پارت۵ سناریو ت و باجی:) بالاخره از گشادی دست کشیدم 😂
وسایل کمک های اولیه رو میاری*
ا/ت: ببار صورتتو جلو تا پانسمانش کنم.
باجی صورتش رو میاره جلو و تو خیلی آروم اون اون رو تمیز میکنی با پد الکل*
قیافه باجی میره توهم*
ا/ت: ببخشید،میدونم درد داره یکم تحمل کن
باجی: نه بابا درد کج...آخخ
خندت میگیره*
که درد کجا بود،اره؟!😂
باجی اخم کیوتی میکنه که باعث میشه شبیه بچه گربه ها بشه*
از شدت کیوتی خیلی دلت میخواست بپری بغلش کنی و موهاشو نوازش کنی*
خودتو کنترل کردی و کار پانسمان رو تموم کردی*
خببب،تمومه!
اوه!مرسی ا/ت
خواهششش^^تنها کاریه که از دستم بر میومد
گوشیت زنگ میخوره*
توی ذهن ا/ت:هوم..یعنی کیه...
میری گوشیتو نگاه میکنی که میبینی شماره ناشناسه!*
بر میداری*
موشی موشی...(الو الو)
......
بله بفرمایید؟
...خخخ..
شما کی هستید؟
همه...همون کسی که الان پشت در خونته!
ها؟!متوجه منظورتون نمیشم!
بیا پشت پنجره!
در همین حین باجی حرف اون ناشناس رو شنید و آروم گفت: صبر کن ا/ت. ممکنه دوباره اون هانمای عوضی باشه!
به حرفش گوش دادی و صبر کردی باجی رفت پشت پنجره و خودش رو آماده کرده بود.
نگاه کرد و دید یه مرد ما موهای طلایی و عینک مربعی شکل و کت و شلوار خیلی شیک و تمیز به رنگ کرم پشت در بود. سنش هم تقریبا میخورد ۳۰ سالش باشه!
رفتی سمت ا/ت*
باجی مشخصات مرد رو گفت که یهو رنگ از رخ ا/ت پرید!
اوه لعنتی این صاحب خونه اس حتما اومده پول رو بگیره،لعنتی هیچی ندارم!
سریع رفتی سر کمدت هرچی داشتی رو جمع کردی دیدی حتی نصف پولم نمیشه که صاحب خونت میخواست!
صاحب خونت از پشت گوشی که هنوز قعطش نکرده بودی گفت: ا/ت میدونم داخلی...بهتره بیای جلوی در اگه یادت باشه تا امروز وقت داشتی خونه رو تخلیه کنی یا پولش رو بدی.... من میدونم تو خانواده ایی نداری برای همین باهات مدارا کردم، من حتی ۲ ماه بیشتر هم بهت وقت دادم و گفتم اشکال نداره نتونستی کل پول رو بدی اما تو این کارم نتوستی بکنی ا/ت.
دلم اینو نمیخواد اما بهتره تا فردا شب از اینجا رفته باشی ویلا اتفاقای خوبی بین من و تو نمیافته!
مرد تلفن رو قطع کرد*
باجی دستش رو داخل جیبش کرد و دنبال پول میشگت*
بغض کرده بود*
م..مر...مرسی باجی..هق...لازم نیست...درست میگه من باید برم...هق...من خیلی بهش قول دادم اما نتونستم....(یه لبخند پر درد زدی) من حالم خوبه:)....من بدتر از اینا رو تحمل کردم. مرسی بابت کمکت! حالا باید وسایلمو...جمع کنم!
باجی شکه میشه و عصبی*
ا/ت ازت یه خواهشی دارم(دستاشو مشت کرده*)
بگو باجی...
میخوام تا وقتی که بتونی یه خونه جدید پیدا کنی پیش من زندگی کنی! میدونم من یه پسرم و تازه باهام آشنا شدی و بهم اعتماد نداری اما خواهش میکنم باور کن من کاری باهات ندارم!
شوکه میشی*
بچه ها بقیش میگه چون زیاده نمیاد پارت ۵ ادامش الان میزارم
ا/ت: ببار صورتتو جلو تا پانسمانش کنم.
باجی صورتش رو میاره جلو و تو خیلی آروم اون اون رو تمیز میکنی با پد الکل*
قیافه باجی میره توهم*
ا/ت: ببخشید،میدونم درد داره یکم تحمل کن
باجی: نه بابا درد کج...آخخ
خندت میگیره*
که درد کجا بود،اره؟!😂
باجی اخم کیوتی میکنه که باعث میشه شبیه بچه گربه ها بشه*
از شدت کیوتی خیلی دلت میخواست بپری بغلش کنی و موهاشو نوازش کنی*
خودتو کنترل کردی و کار پانسمان رو تموم کردی*
خببب،تمومه!
اوه!مرسی ا/ت
خواهششش^^تنها کاریه که از دستم بر میومد
گوشیت زنگ میخوره*
توی ذهن ا/ت:هوم..یعنی کیه...
میری گوشیتو نگاه میکنی که میبینی شماره ناشناسه!*
بر میداری*
موشی موشی...(الو الو)
......
بله بفرمایید؟
...خخخ..
شما کی هستید؟
همه...همون کسی که الان پشت در خونته!
ها؟!متوجه منظورتون نمیشم!
بیا پشت پنجره!
در همین حین باجی حرف اون ناشناس رو شنید و آروم گفت: صبر کن ا/ت. ممکنه دوباره اون هانمای عوضی باشه!
به حرفش گوش دادی و صبر کردی باجی رفت پشت پنجره و خودش رو آماده کرده بود.
نگاه کرد و دید یه مرد ما موهای طلایی و عینک مربعی شکل و کت و شلوار خیلی شیک و تمیز به رنگ کرم پشت در بود. سنش هم تقریبا میخورد ۳۰ سالش باشه!
رفتی سمت ا/ت*
باجی مشخصات مرد رو گفت که یهو رنگ از رخ ا/ت پرید!
اوه لعنتی این صاحب خونه اس حتما اومده پول رو بگیره،لعنتی هیچی ندارم!
سریع رفتی سر کمدت هرچی داشتی رو جمع کردی دیدی حتی نصف پولم نمیشه که صاحب خونت میخواست!
صاحب خونت از پشت گوشی که هنوز قعطش نکرده بودی گفت: ا/ت میدونم داخلی...بهتره بیای جلوی در اگه یادت باشه تا امروز وقت داشتی خونه رو تخلیه کنی یا پولش رو بدی.... من میدونم تو خانواده ایی نداری برای همین باهات مدارا کردم، من حتی ۲ ماه بیشتر هم بهت وقت دادم و گفتم اشکال نداره نتونستی کل پول رو بدی اما تو این کارم نتوستی بکنی ا/ت.
دلم اینو نمیخواد اما بهتره تا فردا شب از اینجا رفته باشی ویلا اتفاقای خوبی بین من و تو نمیافته!
مرد تلفن رو قطع کرد*
باجی دستش رو داخل جیبش کرد و دنبال پول میشگت*
بغض کرده بود*
م..مر...مرسی باجی..هق...لازم نیست...درست میگه من باید برم...هق...من خیلی بهش قول دادم اما نتونستم....(یه لبخند پر درد زدی) من حالم خوبه:)....من بدتر از اینا رو تحمل کردم. مرسی بابت کمکت! حالا باید وسایلمو...جمع کنم!
باجی شکه میشه و عصبی*
ا/ت ازت یه خواهشی دارم(دستاشو مشت کرده*)
بگو باجی...
میخوام تا وقتی که بتونی یه خونه جدید پیدا کنی پیش من زندگی کنی! میدونم من یه پسرم و تازه باهام آشنا شدی و بهم اعتماد نداری اما خواهش میکنم باور کن من کاری باهات ندارم!
شوکه میشی*
بچه ها بقیش میگه چون زیاده نمیاد پارت ۵ ادامش الان میزارم
۱۱.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.