ازدواج اجباری: پارت 1
شخصیت ها:
یونا
سن: 18
دبیرستانی
جیمین
سن: 18
دبیرستانی
تهیونگ
سن: 24
یونا:
ساعت 8از خواب بیدار شدم. روتین پوستیم رو انجام دادم لباسام رو عوض کردم.
رفتم طبقه پایین تا صبحونه بخورم
یونا: صبح بخیر مامان بابا جونم☺️
م. یونا: صبح بخیر دخترم🙂
ب. یونا: صبح بخیر 🙄
صبحونم رو خوردم و اماده شدم که برم مدرسه. توی راه به این فکر میکردم که بابام چقدر سرد جوالم رو داد😔
جیمین: سلامممم یونا
یونا: واییی ترسیدم. سلام
جیمین: به چی فکر میکردی
یونا: هیچی
جیمین: باشه
رسیدم به حیاط مدرسه
یونا: جیمین دوباره این پسر کنه هه جونگ کوک(برو به بابات بگو کنه بی شعور😡🤣)
جیمین: صبر کن ببینم چی میگه
جونگ کوک: سلام یونا
یونا: سلام
جونگ کوک: نظرت چیه امروز با ماشین یه پسر جذاب بری خونه
یونا: نه مرسی پیاده میرم🙄
از کنارش رد شدم رفتم توی کلاس.
توی مدرسه خیلی طرفدار داشتم ولی اجتماعی نبودم بخواتر همین تنها دوست صمیمیم جیمین بود. از یه نفر هم خیلی بدم میومد. درسته جونگ کوک(اونم از تو بدش میاد)
بعد از مدرسه از حیاط رفتم بیرون که برم خونه یه. دفعه جونگ کوک توی ماشین اومد جلوم وایساد
جونگ کوک: خانم نمیخوای سوار شی
یونا: توی حیاط بهت گفتم پیاده میرم
جونگ کوک: حالا این یه بار جون من
یونا: حوصله بحث نداشتم. باشه
وقتی سوار شدم در رو محکم بستم
جونگ کوک: متونی یه زره اروم تر ببندی
یونا: ببخشید
جونگ کوک: خب کجا برم
یونا: خیابون........
جونگ کوک: باشه
منو رسوند در خونه خودش هم رفت. رفتم داخل خونه مامان بابام خونه نبودم برای همین رفتم داخل اتافم یه دوش گرفتم بعد اهنگ: N. Oگذاشتم و لباسام رو عوض کردم رفتم پایی تا به چیزی بخورم که مامان بابام اومدم ولی تنها نبودن یه مرد خیلی جذاب باهاشون بود و من خوب میدونستم اون کیه اون کسی نبود جز.....
بسه تونه دیگه تا همین جا صبر کنید بقیش رو یه یک ساعت دیگه میزارم🙂❤😍☺️
یونا
سن: 18
دبیرستانی
جیمین
سن: 18
دبیرستانی
تهیونگ
سن: 24
یونا:
ساعت 8از خواب بیدار شدم. روتین پوستیم رو انجام دادم لباسام رو عوض کردم.
رفتم طبقه پایین تا صبحونه بخورم
یونا: صبح بخیر مامان بابا جونم☺️
م. یونا: صبح بخیر دخترم🙂
ب. یونا: صبح بخیر 🙄
صبحونم رو خوردم و اماده شدم که برم مدرسه. توی راه به این فکر میکردم که بابام چقدر سرد جوالم رو داد😔
جیمین: سلامممم یونا
یونا: واییی ترسیدم. سلام
جیمین: به چی فکر میکردی
یونا: هیچی
جیمین: باشه
رسیدم به حیاط مدرسه
یونا: جیمین دوباره این پسر کنه هه جونگ کوک(برو به بابات بگو کنه بی شعور😡🤣)
جیمین: صبر کن ببینم چی میگه
جونگ کوک: سلام یونا
یونا: سلام
جونگ کوک: نظرت چیه امروز با ماشین یه پسر جذاب بری خونه
یونا: نه مرسی پیاده میرم🙄
از کنارش رد شدم رفتم توی کلاس.
توی مدرسه خیلی طرفدار داشتم ولی اجتماعی نبودم بخواتر همین تنها دوست صمیمیم جیمین بود. از یه نفر هم خیلی بدم میومد. درسته جونگ کوک(اونم از تو بدش میاد)
بعد از مدرسه از حیاط رفتم بیرون که برم خونه یه. دفعه جونگ کوک توی ماشین اومد جلوم وایساد
جونگ کوک: خانم نمیخوای سوار شی
یونا: توی حیاط بهت گفتم پیاده میرم
جونگ کوک: حالا این یه بار جون من
یونا: حوصله بحث نداشتم. باشه
وقتی سوار شدم در رو محکم بستم
جونگ کوک: متونی یه زره اروم تر ببندی
یونا: ببخشید
جونگ کوک: خب کجا برم
یونا: خیابون........
جونگ کوک: باشه
منو رسوند در خونه خودش هم رفت. رفتم داخل خونه مامان بابام خونه نبودم برای همین رفتم داخل اتافم یه دوش گرفتم بعد اهنگ: N. Oگذاشتم و لباسام رو عوض کردم رفتم پایی تا به چیزی بخورم که مامان بابام اومدم ولی تنها نبودن یه مرد خیلی جذاب باهاشون بود و من خوب میدونستم اون کیه اون کسی نبود جز.....
بسه تونه دیگه تا همین جا صبر کنید بقیش رو یه یک ساعت دیگه میزارم🙂❤😍☺️
۴۲.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.