×قسمت سه×پارت چهار
×قسمت سه×پارت چهار
سرمو زیر انداخته بودمو واسه خودممیرفتم
که یهو از سر و صدای زیاد برگشتم و به مدرسه نگاه کردم
یکی از پسرا داشت با خنده یه چیزیو تعریف میگرد و چندنفریم دور و ورش بلند بلند میخندیدن
قیافشخیلی واسم اشنا بود
ولس نمیتونسم یادم بیارم که کجا دیدمش
یکی از پسرا محکم کوبوند پشت اون پسراشنا و گفت:دیوث یه مسافرت چهارروزه رفتی ترکوندی
_مخلص داداش..اصن مسافرت همه لذتش به ترکوندنشه
_اوه اوه ..اونم مخصوصا دخترا رو اذیت کنی
_اره اره..نمیدونی عرفان..یه دختره بود....
انقده حرصم گرفت که تند تند از اونجا دور شدم و به حرفاشون گوش ندادم
کثافتا داشتن به دخترا میخندیدن
معلوم نیس چیکار کرده این پسره که انقده داشتن میخندیدن
ازشون که دور شدم مسیرمو اهسته کردم
برگشتم و به پشتم نگاه کردم
همون پسره مسخره بود که واسم اشنا بود
چرا میاد این طرفی!؟
نکنه بخواد اذیتم کنه
از این بعید نیست
اصا شایدم بیچاره خونشون این طرفیه
اخه اصلا حواسش به من نبود
کوله پشتی اسپرتی روی شونش انداخته بود و همینجوری که داشت میومد یه سنگو هم با خودش شوت میکرد و میاورد
بیچاره اصن تو باغ نبود
بیخیالش به مسیرم ادامه دادم
وقتی به خونه رسیدم داخل ساختمون که شدم به نگهبان سلام کردم و رفتم سمت اسانسور
هنوز یکم بهش نزدیک شده بودم که پسره نفس نفس زنون اومد و کنارم ایستاد
ترسیدم
خب شاید خونشون اینجاست
توی این ساختمون
نباید نگران باشم
توی همین فکرا بودم که دستشو برد سمت کلیدای اسانسور
مخم به کار افتاد و سریع دستمو بردم تا کلیدو فشار بدم
اما اون زودتر از من دست به کار شد و کلید طبقه سوم رو فشار داد
مخم سوت کشید
چرا میخواد بره توی طبقه ما
پسره با پیروزی بهم نگاه کرد و یه لبخند کج زد
فکر کرده هنر کرده
پشتمونو به هم کرده بودیم
توی اینه اسانسور به خودم نگاه میکردم و گاهی چشمم به اونمیخورد
با ریتم هی روی زمین میکوبوند
یکم دقیق شدم
هنسفری توگوشش بود
چقد بیخیاله
وقتی اسانسور ایستاد هردومون به سمت در رفتیم
نمیتونستیمباهم از چهارچوب در رد بشیم
یه نگاه بهش کردم
اونم بهم نگاه کرد
این پسره خیلی زیاد پرروعه
خودمو به فشار به بیرون اسانسور هدایت کردم
ولی چون نصف بیشتر عرض در اسانسور گرفته بود رد نمیشدم
اونم مثه من داشت خودشو به سمت بیرون فشار میداد
تهش با کلی زجر و سختی کشیدن از در رد شدیم
کتفم درد گرفته بود
توی دلم کلی بهش فحش دادم
پسره لجباز از خودراضی
انگاری این همون همسایه هم طبقه ایمون بود
چقد بدشانسم اخه من
فقط نمیدونم کجا دیدمش
اخه شدید اشنا بود واسم
رفتم سمت در خونه
وقتی با کلید بازش کردم صدای خنده و حرف زدنای مامان و یه زن دیگه پخش شد توی طبقه
پسره هم توجهش جلب شده بود به صدا
چقد فوضوله
به توچه اخه
داشتم وارد خونه میشدم که گفت:مامانه من خونه شما چیکار میکنه!؟
چشمام درشت شد
مامانش!؟من از کجا بدونم!؟با طلبکاری گفتم:مامانتو اوردیم دزدیدیم از خونتون رو سرمون گذاشتیمش اوردیمش اینجا دارین بهش تخم مرغ ابپز میدیم بخوره
پسره یکم بهم نگاه کرد
بعد نزدیک شد و من از جلوی در کنار زد و گفت:برو بینیم باو
این پسره چقد پرروعه
واه واه واه
از من باشه انقد میزنمش تا یه سال نتونه جم بخوره از جاش
یکم تو خونه رو نگاه کرد و وقتی دید اونی که داخله همون مامانشه کفشاشو در اورد و رفت داخل
ای وااااااای
یکی اینو بگیره.میزنم شپکش میکنم نفله میشه ها
دنبالش رفتم تو خونه
مامان تعجب کرده بود که این اینجا چیکار میکنه
خوبه مقنعه و لباس کار درمانگاه تنش بود
انگاری تازه از سرکار اومده بود
اون خانومه تا ما دوتا رو دید خندید و گفت:چه جالب ...چقدم بچه هامون حلال زاده هستن
غزاله جون این پسرمه...پاکان..توی همین مدرسه ای که ایدا جان درس میخونه پاکان هم تو شعبه پسرونش درس میخونه
پاکان ایشون غزاله خانومه
همسایه ما شدن خوشبختانه
حالا فهمیده بودم این پسره کیه
همون که تو اینستا دیده بودمش
واااای خدا
انگاری مامان و مامان پاکان خیلی دوست شدمن از این پسره بدم میاد بابا
پاکان با لبخند به مامان سلام کرد
منم لبخندتصنعی زدم و سلام کردم
مامان گفت:ایدا انگار با پاکان هم سن هستید
تو ام که ریاضیت ضعیفه
میتونی از پاکان کمک بگیری
پاکان جان شما تو ریاضی مشکل داری!؟
میخواسم کلمو بکوبم تو دیوار
بدبختی ینی یه سوژه بدی دسته این غول بی شاخ و دم که مسخرت کنه.همینم شد
سرشو برگردوند طرفم و اروم گف:ریاضیتم که ضغیفه
بعدم ریز ریز خندید
لبمو کنده بودم از بس از روی حرص میجویدمش
پاکان گفت:من ریاضیم خیلی خوبه غزاله خانوم
مشکلی توش ندارم
بعد مامانش گفت:پاکان فقط مشکلش اینه که همیشه ادبیات و تاریخشو با تک ماده قبول میشه
بعد مامانش خودش خندید..منم بلند بلند باهاش خندیدم
اخیش..عقده هام خالی شد
پاکان با چشم و ابرو اشاره میکرد یا دهنمو ببندم یا میبندتش برام
سرمو زیر انداخته بودمو واسه خودممیرفتم
که یهو از سر و صدای زیاد برگشتم و به مدرسه نگاه کردم
یکی از پسرا داشت با خنده یه چیزیو تعریف میگرد و چندنفریم دور و ورش بلند بلند میخندیدن
قیافشخیلی واسم اشنا بود
ولس نمیتونسم یادم بیارم که کجا دیدمش
یکی از پسرا محکم کوبوند پشت اون پسراشنا و گفت:دیوث یه مسافرت چهارروزه رفتی ترکوندی
_مخلص داداش..اصن مسافرت همه لذتش به ترکوندنشه
_اوه اوه ..اونم مخصوصا دخترا رو اذیت کنی
_اره اره..نمیدونی عرفان..یه دختره بود....
انقده حرصم گرفت که تند تند از اونجا دور شدم و به حرفاشون گوش ندادم
کثافتا داشتن به دخترا میخندیدن
معلوم نیس چیکار کرده این پسره که انقده داشتن میخندیدن
ازشون که دور شدم مسیرمو اهسته کردم
برگشتم و به پشتم نگاه کردم
همون پسره مسخره بود که واسم اشنا بود
چرا میاد این طرفی!؟
نکنه بخواد اذیتم کنه
از این بعید نیست
اصا شایدم بیچاره خونشون این طرفیه
اخه اصلا حواسش به من نبود
کوله پشتی اسپرتی روی شونش انداخته بود و همینجوری که داشت میومد یه سنگو هم با خودش شوت میکرد و میاورد
بیچاره اصن تو باغ نبود
بیخیالش به مسیرم ادامه دادم
وقتی به خونه رسیدم داخل ساختمون که شدم به نگهبان سلام کردم و رفتم سمت اسانسور
هنوز یکم بهش نزدیک شده بودم که پسره نفس نفس زنون اومد و کنارم ایستاد
ترسیدم
خب شاید خونشون اینجاست
توی این ساختمون
نباید نگران باشم
توی همین فکرا بودم که دستشو برد سمت کلیدای اسانسور
مخم به کار افتاد و سریع دستمو بردم تا کلیدو فشار بدم
اما اون زودتر از من دست به کار شد و کلید طبقه سوم رو فشار داد
مخم سوت کشید
چرا میخواد بره توی طبقه ما
پسره با پیروزی بهم نگاه کرد و یه لبخند کج زد
فکر کرده هنر کرده
پشتمونو به هم کرده بودیم
توی اینه اسانسور به خودم نگاه میکردم و گاهی چشمم به اونمیخورد
با ریتم هی روی زمین میکوبوند
یکم دقیق شدم
هنسفری توگوشش بود
چقد بیخیاله
وقتی اسانسور ایستاد هردومون به سمت در رفتیم
نمیتونستیمباهم از چهارچوب در رد بشیم
یه نگاه بهش کردم
اونم بهم نگاه کرد
این پسره خیلی زیاد پرروعه
خودمو به فشار به بیرون اسانسور هدایت کردم
ولی چون نصف بیشتر عرض در اسانسور گرفته بود رد نمیشدم
اونم مثه من داشت خودشو به سمت بیرون فشار میداد
تهش با کلی زجر و سختی کشیدن از در رد شدیم
کتفم درد گرفته بود
توی دلم کلی بهش فحش دادم
پسره لجباز از خودراضی
انگاری این همون همسایه هم طبقه ایمون بود
چقد بدشانسم اخه من
فقط نمیدونم کجا دیدمش
اخه شدید اشنا بود واسم
رفتم سمت در خونه
وقتی با کلید بازش کردم صدای خنده و حرف زدنای مامان و یه زن دیگه پخش شد توی طبقه
پسره هم توجهش جلب شده بود به صدا
چقد فوضوله
به توچه اخه
داشتم وارد خونه میشدم که گفت:مامانه من خونه شما چیکار میکنه!؟
چشمام درشت شد
مامانش!؟من از کجا بدونم!؟با طلبکاری گفتم:مامانتو اوردیم دزدیدیم از خونتون رو سرمون گذاشتیمش اوردیمش اینجا دارین بهش تخم مرغ ابپز میدیم بخوره
پسره یکم بهم نگاه کرد
بعد نزدیک شد و من از جلوی در کنار زد و گفت:برو بینیم باو
این پسره چقد پرروعه
واه واه واه
از من باشه انقد میزنمش تا یه سال نتونه جم بخوره از جاش
یکم تو خونه رو نگاه کرد و وقتی دید اونی که داخله همون مامانشه کفشاشو در اورد و رفت داخل
ای وااااااای
یکی اینو بگیره.میزنم شپکش میکنم نفله میشه ها
دنبالش رفتم تو خونه
مامان تعجب کرده بود که این اینجا چیکار میکنه
خوبه مقنعه و لباس کار درمانگاه تنش بود
انگاری تازه از سرکار اومده بود
اون خانومه تا ما دوتا رو دید خندید و گفت:چه جالب ...چقدم بچه هامون حلال زاده هستن
غزاله جون این پسرمه...پاکان..توی همین مدرسه ای که ایدا جان درس میخونه پاکان هم تو شعبه پسرونش درس میخونه
پاکان ایشون غزاله خانومه
همسایه ما شدن خوشبختانه
حالا فهمیده بودم این پسره کیه
همون که تو اینستا دیده بودمش
واااای خدا
انگاری مامان و مامان پاکان خیلی دوست شدمن از این پسره بدم میاد بابا
پاکان با لبخند به مامان سلام کرد
منم لبخندتصنعی زدم و سلام کردم
مامان گفت:ایدا انگار با پاکان هم سن هستید
تو ام که ریاضیت ضعیفه
میتونی از پاکان کمک بگیری
پاکان جان شما تو ریاضی مشکل داری!؟
میخواسم کلمو بکوبم تو دیوار
بدبختی ینی یه سوژه بدی دسته این غول بی شاخ و دم که مسخرت کنه.همینم شد
سرشو برگردوند طرفم و اروم گف:ریاضیتم که ضغیفه
بعدم ریز ریز خندید
لبمو کنده بودم از بس از روی حرص میجویدمش
پاکان گفت:من ریاضیم خیلی خوبه غزاله خانوم
مشکلی توش ندارم
بعد مامانش گفت:پاکان فقط مشکلش اینه که همیشه ادبیات و تاریخشو با تک ماده قبول میشه
بعد مامانش خودش خندید..منم بلند بلند باهاش خندیدم
اخیش..عقده هام خالی شد
پاکان با چشم و ابرو اشاره میکرد یا دهنمو ببندم یا میبندتش برام
۱۰.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.