𝓜𝔂 𝓬𝓱𝓪𝓻𝓶𝓲𝓷𝓰 𝓿𝓮𝓶𝓹𝓲𝓻𝓮...
𝓜𝔂 𝓬𝓱𝓪𝓻𝓶𝓲𝓷𝓰 𝓿𝓮𝓶𝓹𝓲𝓻𝓮...
خون آشام جذاب من...
P²
( اسلاید 2 لباس ا/ت . اسلاید 3و4 جنگلی که ا/ت داخلش گیرافتاده عکس خوب پیدا نکردم همچون دوست دارید تصور کنید ترسناک باشه! ویدیوش تو پیج گذاشتم )
بلند شدم که یه کتاب دیگه بردارم یه دفعه کتاب خود به خود باز شد انگار کسی صفحه هانش ورق میزد ولی کسی تو اتاق نبود از ترس خشکم زده بود صفحات دیگه تکون نخوردن
به طرف کتاب کم کم قدم برداستم حس خوبی بهم نمیداد کتاب برداشتم احساس کردم داره منو به داخل خودش میکشونه خواستم کتاب ببندم ولی نمیشد و تاریکی...
چشمام باز کردم تو یه جنگل خیلی بزرگ و ترسناک بودم به طرفم نگاه کردم با وجود مه نمیتونستم درست ببینم
میترسیدم برم اطراف ببینم که اصلا کجام
واقعا حس خیلی بدی داشتم خیلی بد از اون جایی که کنجکاو بودم ببینم کجام و چجوری اومدم به ترسم قلبه کردم
وقتی داشتم راه میرفتم صدای زوزه های گرگ به گوش میرسید پاهام سست شده بود از سرما لباسم خیلی نازک بود
حیوانات خیلی عجیبی میدیدم که اصلا تو دنیای وجود نداشتن اینجا همچی عجیب بود
همینجور که داشتم راه میرفتم به یه دریا چه رسیدم رفتم کنار دریاچه صورت خودم میتونستم ببینم به راهم ادامه دادم هرقدم که برمیداشتم چیزای عجیبی میدیدم که پام گیر کرد به شاخه درختی و افتادم زمین پام یکم زخمی شد خواستم بلند شم که
یکی با صدای بم کنار گوشم زمزمه کرد خانم کوچولو اینجا چیکار میکنی
از ترس سریع برگشتم دیدم یه پسر قدبلند خوشگل و جذابی روبروم ایستاده زبونم بند اومده بود زل زده بودیم بهم...
شرط ها 10لایک
5تاکامنت☆
خون آشام جذاب من...
P²
( اسلاید 2 لباس ا/ت . اسلاید 3و4 جنگلی که ا/ت داخلش گیرافتاده عکس خوب پیدا نکردم همچون دوست دارید تصور کنید ترسناک باشه! ویدیوش تو پیج گذاشتم )
بلند شدم که یه کتاب دیگه بردارم یه دفعه کتاب خود به خود باز شد انگار کسی صفحه هانش ورق میزد ولی کسی تو اتاق نبود از ترس خشکم زده بود صفحات دیگه تکون نخوردن
به طرف کتاب کم کم قدم برداستم حس خوبی بهم نمیداد کتاب برداشتم احساس کردم داره منو به داخل خودش میکشونه خواستم کتاب ببندم ولی نمیشد و تاریکی...
چشمام باز کردم تو یه جنگل خیلی بزرگ و ترسناک بودم به طرفم نگاه کردم با وجود مه نمیتونستم درست ببینم
میترسیدم برم اطراف ببینم که اصلا کجام
واقعا حس خیلی بدی داشتم خیلی بد از اون جایی که کنجکاو بودم ببینم کجام و چجوری اومدم به ترسم قلبه کردم
وقتی داشتم راه میرفتم صدای زوزه های گرگ به گوش میرسید پاهام سست شده بود از سرما لباسم خیلی نازک بود
حیوانات خیلی عجیبی میدیدم که اصلا تو دنیای وجود نداشتن اینجا همچی عجیب بود
همینجور که داشتم راه میرفتم به یه دریا چه رسیدم رفتم کنار دریاچه صورت خودم میتونستم ببینم به راهم ادامه دادم هرقدم که برمیداشتم چیزای عجیبی میدیدم که پام گیر کرد به شاخه درختی و افتادم زمین پام یکم زخمی شد خواستم بلند شم که
یکی با صدای بم کنار گوشم زمزمه کرد خانم کوچولو اینجا چیکار میکنی
از ترس سریع برگشتم دیدم یه پسر قدبلند خوشگل و جذابی روبروم ایستاده زبونم بند اومده بود زل زده بودیم بهم...
شرط ها 10لایک
5تاکامنت☆
۱.۳k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.