مرد کلافه وارد اتاق شد تا ببینه اون گردنبند لعنتی کجاست،
مرد کلافه وارد اتاق شد تا ببینه اون گردنبند لعنتی کجاست، اون گردنبند براش از هرچیزی با ارزش تر بود. با باز شدن در اتاق، با اون پسره دردسر ساز رو به رو شد. پسر گردنبند رو بین انگشتاش قفل کرده بود، مثل همیشه قرار بود دردسر درست کنه. یقهیِ پیرهن خاکستری رنگ پسرک که دوتا از دکمههای یقهش باز بود رو گرفت و با لحن جدی و چشمای قرمز سرش فریاد زد.
-چرا همش برام دردسر درست میکنی؟ چرا گورت رو گم نمیکنی موش کثیف؟
پسرک خمار به چشم هایِ مشکی دیوونه کننده مرد نگاه کرد و نیشخند زد. یقه پسرک رو ول کرد و دستش رو توی جیب شلوار پارچهایِ مشکی رنگش برد و پاکت سیگارش رو از جیبش در آورد و یک نخ از رول های سفید رنگش رو میون لب های خشک شدهاش گذاشت و درحالی که با فندک فلزیِ مشکی رنگش که حکم بهترین دوستش رو داشت سیگارش رو روشن میکرد، برگشت و به پسرک که روی کاناپه مشکی رنگِ چرمیِ سه نفره نشسته بود نگاه جدیای انداخت و رفت کنار پسرک نشست و کام دیگهای از سیگارش گرفت. باید با پسرک کنار میاومد، اون پسر فقط قلبش رو بهش باخته بود و این عشق جلوی چشماش رو گرفته بود، پس دست به هرکاری برای گرفتن کوچیک ترین توجهی از مرد، میزد.
پسرک پایِ راستش رو روی پایِ چپش انداخت و گردنبند رو روی رون پاش گذاشت و صورتش رو به سمت مرد برگردوند. یقه کت مشکیِ مرد که کاملا برازنده بدنِ خوشتراشش بود رو درست کرد و با نیشخند همیشگیاش آروم لب زد.
-گردنبند رو میخوای؟ خب بگیرش.
نوک انگشتای سفید و ظریفش رو اغواگرایانه روی گردن مرد حرکت داد و با دو انگشتِ اشاره و وسطش سیگار رو از بین لب هایِ مرد گرفت، با ضربه انگشتش خاکه سیگار رو روی زمین ریخت و سیگار رو به لب هاش رسوند و کامی ازش گرفت.
-قبلا هم بهت گفته بودم، برای به دست آوردنت دست به هرکاری میزنم. و اگه تهش بازهم مال من نشی، پس مالِ هیچکس نمیشی.
-چرا همش برام دردسر درست میکنی؟ چرا گورت رو گم نمیکنی موش کثیف؟
پسرک خمار به چشم هایِ مشکی دیوونه کننده مرد نگاه کرد و نیشخند زد. یقه پسرک رو ول کرد و دستش رو توی جیب شلوار پارچهایِ مشکی رنگش برد و پاکت سیگارش رو از جیبش در آورد و یک نخ از رول های سفید رنگش رو میون لب های خشک شدهاش گذاشت و درحالی که با فندک فلزیِ مشکی رنگش که حکم بهترین دوستش رو داشت سیگارش رو روشن میکرد، برگشت و به پسرک که روی کاناپه مشکی رنگِ چرمیِ سه نفره نشسته بود نگاه جدیای انداخت و رفت کنار پسرک نشست و کام دیگهای از سیگارش گرفت. باید با پسرک کنار میاومد، اون پسر فقط قلبش رو بهش باخته بود و این عشق جلوی چشماش رو گرفته بود، پس دست به هرکاری برای گرفتن کوچیک ترین توجهی از مرد، میزد.
پسرک پایِ راستش رو روی پایِ چپش انداخت و گردنبند رو روی رون پاش گذاشت و صورتش رو به سمت مرد برگردوند. یقه کت مشکیِ مرد که کاملا برازنده بدنِ خوشتراشش بود رو درست کرد و با نیشخند همیشگیاش آروم لب زد.
-گردنبند رو میخوای؟ خب بگیرش.
نوک انگشتای سفید و ظریفش رو اغواگرایانه روی گردن مرد حرکت داد و با دو انگشتِ اشاره و وسطش سیگار رو از بین لب هایِ مرد گرفت، با ضربه انگشتش خاکه سیگار رو روی زمین ریخت و سیگار رو به لب هاش رسوند و کامی ازش گرفت.
-قبلا هم بهت گفته بودم، برای به دست آوردنت دست به هرکاری میزنم. و اگه تهش بازهم مال من نشی، پس مالِ هیچکس نمیشی.
۲.۷k
۲۱ مهر ۱۴۰۲