مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 67
ریاء
_دلبر تو چرا پشت نشستی کاشکی میرفتی پیش آرین
دلبر_اونوقت چرا من پیشت راحت ترم
_چوت خیلی وراجی میکنی
+چیی من؟؟ ریاء یادت رفته که توچ.....
خواست حرفشو کامل کنه که رو به آرین گفتم
_آرین بیا اینو بگیر الان سرمو می خوره
آرین با صدای بلند می خنده و دلبر شاکی میگه
+ریااااا اریننننن
و سرشو بهطرف پنجره می گردونه یعنی مثلا قهره
_دلبرررری چرا قهر می تونی مده من دوتت نیتم(داشتم مثل بچه های کوچک صحبت می کنم)
+اااااِِ ِ من از حرف زدن حالم بهم می خوره اینجوری نحرف
_برو بابا ببین می خواستم کی رو راضی کنم
آرین _ خانما پیاده شین
دلبر+ اینجا پیاده بشیم چکار؟
آرین _دلبر می خواییم صبحونه بخوریم
_وااای آرین واقعا گرسنه بودم
از ماشین پیاده شدم و به دلبر گفتم
_دلبر من رفتم دستشویی من کله پاچه می خوام واسم سفارش بده یادت نره
و نگذاشتم حرفشو کامل کنه به سمت دستشویی ها رفتم
بعد از تموم شدن اعمال مربوط به دستشویی داشتم دستامو می شستم و یه آینه جلوم بود که به صورتم نگاه کردم که احساس کردم یه چیزی رد...... شد.... اولاش فکر کردم توهمه..... ولی دوباره دیدمش.......... یه چیزه سیاه بود....... شبیه یه دایره...... از دستشویی اومدم بیرون..... که دوباره این دایره ی سیاه رو دیدم........ به طرف....... یه جنگل رفت........ من از کنجکاوی داشتم می مردم.......... دنبالش رفتم....... تا به جنگل رسیدم....... با خودم فکر کردم باید اول به دلبر بگم...... ولی زود برمی گردم..... چیزی نمیشه............ داخل جنگل....... یکمی راه رفتم..... که یه راه سنگی پیدا کردم..... ولی........... نه باید برم و ببینم اینجا چیه.......... از راه سنگ رفتم........... که یکی....... از پشت دهنمو با گرفت........ هرچه تقلا کردم....... ولی نتونستم....... خودمو نجات بدم....
و کشون کشون..... منو.... با خودش برد.......
...........ادامه دارد.......
پارت 67
ریاء
_دلبر تو چرا پشت نشستی کاشکی میرفتی پیش آرین
دلبر_اونوقت چرا من پیشت راحت ترم
_چوت خیلی وراجی میکنی
+چیی من؟؟ ریاء یادت رفته که توچ.....
خواست حرفشو کامل کنه که رو به آرین گفتم
_آرین بیا اینو بگیر الان سرمو می خوره
آرین با صدای بلند می خنده و دلبر شاکی میگه
+ریااااا اریننننن
و سرشو بهطرف پنجره می گردونه یعنی مثلا قهره
_دلبرررری چرا قهر می تونی مده من دوتت نیتم(داشتم مثل بچه های کوچک صحبت می کنم)
+اااااِِ ِ من از حرف زدن حالم بهم می خوره اینجوری نحرف
_برو بابا ببین می خواستم کی رو راضی کنم
آرین _ خانما پیاده شین
دلبر+ اینجا پیاده بشیم چکار؟
آرین _دلبر می خواییم صبحونه بخوریم
_وااای آرین واقعا گرسنه بودم
از ماشین پیاده شدم و به دلبر گفتم
_دلبر من رفتم دستشویی من کله پاچه می خوام واسم سفارش بده یادت نره
و نگذاشتم حرفشو کامل کنه به سمت دستشویی ها رفتم
بعد از تموم شدن اعمال مربوط به دستشویی داشتم دستامو می شستم و یه آینه جلوم بود که به صورتم نگاه کردم که احساس کردم یه چیزی رد...... شد.... اولاش فکر کردم توهمه..... ولی دوباره دیدمش.......... یه چیزه سیاه بود....... شبیه یه دایره...... از دستشویی اومدم بیرون..... که دوباره این دایره ی سیاه رو دیدم........ به طرف....... یه جنگل رفت........ من از کنجکاوی داشتم می مردم.......... دنبالش رفتم....... تا به جنگل رسیدم....... با خودم فکر کردم باید اول به دلبر بگم...... ولی زود برمی گردم..... چیزی نمیشه............ داخل جنگل....... یکمی راه رفتم..... که یه راه سنگی پیدا کردم..... ولی........... نه باید برم و ببینم اینجا چیه.......... از راه سنگ رفتم........... که یکی....... از پشت دهنمو با گرفت........ هرچه تقلا کردم....... ولی نتونستم....... خودمو نجات بدم....
و کشون کشون..... منو.... با خودش برد.......
...........ادامه دارد.......
۴.۴k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.