eternal love
پارت ۲۷
ویو هیونجین
مطمئنم که اتفاقی افتاده که فلیکس دلش نمیخواد بره. حس میکنم یچیزی داره اذیتش میکنه. امروز میگم بریم بیرون شاید تونستم ازش حرف بکشم.
ویو عصر
هیونجین: فلیکس میای بریم بیرون؟
فلیکس: اره اره بریم( با ذوق)
هر دفعه انقدر کیوت میشه بیشتر عاشقش میشم. باید یروزی بهش اعتراف کنم. تهش ردم میکنه دیگه.
هیونجین: بدو برو اماده شو.
فلیکس: باشه
هر دوپون اماده شدیم و رفتیم از خونه بیرون. رفتیم تویه پارکی که تازه ساخته بودن. یه بستنی هم گرفتیم و شروع کردیم به خوردن.
یهو یه نفر فلیکس رو صدا زد.
هیون سو: فلیکس؟!
ویو فلیکس
داشتم بستینمو میخوردم که یه صدای اشنا شنیدم. وای نه اینحا چیکار میکنه؟
هیون سو: فلیکس؟!
فلیکس: هیون سو..( با استرس)
خوبه حداقل هیونجین پیشمه.
هیون سو اولش عصبی بود ولی بعد با دیدن هیونجین چهرش تغییر کرد.
هیون سو: سلام فلیکس چرا چن روزه نمیای سر کار.
فلیکس: سلام. حالم خوب نیست.
هیونجین: ببخشید شما؟
هیون سو: من همکارشم.
هیونجین: اوه اها.
دست هیونجین رو محکم گرفتم. تروخدا برو.
هیونجین: میخوای بیای پیش ما.
هیون سو: واقعا؟ مزاحم نیستم؟
هیونجین: نه بیا بشین.
وای نه نه هیونجین.
فلیکس: اره اره بیا.( با استرس)
هیونجین: من برم یه لحظه دسشویی الان میام.
چی نه نه نرو تروخدا نمیخوام با این تنها باشم!
هیون سو: خب بگو برای چی این جند روز نیومدی. از من میترسیدی؟ هه.
فلیکس: تروخدا دست از سرم بردار!
هیون سو: دوروز پیشم نبودی چه پرو شدی.
چرا داره میاد جلو. دستامو ول کن عوضی! میخواد منو ببوسه . نه نه ولم کن.
هیونجین: آهای چیکار میکنی؟!( با داد)
هیون سو: به تو ربطی نداره.
فلیکس: هیونجین..( با گریه)
ویو هیونجین
از دسشویی اومدم بیرون. رفتم سمتشون که دیدم هیون سو داره بزور فلیکس رو میبوسه. سریع رفتم اونجا.
هیونجین: آهای چیکار میکنی؟!
هیون سو: به تو ربطی نداره
فلیکس: هیونجین..
نتونستم خودمو کنترل کنم و با مشت زدم تو دهنش و از رو صندلی پرتش کردم پایین.
هیونجین: دفعه اخرت باشه که نزدیکش میشی!( با داد)
( اخ من قربون غیرتی شدنت برم)
هیونجین: فلیکس خوبی؟
فلیکس: اره خوبم.
کمکش کردم بلند شه و باهم از اونجا رفتیم.
ویو هیونجین
مطمئنم که اتفاقی افتاده که فلیکس دلش نمیخواد بره. حس میکنم یچیزی داره اذیتش میکنه. امروز میگم بریم بیرون شاید تونستم ازش حرف بکشم.
ویو عصر
هیونجین: فلیکس میای بریم بیرون؟
فلیکس: اره اره بریم( با ذوق)
هر دفعه انقدر کیوت میشه بیشتر عاشقش میشم. باید یروزی بهش اعتراف کنم. تهش ردم میکنه دیگه.
هیونجین: بدو برو اماده شو.
فلیکس: باشه
هر دوپون اماده شدیم و رفتیم از خونه بیرون. رفتیم تویه پارکی که تازه ساخته بودن. یه بستنی هم گرفتیم و شروع کردیم به خوردن.
یهو یه نفر فلیکس رو صدا زد.
هیون سو: فلیکس؟!
ویو فلیکس
داشتم بستینمو میخوردم که یه صدای اشنا شنیدم. وای نه اینحا چیکار میکنه؟
هیون سو: فلیکس؟!
فلیکس: هیون سو..( با استرس)
خوبه حداقل هیونجین پیشمه.
هیون سو اولش عصبی بود ولی بعد با دیدن هیونجین چهرش تغییر کرد.
هیون سو: سلام فلیکس چرا چن روزه نمیای سر کار.
فلیکس: سلام. حالم خوب نیست.
هیونجین: ببخشید شما؟
هیون سو: من همکارشم.
هیونجین: اوه اها.
دست هیونجین رو محکم گرفتم. تروخدا برو.
هیونجین: میخوای بیای پیش ما.
هیون سو: واقعا؟ مزاحم نیستم؟
هیونجین: نه بیا بشین.
وای نه نه هیونجین.
فلیکس: اره اره بیا.( با استرس)
هیونجین: من برم یه لحظه دسشویی الان میام.
چی نه نه نرو تروخدا نمیخوام با این تنها باشم!
هیون سو: خب بگو برای چی این جند روز نیومدی. از من میترسیدی؟ هه.
فلیکس: تروخدا دست از سرم بردار!
هیون سو: دوروز پیشم نبودی چه پرو شدی.
چرا داره میاد جلو. دستامو ول کن عوضی! میخواد منو ببوسه . نه نه ولم کن.
هیونجین: آهای چیکار میکنی؟!( با داد)
هیون سو: به تو ربطی نداره.
فلیکس: هیونجین..( با گریه)
ویو هیونجین
از دسشویی اومدم بیرون. رفتم سمتشون که دیدم هیون سو داره بزور فلیکس رو میبوسه. سریع رفتم اونجا.
هیونجین: آهای چیکار میکنی؟!
هیون سو: به تو ربطی نداره
فلیکس: هیونجین..
نتونستم خودمو کنترل کنم و با مشت زدم تو دهنش و از رو صندلی پرتش کردم پایین.
هیونجین: دفعه اخرت باشه که نزدیکش میشی!( با داد)
( اخ من قربون غیرتی شدنت برم)
هیونجین: فلیکس خوبی؟
فلیکس: اره خوبم.
کمکش کردم بلند شه و باهم از اونجا رفتیم.
۱۰.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.