پارت ۵
ویو ا.ت
وقتی از جیمین خدافظی کردم با کوک رفتیم سر قبر مامان و بابا.
ا.ت. کوک اینجا رو میخواستی بهم نشون بدی؟
کوک. نه یکم با مامان و بابا حرف بزن بعدش نشونت میدم
ا.ت. باشه
۲۰ مین بعد
ا.ت. آره دیگه مامان بعد اون پسره که اسمش جیمین بودو به ناهار دعوت کردم. بذار همین الان بهش پیام بدم
ا.ت. سلام جیمین
چطوری؟
فردا ساعت ۱ رستوران ....
اینم از این
کوک. خب دیگه ا.ت اگه صحبتت تموم شد بیا بریم
ا.ت. باشه بریم. خدافظ مامان. خدافظ بابا
کوک. مامان جونم خدافظ
نمیدونم چرا اما کوک جدیدا با بابا حرف نمیزنه. حتی از خدافظی هم نکرد
کوک. ا.ت دنبالم بیا تا یا چیزیو نشونت بدم.
ا.ت. باشه
بعد ۳۰ مین رسیدیم اونجا. یه خونه قدیمی بود
ا.ت. کوک اینجا کجاست؟
کوک. اینجا خونهی همسایهی مامان و باباست. بیا بریم تو باید یه چیزیو ببینی
ا.ت. باشه
زنگ در رو زدیم که یه خانم تقریبا ۶۰ ساله در رو باز کرد
ا.ت. سلام
کوک. سلام آجوما
زنه. سلام عزیزم چطورین؟
کوک و ا.ت. خوبیم ممنون
زنه. بیاین تو بچه ها
رفتیم تو اتاقش که یهو یه عکس خیلی خیلی بزرگ از ازدواج پدر و مادرم دیدم اما یه پسر تقریبا ۴ ساله گوشه عکس بود.
ا.ت. کوک این پسره کیه؟
کوک. این منم
ا.ت. چی؟ یعنی چی که این تویی؟
کوک. ا.ت گوش کن بهم. ما مامانامون یکیه اما باباهامون جداست. اون کسی که بهش میگفتم بابا در اصل بابام نبوده.
ا.ت. داری دروغ میگی. این عکسه فوتوشاپه ( با بغض )
همون موقع زنه اومد تو
ا.ت. آجوما این عکسه رو از کجا آوردین؟
آجوما. عزیزم من این عکسو از پدر و مادرت گرفتم
ا.ت. نه آجوما اشتباه میکنین
آجوما. عزیزم من با پدر و مادرت همسایه بودم و عکاسی میکردم. اونا هم توی عروسیشون به من گفتن که عکس بگیرم
ا.ت. یعنی چی؟
کوک. ا.ت بذار برات توضیح بدم
کوک. مامان با مردی که دوست داشته ازدواج میکنه و ازش حامله میشه و اون مرده خلبان بوده. وقتی مامان ۸ ماهش بوده اون مجبور بوده بره تا یه پروازو از کره به چین ببره. چند روز بعدش همه میفهمن که اون پرواز سقوط کرده و تمام افرادش از بین رفتن اما کسی نمیذاره مامان بفهمه و همه تا یک ماه از مخفی میکنن اینو. وقتی هم مامان میپرسیده که اون مرد کجاست همه بهش میگفتن تو چینه و یکی از اقوامشو دیده و چند روز دیگه میاد. تا وقتی که من بدنیا میام. یک هفته بعد از اینکه من بدنیا میام مامان میفهمه و تا سه ماه افسردگی میگیره. بعدش تا ۴ سال به من میگفت که بابات رفته و زود قراره بیاد تا وقتی که با بابای تو ازدواج کرد و به من هم گفت این همون باباته که گفتم قراره بیاد و از اون مرد حامله شد و تو بدنیا اومدی.
ا.ت. داشتم اشک میریختم که چرا من این همه سال اینارو نمیدونستم. از زنه تشکر کردیم ولی هر جقدر بهش التماس کردم عکس رو نداد بهم و گفت این عکس رو نمیتونم بهتون بدم اما عکس های دیگه ای از عروسی رو بهمون داد
رفتیم خونه و من تا تونستم زار زدم و کوک اومد منو گرفت تو بغلش
کوک. ا.ت الان چیزی عوض میشه؟ الان من دیگه برادرت نیستم؟
ا.ت. نه ( با گریه )
کوک. خب پس دیگه گریه نکن
ا.ت. باشه فقط یه قرص روی میزه اونو بهم میدی؟ ( با گریه )
کوک. این قرصه واسه چیه؟
ا.ت. آرام بخشه که برم بخوابم
کوک. باشه بیا بذار برات آب بیارم
ا.ت. باشه
کوک رفت ک برام آب آورد منم خوردم و رفتم خوابیدم تا صبح
صبح از خواب بیدار شدم و داشتم آماده میشدم که برم مدرسه.
وقتی از جیمین خدافظی کردم با کوک رفتیم سر قبر مامان و بابا.
ا.ت. کوک اینجا رو میخواستی بهم نشون بدی؟
کوک. نه یکم با مامان و بابا حرف بزن بعدش نشونت میدم
ا.ت. باشه
۲۰ مین بعد
ا.ت. آره دیگه مامان بعد اون پسره که اسمش جیمین بودو به ناهار دعوت کردم. بذار همین الان بهش پیام بدم
ا.ت. سلام جیمین
چطوری؟
فردا ساعت ۱ رستوران ....
اینم از این
کوک. خب دیگه ا.ت اگه صحبتت تموم شد بیا بریم
ا.ت. باشه بریم. خدافظ مامان. خدافظ بابا
کوک. مامان جونم خدافظ
نمیدونم چرا اما کوک جدیدا با بابا حرف نمیزنه. حتی از خدافظی هم نکرد
کوک. ا.ت دنبالم بیا تا یا چیزیو نشونت بدم.
ا.ت. باشه
بعد ۳۰ مین رسیدیم اونجا. یه خونه قدیمی بود
ا.ت. کوک اینجا کجاست؟
کوک. اینجا خونهی همسایهی مامان و باباست. بیا بریم تو باید یه چیزیو ببینی
ا.ت. باشه
زنگ در رو زدیم که یه خانم تقریبا ۶۰ ساله در رو باز کرد
ا.ت. سلام
کوک. سلام آجوما
زنه. سلام عزیزم چطورین؟
کوک و ا.ت. خوبیم ممنون
زنه. بیاین تو بچه ها
رفتیم تو اتاقش که یهو یه عکس خیلی خیلی بزرگ از ازدواج پدر و مادرم دیدم اما یه پسر تقریبا ۴ ساله گوشه عکس بود.
ا.ت. کوک این پسره کیه؟
کوک. این منم
ا.ت. چی؟ یعنی چی که این تویی؟
کوک. ا.ت گوش کن بهم. ما مامانامون یکیه اما باباهامون جداست. اون کسی که بهش میگفتم بابا در اصل بابام نبوده.
ا.ت. داری دروغ میگی. این عکسه فوتوشاپه ( با بغض )
همون موقع زنه اومد تو
ا.ت. آجوما این عکسه رو از کجا آوردین؟
آجوما. عزیزم من این عکسو از پدر و مادرت گرفتم
ا.ت. نه آجوما اشتباه میکنین
آجوما. عزیزم من با پدر و مادرت همسایه بودم و عکاسی میکردم. اونا هم توی عروسیشون به من گفتن که عکس بگیرم
ا.ت. یعنی چی؟
کوک. ا.ت بذار برات توضیح بدم
کوک. مامان با مردی که دوست داشته ازدواج میکنه و ازش حامله میشه و اون مرده خلبان بوده. وقتی مامان ۸ ماهش بوده اون مجبور بوده بره تا یه پروازو از کره به چین ببره. چند روز بعدش همه میفهمن که اون پرواز سقوط کرده و تمام افرادش از بین رفتن اما کسی نمیذاره مامان بفهمه و همه تا یک ماه از مخفی میکنن اینو. وقتی هم مامان میپرسیده که اون مرد کجاست همه بهش میگفتن تو چینه و یکی از اقوامشو دیده و چند روز دیگه میاد. تا وقتی که من بدنیا میام. یک هفته بعد از اینکه من بدنیا میام مامان میفهمه و تا سه ماه افسردگی میگیره. بعدش تا ۴ سال به من میگفت که بابات رفته و زود قراره بیاد تا وقتی که با بابای تو ازدواج کرد و به من هم گفت این همون باباته که گفتم قراره بیاد و از اون مرد حامله شد و تو بدنیا اومدی.
ا.ت. داشتم اشک میریختم که چرا من این همه سال اینارو نمیدونستم. از زنه تشکر کردیم ولی هر جقدر بهش التماس کردم عکس رو نداد بهم و گفت این عکس رو نمیتونم بهتون بدم اما عکس های دیگه ای از عروسی رو بهمون داد
رفتیم خونه و من تا تونستم زار زدم و کوک اومد منو گرفت تو بغلش
کوک. ا.ت الان چیزی عوض میشه؟ الان من دیگه برادرت نیستم؟
ا.ت. نه ( با گریه )
کوک. خب پس دیگه گریه نکن
ا.ت. باشه فقط یه قرص روی میزه اونو بهم میدی؟ ( با گریه )
کوک. این قرصه واسه چیه؟
ا.ت. آرام بخشه که برم بخوابم
کوک. باشه بیا بذار برات آب بیارم
ا.ت. باشه
کوک رفت ک برام آب آورد منم خوردم و رفتم خوابیدم تا صبح
صبح از خواب بیدار شدم و داشتم آماده میشدم که برم مدرسه.
۴۴.۳k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.