Gate of hope &31
ویو یویی
درو باز کرده و با قدم های آهسته به طرف پذیرای رفتم هیونجین رو دیدم که با یه دسته گل به زمین خیره شده رفتم جلو که پاشنه بلند کفشام حضور منو فهموند که زود چشاشو از زمین گرفته و به من خیره شد ولی چند دقایقی نگذشت که با لبخند غمگینی خندید و گفت:تو زیادی خوشگلی یویی!
که منم خندیدم و گفتم:تو هم همینطور بیب:)
هیونجین نزدیکتر امد و گلو گرفت سمتش که یویی کیک رو گذاشت رو میز و با لبخند گلو از دستش گرفت..
بوی قشنگ گل رز رو به مشامش کشید و همزمان خندش بیشتر شد بیشتر نزدیک هیونجین شد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
که هیونجین نیز دستاشو دور کمر یویی قفل میکنه:)
یویی:باهام میرقصی پرنس؟!
هیونجین:البته پرنسس:)
یویی دستشو بلند کرده و با یه بشکن زدن آهنگو باز میکنه و دوباره دستشو قفل پشت گردنش میکنه و با همزمان شروع کردن آهنگ بدنشون با ریتم حرکت میدن:)
هردو با بغض و عشق به هم خیره شده و میرقصیدن:)!
عشق چی بود؟یعنی اینقد دردناکه از کسی که عاشقشی دست بکشی؟!
اونم وقتی که تورو از تنهایت و از رازت نجاتت میده؟برای هیونجین فردا یه روز تنهایی بود مگه نه؟برای یویی چی اون دنیا جیسو منتظرشه تا دلداریش بده؟؟
با تموم شدن آهنگ یویی بغضشو قورت داد و رفت سمت کیک شمع هارو باز کرد و برگشت سمت هیونجین
یویی:بیا هیونجین باید نجاتت بدم بیا فوتش کن و آرزو کن تا از رازت نجاتت بدم!
هیونجین با غم پاهاشو تکون داده و به طرف میز رفت وقتی رسید یویی با لبخند به چشاش خیره شد و گفت:آرزو کن!
هیونجین نفسشو صدا دار بیرون داد و با اعتماد کامل و با صدای بلند شروع کرد به آرزوشو گفتن!
هیونجین:آرزو میکنم یویی پیشم بمونه!
و بدون توقف شمع هارو فوت کرد...
درو باز کرده و با قدم های آهسته به طرف پذیرای رفتم هیونجین رو دیدم که با یه دسته گل به زمین خیره شده رفتم جلو که پاشنه بلند کفشام حضور منو فهموند که زود چشاشو از زمین گرفته و به من خیره شد ولی چند دقایقی نگذشت که با لبخند غمگینی خندید و گفت:تو زیادی خوشگلی یویی!
که منم خندیدم و گفتم:تو هم همینطور بیب:)
هیونجین نزدیکتر امد و گلو گرفت سمتش که یویی کیک رو گذاشت رو میز و با لبخند گلو از دستش گرفت..
بوی قشنگ گل رز رو به مشامش کشید و همزمان خندش بیشتر شد بیشتر نزدیک هیونجین شد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
که هیونجین نیز دستاشو دور کمر یویی قفل میکنه:)
یویی:باهام میرقصی پرنس؟!
هیونجین:البته پرنسس:)
یویی دستشو بلند کرده و با یه بشکن زدن آهنگو باز میکنه و دوباره دستشو قفل پشت گردنش میکنه و با همزمان شروع کردن آهنگ بدنشون با ریتم حرکت میدن:)
هردو با بغض و عشق به هم خیره شده و میرقصیدن:)!
عشق چی بود؟یعنی اینقد دردناکه از کسی که عاشقشی دست بکشی؟!
اونم وقتی که تورو از تنهایت و از رازت نجاتت میده؟برای هیونجین فردا یه روز تنهایی بود مگه نه؟برای یویی چی اون دنیا جیسو منتظرشه تا دلداریش بده؟؟
با تموم شدن آهنگ یویی بغضشو قورت داد و رفت سمت کیک شمع هارو باز کرد و برگشت سمت هیونجین
یویی:بیا هیونجین باید نجاتت بدم بیا فوتش کن و آرزو کن تا از رازت نجاتت بدم!
هیونجین با غم پاهاشو تکون داده و به طرف میز رفت وقتی رسید یویی با لبخند به چشاش خیره شد و گفت:آرزو کن!
هیونجین نفسشو صدا دار بیرون داد و با اعتماد کامل و با صدای بلند شروع کرد به آرزوشو گفتن!
هیونجین:آرزو میکنم یویی پیشم بمونه!
و بدون توقف شمع هارو فوت کرد...
۱۳.۴k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.