عشق و نفرت پارت32♡
عشق و نفرت پارت32♡
وی مینسو
تصمیم گرفتم برم و یه زندگی. جدید شروع کنم برای خودم و همینطور بچم نمیخواستم بچم بدون پدر بزرگ بشه اما به نظرم این بهترین کار بود اما من اول باید به تهیونگ بگم
پایان ویو
مینسو: الو تهیونگ خوبی
تهیونگ: الو مینسو خوبی دختر
مینسو: مرسی تهیونک من میخوام برم برای همیشه لطفا به کسی نگو من باید برم این بهترین کاره (و قطع کرد تلفونو )
تهیونگ:الو الو مینسو
ویو کوک
دیدم تهیونگ داره زنگ میزنه بهم با چیز که گفت سریع از. خونه زدم بیرون و رفتم به سمت خونه مینسو
پایان ویو
کوک: مینسووو مینسوو لطفا نرو (در را شکست)
کوک: این نامه چیه دیگه
نامه:کوک میدونم خیلی ناراحتی اما من باید میرفتم بهترین کار همین بود اما نگران نباش من بچمونو به خوبی بزرگ میکنم هیچ وقت فکر نمیکردم اینجپری بشه اما بهتره از اینجا به بعد راهمونو جدا کنیم
ویو کوک
چی بچمون
اون چی گفت بچه یعنی اون بارداره نه من نمیتونم اونو فراموش کنم و سریع رفتم سمت فرودگاه اما همه ی پرواز ها را چک کردم اما اون رفته بود دیگه نمیتونستم طاقت بیارم و فقط گریه میکردم
پایان ویو
کوک: نههههه مینسوووو
تهیونگ: کوک لطفا پاشو
یونا: مینسو رفت(بغض) نه اون همچین کاری نمیکنه
ویو مینسو
من سوار هواپیما شدم و اشکام دونه دونه میریختن اما باید این کار را میکرپم جز این راه دیگه ای نداشتم.
رفتم به کانادا
خیلی دلم براش تنگ میشد حتی برای یونا و یونجی جیمین و تهیونگ. و خود کوک اما موندنم همه چیز را قطعا بد تر میکرد خداحافظ سئول
پایان ویو
پایان فصل اول
💜💜💜💜💜
وی مینسو
تصمیم گرفتم برم و یه زندگی. جدید شروع کنم برای خودم و همینطور بچم نمیخواستم بچم بدون پدر بزرگ بشه اما به نظرم این بهترین کار بود اما من اول باید به تهیونگ بگم
پایان ویو
مینسو: الو تهیونگ خوبی
تهیونگ: الو مینسو خوبی دختر
مینسو: مرسی تهیونک من میخوام برم برای همیشه لطفا به کسی نگو من باید برم این بهترین کاره (و قطع کرد تلفونو )
تهیونگ:الو الو مینسو
ویو کوک
دیدم تهیونگ داره زنگ میزنه بهم با چیز که گفت سریع از. خونه زدم بیرون و رفتم به سمت خونه مینسو
پایان ویو
کوک: مینسووو مینسوو لطفا نرو (در را شکست)
کوک: این نامه چیه دیگه
نامه:کوک میدونم خیلی ناراحتی اما من باید میرفتم بهترین کار همین بود اما نگران نباش من بچمونو به خوبی بزرگ میکنم هیچ وقت فکر نمیکردم اینجپری بشه اما بهتره از اینجا به بعد راهمونو جدا کنیم
ویو کوک
چی بچمون
اون چی گفت بچه یعنی اون بارداره نه من نمیتونم اونو فراموش کنم و سریع رفتم سمت فرودگاه اما همه ی پرواز ها را چک کردم اما اون رفته بود دیگه نمیتونستم طاقت بیارم و فقط گریه میکردم
پایان ویو
کوک: نههههه مینسوووو
تهیونگ: کوک لطفا پاشو
یونا: مینسو رفت(بغض) نه اون همچین کاری نمیکنه
ویو مینسو
من سوار هواپیما شدم و اشکام دونه دونه میریختن اما باید این کار را میکرپم جز این راه دیگه ای نداشتم.
رفتم به کانادا
خیلی دلم براش تنگ میشد حتی برای یونا و یونجی جیمین و تهیونگ. و خود کوک اما موندنم همه چیز را قطعا بد تر میکرد خداحافظ سئول
پایان ویو
پایان فصل اول
💜💜💜💜💜
۴.۶k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.