فیک جیمین ( زندگی من) پارت 12
از زبان ا/ت:
بعد چند 1 ساعت همه نوشته های روی کاغذ رو نوشتم و براش ایمیل کردم. رفتم دم در اتاقش که ببینم ایمیلم براش رفته یا نه.
در زدم که ارمین برگشت گفت: ا/ت جون جیمین رفته یه کار مهم داشته.
گفتم : که اینطور. درباره شرکته؟!
گفت : نه گفت یچی میرم میخرم میام.
گفتم : باشه اومد بگو بیاد اتاقم. بعد رفتم
رفتم قهوه درست کنم که لانا رو دیدم. سریع رفتم پیشش و گفتم : تو به جیمین گفتی بیاد دنبالم نه؟
گفت : نه زنگ زد بهم گفت از این به بعد من میرم انبار ا/ت.
گفتم : باشه.
بعد قهومو برداشتم و رفتم کار کنم.
(3 دقیقه بعد)
بالاخره بعد 3 دقیقه اقا جیمین تشریف اوردن.
بعد اومد اتاقم و گفت : جانم کاری داشتی؟ گفتم:همه کارارو کردم اون ایمیل هارو برات دادم. کاره دیگه ای هست؟
گفت : نه میتونی استراحت کنی.
تا کاری نداشتم یه زنگ به مامانم زدم. سلام کردم و گفت : بابات برگشته دخترم.
منم خوشحال گفتم : عه. ولی من دیر میام.
گفت : چرا دخترم؟
گفتم : منو لانا امشب توی شرکت می میمونیم ولی نه تا صبح.
مامانمم با ناراحتی گفت : پس من براتون غذا درست میکنم.
بعد پرسید : جیمین و تهیونگ هستن ؟
گفتم : اره همه تو اتاق من کار می کنیم.
بعد قطع کرد. نفهمیدم چرا پرسید جیمین و تهیونگ هستن یا نه.
(شب)
شب بود ساعت 9:۰۰ بود و من لانا و تهیونگ و جیمین داشتیم کار میکردیم.
همه صندلی هاشون رو اوردن تو اتاق من.
لانا گفت : ا/ت باید چیکار کنیم.
داشتم براشون تعلیم میکردم و جیمین با لبخند بهم زل زده بود و من نفهمیده بودم .
همون لحظه مامانم اومد غذا رو بده بابام پشت سرش لومده بود.
قبل اینکه در بزنن از پشت شیشه جیمینو دیدن. ( بچه ها بقل در اتاق ا/ت دوتا پنجره کوچیک هست)
من همه کارو گفتم ( مامان بابام هنوز اون پشت بودن)
برگشتم سمت جیمین فهمیدم داشته نگام میکرده و یهو خشکم زد به چشاش خیره شدم هی نگاش کردم اونم موهامو داد پشت گوشم.
بعد مامانم در زد همه ترسیدیم به قیر از جیمین و تهیونگ
رفتم درو باز کردم و پریدم بغل بابام اونم سفت بغلم کرد و گفت : دخترم حالا که من اومدم دیر میای خونه؟!
لبخند زدمو گفتم : نه باباجون کارمون زیاد بود. بعد به همه سلام داد مامانم در گوشی راجب جیمین و من به بابام گفت ( جوری که نفهمیدم)
مامان بابام همونجا بودن که تلفن اتاقم زنگ خورد. جواب دادم و وقتی قطع کردم گفتم: جیمین و لانا برید از کمد مدارک رو بیارید.
همه داشتیم بدو بدو می کردیم منو تهیونگم سرمون تو لب تاپ بود.
مامان بابام کپ کردن. مامانم گفت : خیلی کار دارید؟
گفتم : اره امشب خیلی.
بعد جیمین مدارک جم کرد و اورد.
( بعد 2 ساعت)
دیگه کارامون تموم بودشامم خورده بودیم.همه خیس عرق بودیم و مامان بابام هنوز نرفته بودن. بهم چشامو رو هم بستم. که تهیونگ و لانا و جیمین داد زدن : ا/ت حالت بده دوباره بریم بیمارستان؟!!
چشامو باز کردمدمو یه لبخند زدم و گفتم : نه لازم نیست
جیمین یکم اب برداشت و گفت : بیا بخور خیس عرقی.
مامانمم با ارنج زد به بابام و در گوشی گفت : میبینی چقدر دوستش داره حالا هی بگو کم دوسش داره ( خیلی خیلی اروم)
ه دسمال برداشتم و عرق صورتمو پاک کردم و که یهو سرم گیج رفت داشتم می یو فتادم که جیمین از پشت گرفتم گفت: خوبی ا/ت.
دستمو گرفته بود دستمو گذاشتم رو صورتش گفتم : اره اره یکم سرم گیج رفت.
تهیونگ گفت : همه خسته ایم. منو لانا دیگه باید بریم . اونا پاشدن برم . جیمین گفت : ا/ت شماها برین من باید اینجارو تمیز کنم.
بعد بابام گفت : منم میمونم.
جیمین گفت : باشه.
منو مامانم رفتیم عمارت بابامم یه کاری حتما با جیمین داشت که موند.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بعد چند 1 ساعت همه نوشته های روی کاغذ رو نوشتم و براش ایمیل کردم. رفتم دم در اتاقش که ببینم ایمیلم براش رفته یا نه.
در زدم که ارمین برگشت گفت: ا/ت جون جیمین رفته یه کار مهم داشته.
گفتم : که اینطور. درباره شرکته؟!
گفت : نه گفت یچی میرم میخرم میام.
گفتم : باشه اومد بگو بیاد اتاقم. بعد رفتم
رفتم قهوه درست کنم که لانا رو دیدم. سریع رفتم پیشش و گفتم : تو به جیمین گفتی بیاد دنبالم نه؟
گفت : نه زنگ زد بهم گفت از این به بعد من میرم انبار ا/ت.
گفتم : باشه.
بعد قهومو برداشتم و رفتم کار کنم.
(3 دقیقه بعد)
بالاخره بعد 3 دقیقه اقا جیمین تشریف اوردن.
بعد اومد اتاقم و گفت : جانم کاری داشتی؟ گفتم:همه کارارو کردم اون ایمیل هارو برات دادم. کاره دیگه ای هست؟
گفت : نه میتونی استراحت کنی.
تا کاری نداشتم یه زنگ به مامانم زدم. سلام کردم و گفت : بابات برگشته دخترم.
منم خوشحال گفتم : عه. ولی من دیر میام.
گفت : چرا دخترم؟
گفتم : منو لانا امشب توی شرکت می میمونیم ولی نه تا صبح.
مامانمم با ناراحتی گفت : پس من براتون غذا درست میکنم.
بعد پرسید : جیمین و تهیونگ هستن ؟
گفتم : اره همه تو اتاق من کار می کنیم.
بعد قطع کرد. نفهمیدم چرا پرسید جیمین و تهیونگ هستن یا نه.
(شب)
شب بود ساعت 9:۰۰ بود و من لانا و تهیونگ و جیمین داشتیم کار میکردیم.
همه صندلی هاشون رو اوردن تو اتاق من.
لانا گفت : ا/ت باید چیکار کنیم.
داشتم براشون تعلیم میکردم و جیمین با لبخند بهم زل زده بود و من نفهمیده بودم .
همون لحظه مامانم اومد غذا رو بده بابام پشت سرش لومده بود.
قبل اینکه در بزنن از پشت شیشه جیمینو دیدن. ( بچه ها بقل در اتاق ا/ت دوتا پنجره کوچیک هست)
من همه کارو گفتم ( مامان بابام هنوز اون پشت بودن)
برگشتم سمت جیمین فهمیدم داشته نگام میکرده و یهو خشکم زد به چشاش خیره شدم هی نگاش کردم اونم موهامو داد پشت گوشم.
بعد مامانم در زد همه ترسیدیم به قیر از جیمین و تهیونگ
رفتم درو باز کردم و پریدم بغل بابام اونم سفت بغلم کرد و گفت : دخترم حالا که من اومدم دیر میای خونه؟!
لبخند زدمو گفتم : نه باباجون کارمون زیاد بود. بعد به همه سلام داد مامانم در گوشی راجب جیمین و من به بابام گفت ( جوری که نفهمیدم)
مامان بابام همونجا بودن که تلفن اتاقم زنگ خورد. جواب دادم و وقتی قطع کردم گفتم: جیمین و لانا برید از کمد مدارک رو بیارید.
همه داشتیم بدو بدو می کردیم منو تهیونگم سرمون تو لب تاپ بود.
مامان بابام کپ کردن. مامانم گفت : خیلی کار دارید؟
گفتم : اره امشب خیلی.
بعد جیمین مدارک جم کرد و اورد.
( بعد 2 ساعت)
دیگه کارامون تموم بودشامم خورده بودیم.همه خیس عرق بودیم و مامان بابام هنوز نرفته بودن. بهم چشامو رو هم بستم. که تهیونگ و لانا و جیمین داد زدن : ا/ت حالت بده دوباره بریم بیمارستان؟!!
چشامو باز کردمدمو یه لبخند زدم و گفتم : نه لازم نیست
جیمین یکم اب برداشت و گفت : بیا بخور خیس عرقی.
مامانمم با ارنج زد به بابام و در گوشی گفت : میبینی چقدر دوستش داره حالا هی بگو کم دوسش داره ( خیلی خیلی اروم)
ه دسمال برداشتم و عرق صورتمو پاک کردم و که یهو سرم گیج رفت داشتم می یو فتادم که جیمین از پشت گرفتم گفت: خوبی ا/ت.
دستمو گرفته بود دستمو گذاشتم رو صورتش گفتم : اره اره یکم سرم گیج رفت.
تهیونگ گفت : همه خسته ایم. منو لانا دیگه باید بریم . اونا پاشدن برم . جیمین گفت : ا/ت شماها برین من باید اینجارو تمیز کنم.
بعد بابام گفت : منم میمونم.
جیمین گفت : باشه.
منو مامانم رفتیم عمارت بابامم یه کاری حتما با جیمین داشت که موند.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۹.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱