پارت ۲
کوک به ات نزدیک تر شد
نزدیک تر.... جوری که نفساشون بهم میخورد
ات چشماشو بسته بود...(عاره به اونی فک میکرد ،که شمام فک میکنین)
*کوک جوری که خیلی سخت جلوی خندشو گرفته بود با انگشتش رژی که خرابش کرده بود رو پاک کرد و عقب رفت*
_خانوم ات دیر شد بیا(چشمک)*دور شدن از ات و رفتن به سمت در*
+😑😑😑😑*و در دلش🤧🥲*
_____________
در ماشین
*جونگ کوک یکی از اهنگایی رو ات خیلی دوسش داشت پلی کرده بود و باهاش میخوند *
_ات چرا چیزی نمیگی خوبی؟
+خوبم:/(خنده ی الکی😬)
*کوک موضوعو فهمید و ساکت شد و دوباره جلو خندشو گرفت*اقا اون حالتی که خیلی ناز لباشو میده و تو رو تصور کنید*
____________________
هنگام خرید
جونگ کوک و ات خریدای لازمو انجان دادن و موقع برگشت از پاساژ،یه چند تا مغازه لوازم آرایشی دیدن که جونگ کوک گفت:چاگیا بیا بریم اینجا یه چیزی لازم دارم😄*به یکی از مغازه ها اشاره کرد*
+جانم؟!!ا🤨از مغازه ی لوازم ارایشی؟!!!چی میخوای...
*کوک نزاشت حرف ات تموم شه که دستشو کشید و ات به سمت مغازه برد*
ات و کوک رفتن تو.
فروشنده ها محو تماشای کوکی شده بودن
کوک دست ات و مخکم تو دستاش می فشرد و هی بهش لبخند میزد(دلم خواست خو منم)
+کوکی عزیزم چی میخواستی زودتر بخرش،دیرمون شدهههه(دم گوشش)
همینطور داشتن از وسایلا رد میشدن(فرص کنین از اون مغازه بزرگاس😃😅)که به رژ لبا رسیدن
کوک چشاش برق زد.جلوی اونجا وایساد.
🥲
کوک انگشتشو به لبش زد و چشاشو گرد کرده بود تا اینکه به اونی که مد نظرش بود رسید.
یه رژ قرمز خییییلیییی قشنگگگگگ
که جونگ کوک اگه اونو رو لبای ات میدید حتما طاقت نمیاورد
به خانم فروشنده اشاره ای کرد که اونو بیاره.
*توجه:ات اونطرف مشغول بوده*
بعدم به طرف ات رفتو اونو به سمت خودش برگردوند
+خب عزیزم بریم تموم شد؟🙂
_بعله ولی قبل رفتن یه چیزی رو باید امتحان کنی.
+*ات با حالت صورتش نشون داد که چی رو *
*جونگ کوک رژ رو بالا آورد و به ات نشونش داد و چشمکی هم زد
ات ریز خنده ای کرد . و دلش میتواست همونجا بگیره لپای کوکی رو بچلونه.
*کوک با حالت متمرکز روی لبای ات با تمام توجه ،مراقب بود که خیلی زیبا رژ رو بزنه*
(همه محو شون شده بودن)
یه بچه ی ۵ ساله هم اون بین بود ،و داشت نگاه میکرد رفت جلو و لباس کوک رو کشید.کوکی به خودش اومد و به پایین نگاه کرد
+😊؟
÷به نظرم ببوسش *چشمک*(بچه های این دور و زمونه خوب میفهمن دردتو داش کوکی*
_*خنده*بفرما یاد بگیر جناب جئون🙂
*کوک آروم یه نیمچه بوسی رو لبای ات گذاشت و گفت:فعلا این باشه تا از مکان عمومی بریم😚*صورت ات و تو دستاش گرفته بود به زور خودشو کنترل میکرد که ات و بوس بارون نکنه*
(بچم کوک بچه عاقلیه😌💅)
___________________
اینم از این
ببخشید اگه بد شد
عجله ای نوشتم...
منحرف نباشین پایانش همون بود که بود😁
کامنت بزارین ببینم💗
نزدیک تر.... جوری که نفساشون بهم میخورد
ات چشماشو بسته بود...(عاره به اونی فک میکرد ،که شمام فک میکنین)
*کوک جوری که خیلی سخت جلوی خندشو گرفته بود با انگشتش رژی که خرابش کرده بود رو پاک کرد و عقب رفت*
_خانوم ات دیر شد بیا(چشمک)*دور شدن از ات و رفتن به سمت در*
+😑😑😑😑*و در دلش🤧🥲*
_____________
در ماشین
*جونگ کوک یکی از اهنگایی رو ات خیلی دوسش داشت پلی کرده بود و باهاش میخوند *
_ات چرا چیزی نمیگی خوبی؟
+خوبم:/(خنده ی الکی😬)
*کوک موضوعو فهمید و ساکت شد و دوباره جلو خندشو گرفت*اقا اون حالتی که خیلی ناز لباشو میده و تو رو تصور کنید*
____________________
هنگام خرید
جونگ کوک و ات خریدای لازمو انجان دادن و موقع برگشت از پاساژ،یه چند تا مغازه لوازم آرایشی دیدن که جونگ کوک گفت:چاگیا بیا بریم اینجا یه چیزی لازم دارم😄*به یکی از مغازه ها اشاره کرد*
+جانم؟!!ا🤨از مغازه ی لوازم ارایشی؟!!!چی میخوای...
*کوک نزاشت حرف ات تموم شه که دستشو کشید و ات به سمت مغازه برد*
ات و کوک رفتن تو.
فروشنده ها محو تماشای کوکی شده بودن
کوک دست ات و مخکم تو دستاش می فشرد و هی بهش لبخند میزد(دلم خواست خو منم)
+کوکی عزیزم چی میخواستی زودتر بخرش،دیرمون شدهههه(دم گوشش)
همینطور داشتن از وسایلا رد میشدن(فرص کنین از اون مغازه بزرگاس😃😅)که به رژ لبا رسیدن
کوک چشاش برق زد.جلوی اونجا وایساد.
🥲
کوک انگشتشو به لبش زد و چشاشو گرد کرده بود تا اینکه به اونی که مد نظرش بود رسید.
یه رژ قرمز خییییلیییی قشنگگگگگ
که جونگ کوک اگه اونو رو لبای ات میدید حتما طاقت نمیاورد
به خانم فروشنده اشاره ای کرد که اونو بیاره.
*توجه:ات اونطرف مشغول بوده*
بعدم به طرف ات رفتو اونو به سمت خودش برگردوند
+خب عزیزم بریم تموم شد؟🙂
_بعله ولی قبل رفتن یه چیزی رو باید امتحان کنی.
+*ات با حالت صورتش نشون داد که چی رو *
*جونگ کوک رژ رو بالا آورد و به ات نشونش داد و چشمکی هم زد
ات ریز خنده ای کرد . و دلش میتواست همونجا بگیره لپای کوکی رو بچلونه.
*کوک با حالت متمرکز روی لبای ات با تمام توجه ،مراقب بود که خیلی زیبا رژ رو بزنه*
(همه محو شون شده بودن)
یه بچه ی ۵ ساله هم اون بین بود ،و داشت نگاه میکرد رفت جلو و لباس کوک رو کشید.کوکی به خودش اومد و به پایین نگاه کرد
+😊؟
÷به نظرم ببوسش *چشمک*(بچه های این دور و زمونه خوب میفهمن دردتو داش کوکی*
_*خنده*بفرما یاد بگیر جناب جئون🙂
*کوک آروم یه نیمچه بوسی رو لبای ات گذاشت و گفت:فعلا این باشه تا از مکان عمومی بریم😚*صورت ات و تو دستاش گرفته بود به زور خودشو کنترل میکرد که ات و بوس بارون نکنه*
(بچم کوک بچه عاقلیه😌💅)
___________________
اینم از این
ببخشید اگه بد شد
عجله ای نوشتم...
منحرف نباشین پایانش همون بود که بود😁
کامنت بزارین ببینم💗
۱۰.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.