پارت ۴
صبح با خوابالودگی بیدار شدم یاد ته اوفتادم سریع اماده شدم دیوان دیوان در رو باز کردم تو صورت ته بودم ته به لب هام خیره شده بود من به چشماش سرمو پایین انداختم دستش رو زیر چونه ام گذاشت اورد بالا دوباره چشم تو چشم شدیم(تپش قلبمو داشتم میشنیدم ) یکی از بچه ها اومد پیشمون سریع از هم جدا شدیم جکس :سلام خوبین بریم ته :اره بریم تو راه بودیم دستم به دست ته خورد دستمو یه دفعه گرفت خیلی تپش قلب داشتم ..............
ادامه پارت ۵
ادامه پارت ۵
۶.۳k
۰۵ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.