I fell in love with the Mafia. (پارت 51)
جیسو: بهتره دوربینارو ببینیم
کوک: راست میگه اگه جای رفته باشه از دوربین میشه فهمید
همه رفیتم سمت بخش گفتم باید دوربینارو ببینم نذاشتن ی بسته تلاور دادم بهشون منطزر بودیم دوربین چک کنم
مرده: متسفانه دوربینا پاک شدن
جیمین: یعنی چی؟
مرده: مثل اینکه همین نیم ساعت پیش پاک شده
تهیونگ: ممکنه ایلان بچه رو دوزدیده باشن
بهش نگاه کردم جوابی ندادم ادامه داد
تهیونگ: رقیبات، شاید اونا دوزدیدن
جیمین: تهیونگ رقیبای من یکی دوتا که نیستن اینو خودت خوب میدونی
کوک: بهتره بریم خونه ی فکری کنیم اینجا که نیست همه موافقت کردن رفتیم خونه من
ده روزی میگذره هنوذ خبری از ایلان نبود بچه هاهم بهم کمک کردن کل منطقه رو گشتم ولی خبری ازش نبود حتی کل این شهره لعنتی گشتم نبود امروز باید به ی مهمونی میرفتم ولی من وقت این چیزارو نداشتم
تهیونگ: جیمین تو باید این مهمونی بری اگه کسی ایلان دوزدیده باشه باید بهت بگه دیگه حتمی ازت ی چیزی میخواد مطمعن باش خوده اون طرف میاد بهت میگه
حرفای تهیونگ درست بود اگه از رقیبام بود باید به اون مهمونی میامد نتیجه گرفتم که برم لباسامو عوض کردم ساعت هفت بود رفتم سوار ماشین شدم وقتی رسیدم پیاده شدم رفتم تو یه گوشه نشستم تا کسی نیاد پیشم ده دقیقه گذشت احساس کردم یه نفر کنارم نشست از صداش فهمیدم کیه ولی برنگشتم قیافه نحسشو ببینم
جانگ هو: میبینم حالت زیاد خوب نی
جیمین: چی میخوای؟
جانگ هو: هیچی فقط میخواستم بگم حال زن بچت خوبه... البته فعلا
خواست بره که نذاشتم
جیمین: فقط ی تاره مو ازشون کم شه زندگیتو سیاه میکنم... چی ازم میخوای
جانگ هو: اها... حالا شد نشست کنارم... هرچی رو که داری رو بهم میدی خودتم میکشی کنار
جیمین: هه... فکر کردی من همچین کاری میکنم؟
جانگ هو: خود دانی
جیمین: بهتره که واسه خودت خیال بافی نکنی من زنو بچه مو پس میگیرم اما نه بادادن هرچی که دارم با هرچی که داری پس میگیرم
بلند شدم بدون اینکه بزارم حرف بزنه اومدم بیرون درسته که ایلان بچم دستش بود اما من به این راحتی به اینجا نرسیدم که بخوام به راحتی از دستشون بدم من تمام زندگی مو گذاشتم برای اینکه به اینجا برسم سختیایی که کشیدم، قابل درک نیستن رو کشیدم شنودی رو که گذاشتم رو لباسش برام همه چی رو حل میکرد با سرعت رفتم سمت خونه درو باز کردم رفتم پیش بچه ها
جیمین: چیزی پیدا نکردین
تهیونگ: نه... هنوذ توی مهمونیه
دوساعتی گذشت هنوذ توی اون مهمونی کفتی بود رفتم بالا تا بتونم خودمو با کارام سرگرم کنم نیم ساعتی مشغول بودم صدای در اومد
جیمین: بیا تو
جینا: جیمین بیا مثل اینکه ی چیزی پیدا کرده کوک
سریع رفتم پایین
کوک: راست میگه اگه جای رفته باشه از دوربین میشه فهمید
همه رفیتم سمت بخش گفتم باید دوربینارو ببینم نذاشتن ی بسته تلاور دادم بهشون منطزر بودیم دوربین چک کنم
مرده: متسفانه دوربینا پاک شدن
جیمین: یعنی چی؟
مرده: مثل اینکه همین نیم ساعت پیش پاک شده
تهیونگ: ممکنه ایلان بچه رو دوزدیده باشن
بهش نگاه کردم جوابی ندادم ادامه داد
تهیونگ: رقیبات، شاید اونا دوزدیدن
جیمین: تهیونگ رقیبای من یکی دوتا که نیستن اینو خودت خوب میدونی
کوک: بهتره بریم خونه ی فکری کنیم اینجا که نیست همه موافقت کردن رفتیم خونه من
ده روزی میگذره هنوذ خبری از ایلان نبود بچه هاهم بهم کمک کردن کل منطقه رو گشتم ولی خبری ازش نبود حتی کل این شهره لعنتی گشتم نبود امروز باید به ی مهمونی میرفتم ولی من وقت این چیزارو نداشتم
تهیونگ: جیمین تو باید این مهمونی بری اگه کسی ایلان دوزدیده باشه باید بهت بگه دیگه حتمی ازت ی چیزی میخواد مطمعن باش خوده اون طرف میاد بهت میگه
حرفای تهیونگ درست بود اگه از رقیبام بود باید به اون مهمونی میامد نتیجه گرفتم که برم لباسامو عوض کردم ساعت هفت بود رفتم سوار ماشین شدم وقتی رسیدم پیاده شدم رفتم تو یه گوشه نشستم تا کسی نیاد پیشم ده دقیقه گذشت احساس کردم یه نفر کنارم نشست از صداش فهمیدم کیه ولی برنگشتم قیافه نحسشو ببینم
جانگ هو: میبینم حالت زیاد خوب نی
جیمین: چی میخوای؟
جانگ هو: هیچی فقط میخواستم بگم حال زن بچت خوبه... البته فعلا
خواست بره که نذاشتم
جیمین: فقط ی تاره مو ازشون کم شه زندگیتو سیاه میکنم... چی ازم میخوای
جانگ هو: اها... حالا شد نشست کنارم... هرچی رو که داری رو بهم میدی خودتم میکشی کنار
جیمین: هه... فکر کردی من همچین کاری میکنم؟
جانگ هو: خود دانی
جیمین: بهتره که واسه خودت خیال بافی نکنی من زنو بچه مو پس میگیرم اما نه بادادن هرچی که دارم با هرچی که داری پس میگیرم
بلند شدم بدون اینکه بزارم حرف بزنه اومدم بیرون درسته که ایلان بچم دستش بود اما من به این راحتی به اینجا نرسیدم که بخوام به راحتی از دستشون بدم من تمام زندگی مو گذاشتم برای اینکه به اینجا برسم سختیایی که کشیدم، قابل درک نیستن رو کشیدم شنودی رو که گذاشتم رو لباسش برام همه چی رو حل میکرد با سرعت رفتم سمت خونه درو باز کردم رفتم پیش بچه ها
جیمین: چیزی پیدا نکردین
تهیونگ: نه... هنوذ توی مهمونیه
دوساعتی گذشت هنوذ توی اون مهمونی کفتی بود رفتم بالا تا بتونم خودمو با کارام سرگرم کنم نیم ساعتی مشغول بودم صدای در اومد
جیمین: بیا تو
جینا: جیمین بیا مثل اینکه ی چیزی پیدا کرده کوک
سریع رفتم پایین
۶۲.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.