۵ لایک

جیمین: جنی ...به رزی که چیزی نگفتی؟ بعد تو اینجا چیکار می‌کنی ؟ اصلا تهیونگ شیی و مین یونگی رو از کجا می‌شناسی ؟
جنی: دونه دونه چیم دونه دونه.... نه به رزی نگفتم....من قبل شماها با یونگی و تهیونگ دوست بودم...و اره.
جونگ‌کوک: هیونگ تو میتونی تکون بخوری؟
جیمین: کوک من که قطع نخاع نشدم!
جونگ‌کوک: تو داشتی میمردی!
جیمین: من سگ جون تر از این حرفام!
جونگ‌کوک: ببند هیونگ!
جنی: پسرااا بس کنید عهههه
تهیونگ: خوشحالم بهتری جیمین شیی...خب من برم پیش هیونگم میبینمتون.
جنی: ماهم الان میایم.
و تهیونگ با لبخند کوچیکی رفت بیرون از اتاق.
جونگ‌کوک: جیمین هیونگ با ما نمیاد ها...
جیمین: کجا؟
جنی: جیمین باید بیاد کوک...خودم حواسم بهش هست ولی باید بیاد.
جونگ‌کوک: اهههه....من به رزی پیام می....هیونگ نفس بکش.
جنی: وای طلسمممم برو تهیونگ رو بیار سریع!
جونگ‌کوک بدون اتلاف وقت رفت بیرون ...
جنی: آروم جیمی ...آروم نفس بکش...
و یه لحظه دوباره نفسش برگشت.
جیمین: این دیگه چی بود؟!
تهیونگ وارد اتاق شد.

تهیونگ: ببخشید اصلا حواسم به طلسم نبود...
جنی: ته ما باید حرف بزنیم خب؟ الان کوک بیا کمکم که لباسای جیمین رو تنش کنیم.
جونگ‌کوک: اومدم.
...................
Continues..