نگاه پردردسر عشق ۹:
خوشگذرونی تموم شد
دیانا:ارسلان نزاشت برم اتاقم گفت میخوام ببرمت یه جا که حالم اونجا خوبه ساعت ۲ بود رفتیم وسایل کمی جمع کردیم سوار ماشین شدیم رسیدیم شمال رفتیم لب ساحل ساعت ۵ کلی خوشگذروندیم اب پاشیدم رو ارسلان بعد رفتیم هتل ویلا
بعد از گرفتن ویلا ما رفتیم بخوابیم من رفنم جمع جور کنم وبعد بخوابم ارسلان رسیدیم تو افتاد رو تخت
دیانا:ارسلان پاشو کمک کن
ارسلان :دیانا عشقم بیا بخواب بعدا
دیانا :ارسلااان (باداد)
ارسلان:بابیخیالی جانم
دیانا :پاشو کمک کن
ارسلان :دیانا رو شیدم رو تخت و محکم گرفتمش تا بلند نشه هی داد میزد اخر خسته شد و تو بغلم خوابید
دیانا :بیدار شدم دیدم ساعت ۱۰ ارسلان خوابه تصمیم گرفتم با ناز بیدارش کنم
یه مقداری مو هامو رو صورتش کشیدم
ارسلان:بیدار بودم ولی دیدم دیانا میخواد چیکار کنه تا اومد جلو که موهاشو ببره سمت بینیم دستاشو گرفتم و بلند کردم رو کولم و بردمش تو اتاق گذاشتمش لبا ساشو عوض کنه بریم بیرون
دیانا:چون هوا گرم بود یه نیم تنه مشکی با یه کت کتان کوتا رنگ بنفش و یه شلوار کار گوی بنفش پوشیدم و یه کلاه مشکی وکیف مشکی برداشتم
ارسلان :یه شلوارک مشکی یه لباس استین دار مشکی و من و دیانا باهم جوردن های مشکیمونو پوشیدیم و رفتیم اول خرید و گشت گذار ساعت ۷ بود رفتیم دریا
دیانا:ارسلاااان
ارسلان :جانم
دیانا :اگه میتونی بیا منو بگیر
داشتم میدویدم که یهو یه ماشین به سرعت اومد
ارسلا:یه ماشبن با سرعت اومد تو ساحل و زد به دیانا
ارسلان :دیاناااااا (باداد)
بردیمش اورژانس دیانا رو که دکتدر اوم
دکتر:همراه خانم رحیمی
ارسلان:بله
دکتر:حالش خوبه اما پاش شکسته چند تا هم زخم داره ولی در کل خوبه
ارسلان :میتونم ببینمش
دکتر:بله
ارسلان :رفتم تو دیانا داشت گریه میکردعزیزم چرا گریه میکنی
دیانا :ببخشید سفرتو کوفتت کردم
ارسلان :دورت بگردم نگران این چیزا نباش لازم باشه کولت میکنم تا اعبد و یه دونه از سرش بوسیدم
۲ ماه بعد...
دیانا :فرداعروسی نیکا و متینه منو ارسلان هم رفتیم برای خرید اول رفتیم برای لباس ارسلان که یه کت شلوار مشکی برداشت و رفتیم سراغ لباسمن از در واردشدیم چشمم خوردبه یه لباس کوتاه و باز مشکی
ارسلان:دیانا حتی بهش فکرم نکن
دیانا:ارسلااان ترو خدا بپوشمش
ارسلان :باش (به زور )
رفت پوشید اومد از حق نگذریم خوشگل شده بود و بالاخره براش خریدم و رفتیم ناهار.......💜🦉🦇✌
دیانا:ارسلان نزاشت برم اتاقم گفت میخوام ببرمت یه جا که حالم اونجا خوبه ساعت ۲ بود رفتیم وسایل کمی جمع کردیم سوار ماشین شدیم رسیدیم شمال رفتیم لب ساحل ساعت ۵ کلی خوشگذروندیم اب پاشیدم رو ارسلان بعد رفتیم هتل ویلا
بعد از گرفتن ویلا ما رفتیم بخوابیم من رفنم جمع جور کنم وبعد بخوابم ارسلان رسیدیم تو افتاد رو تخت
دیانا:ارسلان پاشو کمک کن
ارسلان :دیانا عشقم بیا بخواب بعدا
دیانا :ارسلااان (باداد)
ارسلان:بابیخیالی جانم
دیانا :پاشو کمک کن
ارسلان :دیانا رو شیدم رو تخت و محکم گرفتمش تا بلند نشه هی داد میزد اخر خسته شد و تو بغلم خوابید
دیانا :بیدار شدم دیدم ساعت ۱۰ ارسلان خوابه تصمیم گرفتم با ناز بیدارش کنم
یه مقداری مو هامو رو صورتش کشیدم
ارسلان:بیدار بودم ولی دیدم دیانا میخواد چیکار کنه تا اومد جلو که موهاشو ببره سمت بینیم دستاشو گرفتم و بلند کردم رو کولم و بردمش تو اتاق گذاشتمش لبا ساشو عوض کنه بریم بیرون
دیانا:چون هوا گرم بود یه نیم تنه مشکی با یه کت کتان کوتا رنگ بنفش و یه شلوار کار گوی بنفش پوشیدم و یه کلاه مشکی وکیف مشکی برداشتم
ارسلان :یه شلوارک مشکی یه لباس استین دار مشکی و من و دیانا باهم جوردن های مشکیمونو پوشیدیم و رفتیم اول خرید و گشت گذار ساعت ۷ بود رفتیم دریا
دیانا:ارسلاااان
ارسلان :جانم
دیانا :اگه میتونی بیا منو بگیر
داشتم میدویدم که یهو یه ماشین به سرعت اومد
ارسلا:یه ماشبن با سرعت اومد تو ساحل و زد به دیانا
ارسلان :دیاناااااا (باداد)
بردیمش اورژانس دیانا رو که دکتدر اوم
دکتر:همراه خانم رحیمی
ارسلان:بله
دکتر:حالش خوبه اما پاش شکسته چند تا هم زخم داره ولی در کل خوبه
ارسلان :میتونم ببینمش
دکتر:بله
ارسلان :رفتم تو دیانا داشت گریه میکردعزیزم چرا گریه میکنی
دیانا :ببخشید سفرتو کوفتت کردم
ارسلان :دورت بگردم نگران این چیزا نباش لازم باشه کولت میکنم تا اعبد و یه دونه از سرش بوسیدم
۲ ماه بعد...
دیانا :فرداعروسی نیکا و متینه منو ارسلان هم رفتیم برای خرید اول رفتیم برای لباس ارسلان که یه کت شلوار مشکی برداشت و رفتیم سراغ لباسمن از در واردشدیم چشمم خوردبه یه لباس کوتاه و باز مشکی
ارسلان:دیانا حتی بهش فکرم نکن
دیانا:ارسلااان ترو خدا بپوشمش
ارسلان :باش (به زور )
رفت پوشید اومد از حق نگذریم خوشگل شده بود و بالاخره براش خریدم و رفتیم ناهار.......💜🦉🦇✌
۴.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.