final moments
final moments
کلید رو توی قفل در چرخوند و درو باز کرد
عاشق گرمایی بود که به صورت سردش میخورد
خونه بوی قهوه میداد و این یعنی پدرش زودتر به خونه رسیده بود
_ اومدی پسرم
_ سلام بابا . باز اون روی باریستات خونه رو معطر کرد
_ هیچی نگو برو لباساتو رو عوض کن بیا یه لیوان هم برای تو میریزم
هیون از اتاقش داد زد
_ مامان کوش
_ یسری خرید داشت رفت بیرون تا الان دیگه باید برگرده . زود باش سرد میشه ها
هیون برگشت و روی مبل کنار باباش نشست و به قیافه ی تو فکرش نگاه کرد
_ چرا تو فکری جناب هوانگ
_ دارم فکر میکنم کی قراره پسرمو با نامزدش ببینم
_ امروز ینفر رو دیدم . خیلی خوشگل بود . چشمای درشتی داشت و کک و مک هاش مثل گرد ستاره بود کره ای ها کک و مک ندارن فکر کنم دورگه بود . بیشتر از همه صداش
_ صداش ؟
_ آره صداش . خیلی قشنگ بود حاضر بودم تا آخر عمرم فقط به صداش گوش بدم . صداش خیلی ...
نباید ادامه ی جملشو میگفت
اگه پدرش میفهمید کسی که هیون داشت با لبخند ازش تعریف میکرد پسر بود چه حسی داشت
چی میگفت . قبولش میکرد؟ نه امکان نداشت
تلفن خونه زنگ خورد و هیون رفت سمتش
_ بله
_ از بیمارستان تماس میگیرم شما نسبتی با خانم جئون سوهی دارید
هیون که یه لحظه حس کرد دیگه خون به مغزش نمیرسه با تردید وترس گفت
_ مادرمه
_ ایشون تصادف کردن لطفا خودتون رو به بیمارستان برسونید
زن بدون معطلی گوشی رو قطع کرد
_ چیه هیون چرا اینجوری شدی کی بود
_ از بیمارستان بود مامان تصادف کرده
_ برا چی وایسادی پاشو لباس بپوش
هیون سریع پالتوی رو پوشید و کلید رو از باباش گرفت
سردار ماشین شدن و حدوده پنج مین بعد به بیمارستانی که زن آدرسش رو داده بود رسیدن
هیون دوید سمت زنی که اونجا نشسته بود و گفت
_ جئون سوهی تصادف کرده پسرشم
_ طبقهی ۲ اتاق ۲۷
_ ممنون
کلید رو توی قفل در چرخوند و درو باز کرد
عاشق گرمایی بود که به صورت سردش میخورد
خونه بوی قهوه میداد و این یعنی پدرش زودتر به خونه رسیده بود
_ اومدی پسرم
_ سلام بابا . باز اون روی باریستات خونه رو معطر کرد
_ هیچی نگو برو لباساتو رو عوض کن بیا یه لیوان هم برای تو میریزم
هیون از اتاقش داد زد
_ مامان کوش
_ یسری خرید داشت رفت بیرون تا الان دیگه باید برگرده . زود باش سرد میشه ها
هیون برگشت و روی مبل کنار باباش نشست و به قیافه ی تو فکرش نگاه کرد
_ چرا تو فکری جناب هوانگ
_ دارم فکر میکنم کی قراره پسرمو با نامزدش ببینم
_ امروز ینفر رو دیدم . خیلی خوشگل بود . چشمای درشتی داشت و کک و مک هاش مثل گرد ستاره بود کره ای ها کک و مک ندارن فکر کنم دورگه بود . بیشتر از همه صداش
_ صداش ؟
_ آره صداش . خیلی قشنگ بود حاضر بودم تا آخر عمرم فقط به صداش گوش بدم . صداش خیلی ...
نباید ادامه ی جملشو میگفت
اگه پدرش میفهمید کسی که هیون داشت با لبخند ازش تعریف میکرد پسر بود چه حسی داشت
چی میگفت . قبولش میکرد؟ نه امکان نداشت
تلفن خونه زنگ خورد و هیون رفت سمتش
_ بله
_ از بیمارستان تماس میگیرم شما نسبتی با خانم جئون سوهی دارید
هیون که یه لحظه حس کرد دیگه خون به مغزش نمیرسه با تردید وترس گفت
_ مادرمه
_ ایشون تصادف کردن لطفا خودتون رو به بیمارستان برسونید
زن بدون معطلی گوشی رو قطع کرد
_ چیه هیون چرا اینجوری شدی کی بود
_ از بیمارستان بود مامان تصادف کرده
_ برا چی وایسادی پاشو لباس بپوش
هیون سریع پالتوی رو پوشید و کلید رو از باباش گرفت
سردار ماشین شدن و حدوده پنج مین بعد به بیمارستانی که زن آدرسش رو داده بود رسیدن
هیون دوید سمت زنی که اونجا نشسته بود و گفت
_ جئون سوهی تصادف کرده پسرشم
_ طبقهی ۲ اتاق ۲۷
_ ممنون
۱.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.