوم واستاده
جنی : صبر کن یکم فکر کنم .... * بعد از دو ساعت فکر کردن: فهمیدم نون رو میگی
ساتورو : بیخیال عشقم بیا بریم صبحانه بخوریم
لبخندی زدم و روی صندلی ، میز صبحانه نشستم و برای گوجو داخل فنجان قهوه ریختم و یک تکه از پودینگ رو با چاقو برش دادم و داخل بشقاب گذاشتم و به. گوجو دادم و خودم هم یک تکه از کیک شکلات تلخ رو داخل بشقاب گذاشتم و قهوه رو داخل فنجان ریختم و شروع به خوردن کردم.
بعد از صبحانه ظرف ها رو به آشپزخانه بردم و داخل ماشین ظرفی شویی گذاشتم و دکمه on رو زدم و در ماشین ظرف شویی رو بستم .
روی مبل نشستم و ناگهان به اتفاقات دو سال گذشته فکر کردم ، اینکه چطوری با ساتورو آشنا شدم ، چطور برادرم همه خانوادمو کشت ،عموی خودم چطوری بخاطر پول حاضر شد اینهمه بلا سر برادرش و برادر زاده هاش بیاره چطوری انقدر منو ساتورو عاشق هم هستیم ، زندگی مشترک خوبی با ساتورو دارم .
ماجرای زنده شدن ما رو هیچ بنی بشری نمیدونه ، به لطف ساتورو ما زنده هستیم.
تو افکار خودم خیلی غرق شده بودم که یهو صدای بلند یه نفر رو احساس کردم و از افکارم اومدم بیرون.
_________________________________________
خب دوستان نویسنده شما هستم میا سان
و اینکه چون خیلیا گفته بودن این بوک فصل دوم میخواد و خودم هم این نظر رو داشتم فصل دوم دادم . امیدوارم لذت ببرد ♡
۵.۹k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.