پارت: 31
بابابزرگ عکس اون منشی رو نشونم داده بود تقریبا2ساعتی میشد که اونجا بودم همشابندخترا بهم میچسبیدنواین حالمو بهم میزد ولی مجبورم تحمل کنم حواسم همش به اون منشیه بود که پاشد رف سمت دستشویی کوک گفت ببرمش تو یه اتاق ته راهرو از دستشویی اومد بیرون تو حال خودش نبود یکم مست بود چسبوندمش به دیوار
هانا: کجا میخوای بری؟
منشی: چیکار میکنی بزار برم
هانا: نشد دیگه باهام میای
بزور کشیدمش تو اون اتاق که کوک گفته بود پرتش کردم رو تخت
هانا: خب حالا چیکار کنم؟
منشی: تروخدا بامن کاری نداشته باش(گریع)
هانا: از گریه متنفرم، کاریت ندارم فقط چنتا از مدارک رئیست سوجین رو میخوام
منشی: هیچوقت نمیتونم اونارو بگم(گریه)
هانا: باشع هرطور راحتی بیب(پوزخند)
کتمو دراووردن دکمه های استینمو داشتم باز میکردم که
منشی: نه نه تروخدا کاری باهام نکن رف سمت در ولی قفل بود
واقعا خودم از کارام خندم گرفت ببین به چه روزی افتادم
رفتم نزدیکش چسبوندمش به دیوار گفتم
هانا: یا حرف میزنی یا کار خودمو میکنم بیبی گرل(پوزخند)
سرمو بردم نزدیک گردنش که
منشی: باشه باشه میگم فقط ولم کن
گوشیمو گذاشتم رو ضبط گذاشتم
منشی: رئیس میخواد اول جئون هانا رو بکشه وقتی درگیر عذاداری واسه جئون هانا باشن بهشون حمله کنه همرو بکشه(گریه)
هانا: ای خدا این دختر هنوزم بی عقله اخه یه نقشه خوب میکشی(پوزخند)
منشی: لطفا به کسی نگین من بهتون گفتم
هانا: اوکی، اگه به کسی بگی منو دیدی میکشمت
منشی: باشه
کتمو پوشیدم زدم بیرون از بار رفتم عمارت شمالی پیاده شدم رفتم داخل
دیدم بچه ها دارن میخندن
هانا: چتونه؟
یه نگا بهم انداختن دوباره زدن زیر خنده
هانا: فم کنم پیچ ها ی مغزتون شل شده
کوک: بیا اینجا بشین تا یه چیزی نشونت بدم(🤣)
نشستم پیشش لپ تابو گذاشت جلوم یه ویدیو بود پخشش کردم دیدم اشغالای عوضی تو اتاق دوربین گذاشتن همچیو ضبط کرده
هانا: فاککککک ببین به چه روزی افتادم سری از تاسف تکون دادم
کلیپو نگا کردم حقیقتا خودمم خندم گرفته بود
بعد 1ساعت دست از خندیدن برداشتن
هانا: خب انگار دخترمون میخواسته منو بکشه صدایی که ضبط کرده بودمو پخش کردم
سئونگ هو: خوب شد زود فهمیدیم
شوگا: ولی این نقشه ها دیگه قدیمی شده
نامی: خوب باید به عمو جون وو خبر بدیم
به بابابزرگ ایناهم خبردادیم
هانا: نامی من به این منشی بابابزرگ خیلی مشکوکم
نامی: اتفاقا منم بهش مشکوکم رفتاراش غیر عادیه
کوک: به بابابزرگ منم گفتم ولی قبول نکرد گف قابل اعتماده
هانا: به منم همینارو گف
رفتیم اتاقامون خوابیدیم فردا قرار بود بریم ایتالیا منو کوک، چان با عموم
صبح ساعت7پاشدم رفتم ورزش کردم ساعت8رفتم دوش گرفتم لباس پوشیدم موهامو خشک کردم ساعتمو پوشیدم کوله پشتیم رو برداشتم وسایلمو گذاشتم توش کولمو انداختم رو کولم رفتم بیرون از اتاق که جین هیونگ جلوم سبز شد
جین: یا استخودوس چطوری اینقد زود بیدار شدی؟
هانا:(پوکر)
جین: اومدم بگم بیا بریم صبحونه بخوریم1ساعت دیگه پرواز دارین
هانا: باشه بریم
رفتیم پایین صبحونه خوردیم عمو اینا اومدن رفتیم فرودگاه با هواپیما شخصی رفتیم ایتالیا
پرش زمانی وقتی رسیدن ایتالیا
از فرودگاه اومدیم بیرون بابابزرگ یه عمارت تو ایتالیا داش رفتیم اونجا ساعت4بعداظهر بود هرکدوم یه اتاق گرفتیم رفتیم تو اتاقا کولمو از دم در انداختم زمین خودمو ولو کردم روتخت بالشتو بغل کردم گرفتم خوابیدم
باصدای کوک پاشدم
کوک: هانا پاشو ساعت9شبه چقد میخوابی
هانا: باشه
کوک: زود بیا شام امادس
هانا: هوم
کوک رف لباس راحتی پوشیدم دست و صورتمو شستم رفتم پایین دیدم خدمتکارا دارن میزو میچینن رفتم پیش عمو اینا نشستم
هانا: اینجا خدمتکارم داره؟
هیون بین: ازونجایی که هیچکدوممون بلد نیستیم حتی گازو روشن کنیم ارع داره(خنده)
هانا:اخیش از گرسنگی نمیمیریم
پاشدیم رفتیم سر میز شام خوردیم بعد شام نشستیم رو کاناپه
چان: عمو امشب میریم سراغ محموله
هیون بین: ارع ساعت3
کوک: الان ساعت10بشینیم فیلم ببینیم
هانا: من میزارم، چه ژانری؟
هیون بین: اکشن
هانا: کی دو رو میزارم
کی دو رو دانلود کردم گذاشتم
ساعت1:30دیگه تلوزیون رو خاموش کردیم عمو رف به بادیگاردا بگه اماده شن
رفتم اتاقم لباس عوض کردم تفنگمو گذاشتم پشت کمرم چاقو رو گذاشتم تو جیبم رفتم پایین پیش بچه ها اوناهم اماده بودن عمو اومد اماده شد ساعت2:38بود راه افتادیم سمت شرکت اون یارو
هانا: کجا میخوای بری؟
منشی: چیکار میکنی بزار برم
هانا: نشد دیگه باهام میای
بزور کشیدمش تو اون اتاق که کوک گفته بود پرتش کردم رو تخت
هانا: خب حالا چیکار کنم؟
منشی: تروخدا بامن کاری نداشته باش(گریع)
هانا: از گریه متنفرم، کاریت ندارم فقط چنتا از مدارک رئیست سوجین رو میخوام
منشی: هیچوقت نمیتونم اونارو بگم(گریه)
هانا: باشع هرطور راحتی بیب(پوزخند)
کتمو دراووردن دکمه های استینمو داشتم باز میکردم که
منشی: نه نه تروخدا کاری باهام نکن رف سمت در ولی قفل بود
واقعا خودم از کارام خندم گرفت ببین به چه روزی افتادم
رفتم نزدیکش چسبوندمش به دیوار گفتم
هانا: یا حرف میزنی یا کار خودمو میکنم بیبی گرل(پوزخند)
سرمو بردم نزدیک گردنش که
منشی: باشه باشه میگم فقط ولم کن
گوشیمو گذاشتم رو ضبط گذاشتم
منشی: رئیس میخواد اول جئون هانا رو بکشه وقتی درگیر عذاداری واسه جئون هانا باشن بهشون حمله کنه همرو بکشه(گریه)
هانا: ای خدا این دختر هنوزم بی عقله اخه یه نقشه خوب میکشی(پوزخند)
منشی: لطفا به کسی نگین من بهتون گفتم
هانا: اوکی، اگه به کسی بگی منو دیدی میکشمت
منشی: باشه
کتمو پوشیدم زدم بیرون از بار رفتم عمارت شمالی پیاده شدم رفتم داخل
دیدم بچه ها دارن میخندن
هانا: چتونه؟
یه نگا بهم انداختن دوباره زدن زیر خنده
هانا: فم کنم پیچ ها ی مغزتون شل شده
کوک: بیا اینجا بشین تا یه چیزی نشونت بدم(🤣)
نشستم پیشش لپ تابو گذاشت جلوم یه ویدیو بود پخشش کردم دیدم اشغالای عوضی تو اتاق دوربین گذاشتن همچیو ضبط کرده
هانا: فاککککک ببین به چه روزی افتادم سری از تاسف تکون دادم
کلیپو نگا کردم حقیقتا خودمم خندم گرفته بود
بعد 1ساعت دست از خندیدن برداشتن
هانا: خب انگار دخترمون میخواسته منو بکشه صدایی که ضبط کرده بودمو پخش کردم
سئونگ هو: خوب شد زود فهمیدیم
شوگا: ولی این نقشه ها دیگه قدیمی شده
نامی: خوب باید به عمو جون وو خبر بدیم
به بابابزرگ ایناهم خبردادیم
هانا: نامی من به این منشی بابابزرگ خیلی مشکوکم
نامی: اتفاقا منم بهش مشکوکم رفتاراش غیر عادیه
کوک: به بابابزرگ منم گفتم ولی قبول نکرد گف قابل اعتماده
هانا: به منم همینارو گف
رفتیم اتاقامون خوابیدیم فردا قرار بود بریم ایتالیا منو کوک، چان با عموم
صبح ساعت7پاشدم رفتم ورزش کردم ساعت8رفتم دوش گرفتم لباس پوشیدم موهامو خشک کردم ساعتمو پوشیدم کوله پشتیم رو برداشتم وسایلمو گذاشتم توش کولمو انداختم رو کولم رفتم بیرون از اتاق که جین هیونگ جلوم سبز شد
جین: یا استخودوس چطوری اینقد زود بیدار شدی؟
هانا:(پوکر)
جین: اومدم بگم بیا بریم صبحونه بخوریم1ساعت دیگه پرواز دارین
هانا: باشه بریم
رفتیم پایین صبحونه خوردیم عمو اینا اومدن رفتیم فرودگاه با هواپیما شخصی رفتیم ایتالیا
پرش زمانی وقتی رسیدن ایتالیا
از فرودگاه اومدیم بیرون بابابزرگ یه عمارت تو ایتالیا داش رفتیم اونجا ساعت4بعداظهر بود هرکدوم یه اتاق گرفتیم رفتیم تو اتاقا کولمو از دم در انداختم زمین خودمو ولو کردم روتخت بالشتو بغل کردم گرفتم خوابیدم
باصدای کوک پاشدم
کوک: هانا پاشو ساعت9شبه چقد میخوابی
هانا: باشه
کوک: زود بیا شام امادس
هانا: هوم
کوک رف لباس راحتی پوشیدم دست و صورتمو شستم رفتم پایین دیدم خدمتکارا دارن میزو میچینن رفتم پیش عمو اینا نشستم
هانا: اینجا خدمتکارم داره؟
هیون بین: ازونجایی که هیچکدوممون بلد نیستیم حتی گازو روشن کنیم ارع داره(خنده)
هانا:اخیش از گرسنگی نمیمیریم
پاشدیم رفتیم سر میز شام خوردیم بعد شام نشستیم رو کاناپه
چان: عمو امشب میریم سراغ محموله
هیون بین: ارع ساعت3
کوک: الان ساعت10بشینیم فیلم ببینیم
هانا: من میزارم، چه ژانری؟
هیون بین: اکشن
هانا: کی دو رو میزارم
کی دو رو دانلود کردم گذاشتم
ساعت1:30دیگه تلوزیون رو خاموش کردیم عمو رف به بادیگاردا بگه اماده شن
رفتم اتاقم لباس عوض کردم تفنگمو گذاشتم پشت کمرم چاقو رو گذاشتم تو جیبم رفتم پایین پیش بچه ها اوناهم اماده بودن عمو اومد اماده شد ساعت2:38بود راه افتادیم سمت شرکت اون یارو
۱۱.۵k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.