عشق باور نکردنی 💚
عشق باور نکردنی 💚
کرد...کم کم اشک از چشماش سرازیر شد و باعث شکل گرفتن هق هق هایی دردناک شدن...از طرفی هم تهیونگ در حال انجام کارهاش بود که صدای هق هق هایی از اتاق کناری یعنی اتاق ا/ت شد...ا/ت اونقدر غرق اون آهنک شده بود که نمیفهمید هق هقاش تا اتاق تهیونگ میرن...سرشو روی زانوهاش گذاشت و زیر لب گفت:کیم تهیونگ چرا تو باید خوشحال باشی اما من انقدر غمگین...خوشبحالت...
تهیونگ سمت اتاق ا/ت رفت و آروم در زد...ا/ت با شنیدن صدای در سریع سرشو از روی زانوهاش برداشت و با پشت دستش اشکاشو پاک کرد...ا/ت:کی...کیه؟ تهیونگ:ا/ت میتونم بیام تو؟ ا/ت:نه...خب یعنی میشه توی هال صحبت کنیم؟تهیونگ:ا/ت توی هال مامان بابا بیدار میشن..ا/ت:با...باشه فقط یک لحظه وایسا...سریع از روی تخت پایین
کرد...کم کم اشک از چشماش سرازیر شد و باعث شکل گرفتن هق هق هایی دردناک شدن...از طرفی هم تهیونگ در حال انجام کارهاش بود که صدای هق هق هایی از اتاق کناری یعنی اتاق ا/ت شد...ا/ت اونقدر غرق اون آهنک شده بود که نمیفهمید هق هقاش تا اتاق تهیونگ میرن...سرشو روی زانوهاش گذاشت و زیر لب گفت:کیم تهیونگ چرا تو باید خوشحال باشی اما من انقدر غمگین...خوشبحالت...
تهیونگ سمت اتاق ا/ت رفت و آروم در زد...ا/ت با شنیدن صدای در سریع سرشو از روی زانوهاش برداشت و با پشت دستش اشکاشو پاک کرد...ا/ت:کی...کیه؟ تهیونگ:ا/ت میتونم بیام تو؟ ا/ت:نه...خب یعنی میشه توی هال صحبت کنیم؟تهیونگ:ا/ت توی هال مامان بابا بیدار میشن..ا/ت:با...باشه فقط یک لحظه وایسا...سریع از روی تخت پایین
۳.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.