انتقام شیرین پارت 2
" کوچولو ولی پرزور "
( ۱۲ آوریل ۲۰۲۲ )
جانگ هوسوک ، دوست تهیونگ ، داشت با خیال راحت به خونه میرفت ، بی خبر از اتفاقی که در انتظارشه .....
کم کم داشت به خونه نزدیک میشد که با برخورد یه بیل به سرش بیهوش رو زمین افتاد
وقتی بیدار شد تو مکانی ناآشنا بود و از سرش خون سرازیر بود
+ هی بلند شدی بالاخره
¤ م ..من کجام
+ مگه مهمه ؟
¤ از جونم چی میخوای ؟
+ چند تا سوال دارم که اگه راستشو نگی بد میبینی
¤ بگو
+ کیم تهیونگ رو میشناسی ؟
¤ اگه اونی که فکر میکنم باشه اره میشناسم
+ این عکسشه
هوسوک بعد دیدن عکسش یکم تعحب کرد . از اونجا که فهمیده بود اون با دوستش چیکار داره میخواست بهش دروغ بگه
¤ اره چیکارش داری
+ به تو ربطی نداره
¤ ربط داره ! اون دوست منه !
با این حرفش میراندا عصبانی شد و شلاق زد به کمرش ( عنتررر پسرم و نزننن)
¤ آییییی
+ وقتی میگم به تو ربطی نداره یعنی نداره رو حرفم حرف نزن !
¤ چ چشم
+ نمیدونی کجاست ؟
با اینکه میدونست ولی نمیخواست بگه
¤ نه نمیدونم
دوباره شلاق زد
¤ ایییییی میدونم میدونم
+ دروغگو عوضی
+ کجاست ؟
¤ آلمانه ، شهر برلین
+ کجا زندگی میکنه ؟
¤ نمیدونم نگفته
( شلاق سوم )
¤ اخخخخ این یکی رو بخدا نمیدونننمممم ، قسم میخورم نمیدونمممم
بدنش به شدت درد میکرد
+ چرا نمیدونی ؟ ( شلاق چهارم )
¤ اههه من چرا باید بدونم میدونی چند وقته خبری ازش ندارم ؟
با این حرفش غرورش خورد شد و زد زیر گریه
¤ لعنتی من حتی نمیدونم هنوز آلمانه یا نه ، اصلا زندس یا نه ؟
میراندا میخواست دوباره بزنتش ولی در کمال تعجب دلش براش سوخت . این اولین بار بود برای کسی دلسوزی میکرد و دلش به رحم میومد .
نفس عمیقی کشید و شلاق رو زمین گذاشت و به سمتش رفت و دست و پاش رو باز کرد
+ اولین باره دلم برای کسی میسوزه
¤ ممنونم
+ بیا اینجا
هوسوک رو به اتاقی برد که پر وسایل پزشکی بود . درسته ، میراندا یه پزشک بود یه پزشک مافیا
+ بشین اینجا
میراندا پیرهن هوسوک و در آورد ( منحرفی ممنوع ) و جای زخماش رو ضدعفونی کرد
¤ اااایییی
+ ببخشید ولی خب درد داره دیگه
همینطور در حال ضدعفونی کردن بود که یهو .....
( ۱۲ آوریل ۲۰۲۲ )
جانگ هوسوک ، دوست تهیونگ ، داشت با خیال راحت به خونه میرفت ، بی خبر از اتفاقی که در انتظارشه .....
کم کم داشت به خونه نزدیک میشد که با برخورد یه بیل به سرش بیهوش رو زمین افتاد
وقتی بیدار شد تو مکانی ناآشنا بود و از سرش خون سرازیر بود
+ هی بلند شدی بالاخره
¤ م ..من کجام
+ مگه مهمه ؟
¤ از جونم چی میخوای ؟
+ چند تا سوال دارم که اگه راستشو نگی بد میبینی
¤ بگو
+ کیم تهیونگ رو میشناسی ؟
¤ اگه اونی که فکر میکنم باشه اره میشناسم
+ این عکسشه
هوسوک بعد دیدن عکسش یکم تعحب کرد . از اونجا که فهمیده بود اون با دوستش چیکار داره میخواست بهش دروغ بگه
¤ اره چیکارش داری
+ به تو ربطی نداره
¤ ربط داره ! اون دوست منه !
با این حرفش میراندا عصبانی شد و شلاق زد به کمرش ( عنتررر پسرم و نزننن)
¤ آییییی
+ وقتی میگم به تو ربطی نداره یعنی نداره رو حرفم حرف نزن !
¤ چ چشم
+ نمیدونی کجاست ؟
با اینکه میدونست ولی نمیخواست بگه
¤ نه نمیدونم
دوباره شلاق زد
¤ ایییییی میدونم میدونم
+ دروغگو عوضی
+ کجاست ؟
¤ آلمانه ، شهر برلین
+ کجا زندگی میکنه ؟
¤ نمیدونم نگفته
( شلاق سوم )
¤ اخخخخ این یکی رو بخدا نمیدونننمممم ، قسم میخورم نمیدونمممم
بدنش به شدت درد میکرد
+ چرا نمیدونی ؟ ( شلاق چهارم )
¤ اههه من چرا باید بدونم میدونی چند وقته خبری ازش ندارم ؟
با این حرفش غرورش خورد شد و زد زیر گریه
¤ لعنتی من حتی نمیدونم هنوز آلمانه یا نه ، اصلا زندس یا نه ؟
میراندا میخواست دوباره بزنتش ولی در کمال تعجب دلش براش سوخت . این اولین بار بود برای کسی دلسوزی میکرد و دلش به رحم میومد .
نفس عمیقی کشید و شلاق رو زمین گذاشت و به سمتش رفت و دست و پاش رو باز کرد
+ اولین باره دلم برای کسی میسوزه
¤ ممنونم
+ بیا اینجا
هوسوک رو به اتاقی برد که پر وسایل پزشکی بود . درسته ، میراندا یه پزشک بود یه پزشک مافیا
+ بشین اینجا
میراندا پیرهن هوسوک و در آورد ( منحرفی ممنوع ) و جای زخماش رو ضدعفونی کرد
¤ اااایییی
+ ببخشید ولی خب درد داره دیگه
همینطور در حال ضدعفونی کردن بود که یهو .....
۷.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.