عشق ابدی پارت ۸۷
عشق ابدی پارت ۸۷
ویو ته
ته : تو...تو اصن از کجا میدونی...میومد...منو نگاه کنه؟(تعجب)
-خب...آخه...کنجکاو بودم ببینم چیکار داره ، بعد میومدم میدیدم همش تو رو نگاه میکنه و کارای عجیبی میکرد که خب...نگم بهتره
ته : چیکار کرد؟(تعجب)
-هیچی . ولش ، فعلا بیا بریم تا ضایع نشده
فهمیدم قضیه رو پیچوند تا نگه
رفتیم آشپزخونه و جیمین رفت سمت یونگی
به همه یه نگاه کردم ، جا نبود
یونگی و جیمین کنار هم بودن . جیهوپ و جین کنار هم بودن و یانگ و نامجون هم کنار هم
بغل هیچکدوم جا نبود الا کوک
به ناچار و با تردید رفتم کنارش و نشستم
اون سمت کوک نامجون و این سمت من جیمین بودن
شروع کردیم به غذا خوردن که کوک به حرف اومد
نمیدونم چرا جلو بچه ها معذب بودم ، هنوزم بخاطر اینکه منو تو اون وضعیت فاکی دیدن حالم بد بود .
کوک : بچه ها با یه دختری آشنا شدم .
جین : خب.؟
کوک : میخوام بهش پیشنهاد بدم
با این حرف کوک هرچی خوردم کوفتم شد . حالم از چیزای دیگه بد بود( در ادامه میفهمید بچتون چه دردایی میکشه).حالا پاره تنم،عشقم، جونم ، جلو خودم داره میگه که میخواد بره...
بغض تو چشام بود . جیمین با حرف کوک از تعجب دهنش باز بود . لعنت به شانسم
یکم از غذا رو که خوردم حالم بد شد
رفتم تو دستشویی و برگردوندم (ببخشید 😐)
نامجون : تهیونگ؟ خوبی!؟(نگران)
ته : آ... آره...آخخخ
ویو جیمین
جیهوپ : تهیونگ چیشده؟(نگران)
- تهیونگ جواب بده (نگران)
جین : تهیونگگگ(داد)
با مشت به در میکوبیدم اما جوابی نمیداد
با لگد در رو باز کردم رفتم داخل ؛ با تهیونگی که روی زمین با دهن خونی افتاده بود پاهام سست شد و افتادم
- تهیونگ ... ت...تهیونگ...تهیونگ(آخرش داد)
جیهوپ اومد داخل و با دیدن تهیونگ افتاد
جیهوپ : تهیونگ ...پاشو...بچه ها... بچها (داد)
کوک و شوگا و یانگ اومدن داخل که تهیونگ رو دیدن .
-چرا وایستادید؟ نمیبینید؟(داد)
شوگا اومد و تهیونگ رو بلند کرد
با سرعت رفتیم سمت بیمارستان ..
ویو ته
ته : تو...تو اصن از کجا میدونی...میومد...منو نگاه کنه؟(تعجب)
-خب...آخه...کنجکاو بودم ببینم چیکار داره ، بعد میومدم میدیدم همش تو رو نگاه میکنه و کارای عجیبی میکرد که خب...نگم بهتره
ته : چیکار کرد؟(تعجب)
-هیچی . ولش ، فعلا بیا بریم تا ضایع نشده
فهمیدم قضیه رو پیچوند تا نگه
رفتیم آشپزخونه و جیمین رفت سمت یونگی
به همه یه نگاه کردم ، جا نبود
یونگی و جیمین کنار هم بودن . جیهوپ و جین کنار هم بودن و یانگ و نامجون هم کنار هم
بغل هیچکدوم جا نبود الا کوک
به ناچار و با تردید رفتم کنارش و نشستم
اون سمت کوک نامجون و این سمت من جیمین بودن
شروع کردیم به غذا خوردن که کوک به حرف اومد
نمیدونم چرا جلو بچه ها معذب بودم ، هنوزم بخاطر اینکه منو تو اون وضعیت فاکی دیدن حالم بد بود .
کوک : بچه ها با یه دختری آشنا شدم .
جین : خب.؟
کوک : میخوام بهش پیشنهاد بدم
با این حرف کوک هرچی خوردم کوفتم شد . حالم از چیزای دیگه بد بود( در ادامه میفهمید بچتون چه دردایی میکشه).حالا پاره تنم،عشقم، جونم ، جلو خودم داره میگه که میخواد بره...
بغض تو چشام بود . جیمین با حرف کوک از تعجب دهنش باز بود . لعنت به شانسم
یکم از غذا رو که خوردم حالم بد شد
رفتم تو دستشویی و برگردوندم (ببخشید 😐)
نامجون : تهیونگ؟ خوبی!؟(نگران)
ته : آ... آره...آخخخ
ویو جیمین
جیهوپ : تهیونگ چیشده؟(نگران)
- تهیونگ جواب بده (نگران)
جین : تهیونگگگ(داد)
با مشت به در میکوبیدم اما جوابی نمیداد
با لگد در رو باز کردم رفتم داخل ؛ با تهیونگی که روی زمین با دهن خونی افتاده بود پاهام سست شد و افتادم
- تهیونگ ... ت...تهیونگ...تهیونگ(آخرش داد)
جیهوپ اومد داخل و با دیدن تهیونگ افتاد
جیهوپ : تهیونگ ...پاشو...بچه ها... بچها (داد)
کوک و شوگا و یانگ اومدن داخل که تهیونگ رو دیدن .
-چرا وایستادید؟ نمیبینید؟(داد)
شوگا اومد و تهیونگ رو بلند کرد
با سرعت رفتیم سمت بیمارستان ..
۲.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.