Brown sugar : شکر قهوه ای

Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۳۲

رسیدم ما میکائل با مهمون ها رفتیم تو عمارت رقصیدیم عکس گرفتیم و کلی خوش گذشت
شامم رو که خوردیم میخواستیم راه بیوفتیم به طرف شهر تا بریم خونمون همه دنبالمون امدن تا شهر

شیرین:امشب بهترین شب عمرمه میکائل
میکائل:برای منم همینه من بیشتر ذوق دارم برای اخر شب

مشت زدم به شانش و شروع کرد به خندیدن

شیرین:خیلی بی حیایی من خستم میخوام بخوابم
میکائل:امشب خودم میخوابونمت

شروع کردم به خندیدن رسیدیم شهر و خونمون مهمون ها مارو تا خونمون رسوندن و بعدشم رفتن

سعید:خوشبخت بشین شیرین میکائل
شیرین:ممنون ازتون

ملیحه امد بغلم و شروع کرد به گریه کردن

ملیحه:مواظب خودت باش خب
شیرین:الان چرا گریه میکنی مگه میخوام برم برنگردم
ملیحه:نمدونم دست خودم نیست
سمیه:شیرین مامان خوشبخت بشی
شیرین:مرسی قربونت برم من
میکائل:دستتون درد نکنه
سعید:خب دیگه ما بریم

بچه ها خداحافظی کردن و رفتن منم سریع لباسمو عوض کردم چون لباس عروسم تنگ بود داشتم خفه میشدم

میکائل:ع لباستو عوض کردی چرا؟
شیرین:تنگ بود داشتم خفه میشدم
میکائل:ارایشتو پاک کن دوست ندارم
شیرین:الان میخوام برم حمام

(بقیش تو کامنت ها)

(فرداصبح)
(شیرین)

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ملیحه بود

(پیچ خصوصی کنم یانه؟