PART 1 وقتی بین یچه هاش فرق میذاشت 😁
زمان: شب
یونا: مامانی... مامانی
ا/ت: هوم
یونا: میشه منو ببریل شهرپازی(میشه منو ببرین شهربازی)
ا/ت: یااا میدونی که نمیشه باشه قشنگم
یونا: باشه مامانی اشکال نداره🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــ
یونا: داداشی
یوجین: هومم
یونا: میشه منم با اسپاپ بازیات بازی بکونم؟(میشه منم با اسباب بازیات بازی کنم؟)
یوجین: باشه
10مین بعد
یوناا: پاپاشی من دوس دارن با اون بازی کنم(داداشی)
یوجین: نمیشه
یونا: داداشی تلوخدااا🥺😔
یوجین: نههه
و اینجوری بود که دعواشون یه ذره بیشتر شدد
یوجین: نهههههههه
(دینگ دینگ)
صدای در
یوجین: فک کنم بابایهه
یونا: داداشی
یوجین: هوم
یونا: میشه درباره دعوای امروز به بابا هیچی نگی🥺
یوجین: باشه🙂
یونا: ممنون داداشی دوستت دارم❤🙂
و اینجوری بود که پسرک رفت درو باز کرد و کنار خواهر وایستاد
تهیونگ: سلاممم شاهزاده بابایی
یوجین: سلام بابایی جونم
تهیونگ: چطوری فرشته بابا
یوجین: خوبم بابایی😇
دخترک منتظر بود که پدرش اونم بغل کنه اما اون هیچقوت از نعمت بغل و بوس پدرش بهره نمیبرد
ا/ت: سلام
تهیونگ: سلام پرنسس من
ا/ت🙂
یوجین: بابا شام امادس بلیم بوخوریم (بابا شام امادس بریم بخوریم)
تهیونگ: بریمم...... ا/ت تو نمیای؟
ا/ت: نه من خوردم برم به یونا غذا بدم🙂
تهیونگ: هوفف باشه😒
یوجین: بابایی بیا دیگه
تهیونگ: اوه اومدم
ا/ت: یونا
یونا:(بغض) بله مامانی
ا/ت: بریم غذا بخوریم؟
یونا: هوم
ویو ا/ت
تهیونگ بین یونا و یوجین فرق میذاره
یعنی یوجینو بیشتر دوست داره
همیشه براش وسایل و اسباب بازی
های جدید میخره اما برای یونا
هیچی نمیخره و. حتی نمیذاره
من چیزی بخرم
اتاق یوجین و یونا زمین تا
اسمون فرق داره
اتاق یونا
یه تخت کهنه
و یه کمد و.
چند دست لباس داره
اما اتاق یوجین کلی
وسایل داره تهیونگ
اوایل اینجوری نبودد
به خاطر خانوادش بود
چون اونا هی میگفتن که
ما وارث پسر میخواستیم
و یونا اضافیه وتو گوشش
میخوندن که یوجین رو
باید به قدرت برسونی
و از اون حمایت کنی
و. تهیونگ از اون موقع
اونجوری شده
هیعع باید برم
با تهیونگ صحبت کنم🫤😔
یونا: مامانی
ا/ت:........
یونا: مامانی!
ا/ت: بله
یونا: تروخدا مامانی منم بلم پیش بابایی و تاداشی شام بوخولم تلوخدا(تروخدا مامانی منم برم پیش بابایی و داداشی شام بخورم... تروخدا
ا/ت: گوگولی نمیشه
یونا: اخه چرا تروخدا
ا/ت: عه یونا نه دیگه
یونا: اخه مامان چرا هان مامان
ا/ت: یوناااا
یونا: مامان تروخدااا یه بارررر خواهش میکنمممممم
یهو. دیدم در باز شد و با چهره عصبی تهیونگ مواجه شدم که هر لحظه ممکن بود منفجر شه😔😔
خماری😇
شرط:
فالو: 5
لایک: 7
دوستون دارم بیب هاااا❤️🩹
یونا: مامانی... مامانی
ا/ت: هوم
یونا: میشه منو ببریل شهرپازی(میشه منو ببرین شهربازی)
ا/ت: یااا میدونی که نمیشه باشه قشنگم
یونا: باشه مامانی اشکال نداره🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــ
یونا: داداشی
یوجین: هومم
یونا: میشه منم با اسپاپ بازیات بازی بکونم؟(میشه منم با اسباب بازیات بازی کنم؟)
یوجین: باشه
10مین بعد
یوناا: پاپاشی من دوس دارن با اون بازی کنم(داداشی)
یوجین: نمیشه
یونا: داداشی تلوخدااا🥺😔
یوجین: نههه
و اینجوری بود که دعواشون یه ذره بیشتر شدد
یوجین: نهههههههه
(دینگ دینگ)
صدای در
یوجین: فک کنم بابایهه
یونا: داداشی
یوجین: هوم
یونا: میشه درباره دعوای امروز به بابا هیچی نگی🥺
یوجین: باشه🙂
یونا: ممنون داداشی دوستت دارم❤🙂
و اینجوری بود که پسرک رفت درو باز کرد و کنار خواهر وایستاد
تهیونگ: سلاممم شاهزاده بابایی
یوجین: سلام بابایی جونم
تهیونگ: چطوری فرشته بابا
یوجین: خوبم بابایی😇
دخترک منتظر بود که پدرش اونم بغل کنه اما اون هیچقوت از نعمت بغل و بوس پدرش بهره نمیبرد
ا/ت: سلام
تهیونگ: سلام پرنسس من
ا/ت🙂
یوجین: بابا شام امادس بلیم بوخوریم (بابا شام امادس بریم بخوریم)
تهیونگ: بریمم...... ا/ت تو نمیای؟
ا/ت: نه من خوردم برم به یونا غذا بدم🙂
تهیونگ: هوفف باشه😒
یوجین: بابایی بیا دیگه
تهیونگ: اوه اومدم
ا/ت: یونا
یونا:(بغض) بله مامانی
ا/ت: بریم غذا بخوریم؟
یونا: هوم
ویو ا/ت
تهیونگ بین یونا و یوجین فرق میذاره
یعنی یوجینو بیشتر دوست داره
همیشه براش وسایل و اسباب بازی
های جدید میخره اما برای یونا
هیچی نمیخره و. حتی نمیذاره
من چیزی بخرم
اتاق یوجین و یونا زمین تا
اسمون فرق داره
اتاق یونا
یه تخت کهنه
و یه کمد و.
چند دست لباس داره
اما اتاق یوجین کلی
وسایل داره تهیونگ
اوایل اینجوری نبودد
به خاطر خانوادش بود
چون اونا هی میگفتن که
ما وارث پسر میخواستیم
و یونا اضافیه وتو گوشش
میخوندن که یوجین رو
باید به قدرت برسونی
و از اون حمایت کنی
و. تهیونگ از اون موقع
اونجوری شده
هیعع باید برم
با تهیونگ صحبت کنم🫤😔
یونا: مامانی
ا/ت:........
یونا: مامانی!
ا/ت: بله
یونا: تروخدا مامانی منم بلم پیش بابایی و تاداشی شام بوخولم تلوخدا(تروخدا مامانی منم برم پیش بابایی و داداشی شام بخورم... تروخدا
ا/ت: گوگولی نمیشه
یونا: اخه چرا تروخدا
ا/ت: عه یونا نه دیگه
یونا: اخه مامان چرا هان مامان
ا/ت: یوناااا
یونا: مامان تروخدااا یه بارررر خواهش میکنمممممم
یهو. دیدم در باز شد و با چهره عصبی تهیونگ مواجه شدم که هر لحظه ممکن بود منفجر شه😔😔
خماری😇
شرط:
فالو: 5
لایک: 7
دوستون دارم بیب هاااا❤️🩹
۲۲.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.