لطفا کپشن رو بخونید...
لطفا کپشن رو بخونید...
باورش برام سخت بود. بعد 12 سال میدیدمش. نسیم بود. دیدنش تو لباس فرم و ادای خانوم ناظما رو در آوردن برای من خنده دار بود. اول که منو دید نشناخت اما یک دقیقه بعد انگار که فنرش در رفته باشه بهم گفت اینجا چیکار داری. هنوزم مثل قبل سوال جوابم میکرد. یه لحظه ساکت شدم گفتم من بابای کامرانم. ازم خواسته بودین بیام مدرسه.
جوری که نشون نده هول شده گفت شما بابای کامرانی. چرا این پسرت آروم قرار نداره. یه مدرسه رو اسیر خودش کرده.
من که غرق نگاهش بودم گفتم باهاش حرف میزنم، بچه است دیگه.
زنگ زد کامرانو آوردن. کامران که وارد دفتر شد منو که دید اومد تو بغلم. بهش گفتم شنیدم خیلی شیطونی می کنی خانم ناظمتون الان بهم گفت
کامران با همون بامزگی همیشگیش گفت شیطونی آره اما بی ادبی نمی کنم.
من و نسیم یه لحظه خندمون گرفت.
به کامران گفتم قول بده دیگه اذیتشون نکنی خانم ناظم رو.
کامران اومد پیش نسیم. خانم اجازه، دیگه کمتر شیطونی می کنم قول میدم.
با همون جذبه همشیگیش گفت قول قول. حالا برو سر کلاست.
تو دفتر که تنها شدیم گفت: پسر خوبی داری اما شیطونه. به باباش رفته انگاری.
کلافگی منو که دید گفت شما بفرمایید ممنون که اومدین.
خواستم ازش خداحافظی کنم که با یه حرصی گفت: امیدوارم قول پسرت مثل تو نباشه.
گفتم منم امیدوارم.
#پیام_ورکاک 🌙
باورش برام سخت بود. بعد 12 سال میدیدمش. نسیم بود. دیدنش تو لباس فرم و ادای خانوم ناظما رو در آوردن برای من خنده دار بود. اول که منو دید نشناخت اما یک دقیقه بعد انگار که فنرش در رفته باشه بهم گفت اینجا چیکار داری. هنوزم مثل قبل سوال جوابم میکرد. یه لحظه ساکت شدم گفتم من بابای کامرانم. ازم خواسته بودین بیام مدرسه.
جوری که نشون نده هول شده گفت شما بابای کامرانی. چرا این پسرت آروم قرار نداره. یه مدرسه رو اسیر خودش کرده.
من که غرق نگاهش بودم گفتم باهاش حرف میزنم، بچه است دیگه.
زنگ زد کامرانو آوردن. کامران که وارد دفتر شد منو که دید اومد تو بغلم. بهش گفتم شنیدم خیلی شیطونی می کنی خانم ناظمتون الان بهم گفت
کامران با همون بامزگی همیشگیش گفت شیطونی آره اما بی ادبی نمی کنم.
من و نسیم یه لحظه خندمون گرفت.
به کامران گفتم قول بده دیگه اذیتشون نکنی خانم ناظم رو.
کامران اومد پیش نسیم. خانم اجازه، دیگه کمتر شیطونی می کنم قول میدم.
با همون جذبه همشیگیش گفت قول قول. حالا برو سر کلاست.
تو دفتر که تنها شدیم گفت: پسر خوبی داری اما شیطونه. به باباش رفته انگاری.
کلافگی منو که دید گفت شما بفرمایید ممنون که اومدین.
خواستم ازش خداحافظی کنم که با یه حرصی گفت: امیدوارم قول پسرت مثل تو نباشه.
گفتم منم امیدوارم.
#پیام_ورکاک 🌙
۳۱.۲k
۱۱ خرداد ۱۴۰۱