.پارت 8(مافیای نجات من)
.پارت 8(مافیای نجات من)
ویو کوک
اومد و روی صندلی روبه روم نشست و
ا.ت: سلام اقای یعنی جونگکوک
کوک: سلام ا.ت. خوبی؟
ا.ت: بله ممنون
کوک: دستت چطوره؟
ا.ت: به لطف شما خیلی خوبه
نمیدونم چرا با این حرفش قند تو دلم اب شد بعد از شفارش دادن غذا و خوردن اون اومدیم از رستوران بیرون همینجوری داشیم قدم میزدیم و به برگ ها نگاه می کردیم چون دیگه زمستون بود هوا سرد بود ا.ت یه بافت کرمی پوشیده بود لباسش خیلی قشنگ بود.
وایسا ببینم من چم شده الان داشتم از لباس ا.ت تعریف میکردم یعنی من عاشق نه امکان نداره.
گوشی ا.ت زنگ خورد
ویو ا.ت
بین من و جونگکوک حرفی رد و بدل نمی شد و ساکت داشتیم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد سول بود یعنی چی کار داره جواب دادم که خانم برگشت گفت کلید نداره که درو باز کنه و الان دم در مونده
از جونگکوک معذرت خواهی کردم و
کوک: باشه اگه واجب برو ولی من میرسونمت
ا.ت: نه دیگه مزاحم نمیشم
کوک: یه بار گفتم مزاحم نیستی پس بشین بریم
همین طور که داشتم به سول فحش می دادم سوار ماشین شدم. جونگکوک یه حس ارامش بخشی بهم میداد کنارش راحت بودم.
ویو کوک
اه از دست این دختر مزاحم اخه الان وقت کلید جا گذاشتن بود. نمیدوستم چی دارم به ا.ت میگم فقط می گفتم که من میرسونمش اخه چرا؟ خودمم نمیدونستم چمه ولی بد هم نشودا الان خونشو یاد میگیرم.
بعد از رسیدن دیدم داخل یه اپارتمان تبغه ی سوم میشینن الان دیگه میدونستم کجان.
ا.ت: خیلی ازت ممنونم که منو رسوندی جونگکوک
کوک: کاری نکردم. بعد باز هم. ببینیم؟(اخه چی دارم میگو من)
ا.ت: چرا که نه حتما. فعلا خدانگهدار
کوک: خدافظ میبینمت
وقتی گفت حتما همو میبینیم انقدر خوشحال شدم که نگو داشتم برای دیدار بعد برنا مه می ریختم.
نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم بله اقای جونکوک شما عاشق شدی الکی خودتو قانع نکن که انگا اتفاقی نیوفتاده.
در مسیر برگشت به خونه همش تو این فکر بودم که چطور بهش اعتراف کنم که تهیونگ زنگ زدو.....
**ادامه دار**
ویو کوک
اومد و روی صندلی روبه روم نشست و
ا.ت: سلام اقای یعنی جونگکوک
کوک: سلام ا.ت. خوبی؟
ا.ت: بله ممنون
کوک: دستت چطوره؟
ا.ت: به لطف شما خیلی خوبه
نمیدونم چرا با این حرفش قند تو دلم اب شد بعد از شفارش دادن غذا و خوردن اون اومدیم از رستوران بیرون همینجوری داشیم قدم میزدیم و به برگ ها نگاه می کردیم چون دیگه زمستون بود هوا سرد بود ا.ت یه بافت کرمی پوشیده بود لباسش خیلی قشنگ بود.
وایسا ببینم من چم شده الان داشتم از لباس ا.ت تعریف میکردم یعنی من عاشق نه امکان نداره.
گوشی ا.ت زنگ خورد
ویو ا.ت
بین من و جونگکوک حرفی رد و بدل نمی شد و ساکت داشتیم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد سول بود یعنی چی کار داره جواب دادم که خانم برگشت گفت کلید نداره که درو باز کنه و الان دم در مونده
از جونگکوک معذرت خواهی کردم و
کوک: باشه اگه واجب برو ولی من میرسونمت
ا.ت: نه دیگه مزاحم نمیشم
کوک: یه بار گفتم مزاحم نیستی پس بشین بریم
همین طور که داشتم به سول فحش می دادم سوار ماشین شدم. جونگکوک یه حس ارامش بخشی بهم میداد کنارش راحت بودم.
ویو کوک
اه از دست این دختر مزاحم اخه الان وقت کلید جا گذاشتن بود. نمیدوستم چی دارم به ا.ت میگم فقط می گفتم که من میرسونمش اخه چرا؟ خودمم نمیدونستم چمه ولی بد هم نشودا الان خونشو یاد میگیرم.
بعد از رسیدن دیدم داخل یه اپارتمان تبغه ی سوم میشینن الان دیگه میدونستم کجان.
ا.ت: خیلی ازت ممنونم که منو رسوندی جونگکوک
کوک: کاری نکردم. بعد باز هم. ببینیم؟(اخه چی دارم میگو من)
ا.ت: چرا که نه حتما. فعلا خدانگهدار
کوک: خدافظ میبینمت
وقتی گفت حتما همو میبینیم انقدر خوشحال شدم که نگو داشتم برای دیدار بعد برنا مه می ریختم.
نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم بله اقای جونکوک شما عاشق شدی الکی خودتو قانع نکن که انگا اتفاقی نیوفتاده.
در مسیر برگشت به خونه همش تو این فکر بودم که چطور بهش اعتراف کنم که تهیونگ زنگ زدو.....
**ادامه دار**
۱.۱k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.