p42
p42
سریع گوشیو قطع کردم لعنت به خودم لعنت چرا تنهاش گذاشتم اونم بعد رابطمون الان چه حسی نسبت به من داره بدون توجه به سوالای سوهی و مین جون از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدمو نمیدونستم از کجا شروع کنم به سمت پارکی که همیشه میرفتیم رفتم.... اونجا هم نبود به سمت ساحل حرکت کردم نیست آب شده رفته زمین؟ عصبی شدم هم از خودم هم از اون که گوشیشو جواب نمیده هی پشت سر هم بهش زنگ میزدم ولی انگا نه انگار.... گوشیش خاموش بود و این منو بشتر نگران میکرد چند باری به علت سرعت زیاد کم مونده بود بزنم ماشینو داغون کنم.....
ویو ات
چشمامو با درد زیر دلم باز کردم روی تختم نشستم تا ویندوزم بالا بیاد.... بلندشدم به سمت دستشویی رفتم که با صحنه ای مواجه شدم که دیگه فهمیدم سرنوشت میخواد این روزا جونمو بگیره... پرید شده بودم عجب حس تخمی دارم... یه لحظه با یاد آوری دیشب حالم بیشتر گرفت هنوز نیومده؟ نمیخوام بهش لقب خیانت کارو بدم ولی همه مدارک همینو نشون میدن صورتمو شستم یه پد گذاشتم امدم بیرون دلم یه هوا خوری میخواست ساعت6صبح بود بخاطر درد دلم بیدار شدم وگرنه الان تو خواب نازم بودم میدونستم کسی بیدار نیست یه لباس پوشیدمو تصمیم گرفتم امروز رو نهار بیرون بخورم بعدم برم خونه بنگچان ماسک و کلاهمو گذاشتمو رفتم بیرون گوشیمم خاموش کردم که اگه یه بار زنگ بزنه نگرانم بشه(کوک) البته شاید فقط من اینطوریم همینطوری قدم میزدم من گاهی اوقات دردم کم میشه گاهی اوقاتم مثل سگ درد میکنه به سمت کافه رفتمو یه کیک فنجونی با دمهنوش سفارش دادم بعد چند دقیقه سفارشمو آوردن............(پرش زمانی به ساعت4ظهر)
دم در خونه بنگچان وایستاده بودم از صبح تا الان خونه نرفتم درو زدم که با صورت جدی درو باز کرد تا منو دید لبخند گشادی زد
بنگچان. خوش امدی ات(بغل کردن ات)
چقدر مهربون شده بود منم بغلش کردم که به سمت خونه هدایتم کرد
بنگچان. خب ات امروز زود امدی!
ات. حوصلم ریده بود
بنگچان. خب اوکی بیا قبل تمرین یکم چیز میز بیارم بخوریم هوم؟
ات. باشه(لبخند)
بنگچان بلند شد رفت سمت آشپز خونه با یاد آوری کوک لبخندم محو شدو بغض جاشو گرفت یعنی تا الان بهم زنگ زده؟ دوست داشتم گوشیو روشن کنمو ببینم ولی نه ولش کن بغضمو قورت دادم که بنگچان امد
بنگچان. ات... چیزی شده؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
سریع گوشیو قطع کردم لعنت به خودم لعنت چرا تنهاش گذاشتم اونم بعد رابطمون الان چه حسی نسبت به من داره بدون توجه به سوالای سوهی و مین جون از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدمو نمیدونستم از کجا شروع کنم به سمت پارکی که همیشه میرفتیم رفتم.... اونجا هم نبود به سمت ساحل حرکت کردم نیست آب شده رفته زمین؟ عصبی شدم هم از خودم هم از اون که گوشیشو جواب نمیده هی پشت سر هم بهش زنگ میزدم ولی انگا نه انگار.... گوشیش خاموش بود و این منو بشتر نگران میکرد چند باری به علت سرعت زیاد کم مونده بود بزنم ماشینو داغون کنم.....
ویو ات
چشمامو با درد زیر دلم باز کردم روی تختم نشستم تا ویندوزم بالا بیاد.... بلندشدم به سمت دستشویی رفتم که با صحنه ای مواجه شدم که دیگه فهمیدم سرنوشت میخواد این روزا جونمو بگیره... پرید شده بودم عجب حس تخمی دارم... یه لحظه با یاد آوری دیشب حالم بیشتر گرفت هنوز نیومده؟ نمیخوام بهش لقب خیانت کارو بدم ولی همه مدارک همینو نشون میدن صورتمو شستم یه پد گذاشتم امدم بیرون دلم یه هوا خوری میخواست ساعت6صبح بود بخاطر درد دلم بیدار شدم وگرنه الان تو خواب نازم بودم میدونستم کسی بیدار نیست یه لباس پوشیدمو تصمیم گرفتم امروز رو نهار بیرون بخورم بعدم برم خونه بنگچان ماسک و کلاهمو گذاشتمو رفتم بیرون گوشیمم خاموش کردم که اگه یه بار زنگ بزنه نگرانم بشه(کوک) البته شاید فقط من اینطوریم همینطوری قدم میزدم من گاهی اوقات دردم کم میشه گاهی اوقاتم مثل سگ درد میکنه به سمت کافه رفتمو یه کیک فنجونی با دمهنوش سفارش دادم بعد چند دقیقه سفارشمو آوردن............(پرش زمانی به ساعت4ظهر)
دم در خونه بنگچان وایستاده بودم از صبح تا الان خونه نرفتم درو زدم که با صورت جدی درو باز کرد تا منو دید لبخند گشادی زد
بنگچان. خوش امدی ات(بغل کردن ات)
چقدر مهربون شده بود منم بغلش کردم که به سمت خونه هدایتم کرد
بنگچان. خب ات امروز زود امدی!
ات. حوصلم ریده بود
بنگچان. خب اوکی بیا قبل تمرین یکم چیز میز بیارم بخوریم هوم؟
ات. باشه(لبخند)
بنگچان بلند شد رفت سمت آشپز خونه با یاد آوری کوک لبخندم محو شدو بغض جاشو گرفت یعنی تا الان بهم زنگ زده؟ دوست داشتم گوشیو روشن کنمو ببینم ولی نه ولش کن بغضمو قورت دادم که بنگچان امد
بنگچان. ات... چیزی شده؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۳.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.