Part10
Part10
ات ویو
اصلا حالم خوب نبود رفتم بیرون تو پارت نزدیک خومون زدم زیر گریه
ته ویو
نکن کتری دست خودش بده حاضز شدم و رفتم بیرون مطمئن بودم رفته پارک نزدیک خونه دیدم نشسته رو نیمکت و چشماشو فشار میده هر وقت گریه کنه و نخواد کسی بفهمه چشماشو فشار میده اشک هاش معلوم نشه رفتم پیشش نشستم یکم موندم اونم با صدا گریه میکرد دستمو گزاشتم رو سرش و سرشو گزاشتم وسط sینم و اونطوری بغلش کردم
ات ویو
داشتم گریه میکردم که یکی سرمو برد تو بغلش و نازم کرد از ادکلنش فهمیدم ته خیلی احساس امنیت داشتم همونطوری موندن و گریه کردم
ته ویو
همونطوری مون د و گریه کرد بعد آوند بالا بدون اینکه نگام کنه سرشو کرد تو گردنم و باز با صدای بلند گریه کرد
پرش زمانی به یک ربع بعد.....................................................................
ته ویو
یک ربع همینطوری مونده بود فکر نکنم بخواد تز گریه کردنش دست بکشه و بریم خونه همونطوری برآید استایل بغلش کردم بریم خونه قشنگ انقدر گریه کرده بود که گردنم خیس شده بود و قطره قطره شر میخورد میومد پایین و قلقلکم میداد
رفتیم تو خونه مامان اینا رفته بودن بیرون گزاشمش رو تخت همینطوری گریه میکرد پتو رو کشیدم روش انقدر گریه میکرد چشماش باز نمیشد پس الان قطعا خوابش میبره کنارش نشستم و نازش کردم تا خوابید قطعا با این لباسا کلافه میشه رفتم براش لباس آوردم و لباسای خودشو در آوردم ابن چه بدنی دارهههه خداااا واییییی چی میگی اون خواهرته البته خواهر که نه ولی خوب لباساشو پوشیدم
و رفتم بیرون مامان اینا اومدن درو باز کردم
مامان :سلاممممم
بابا:سلاممم
ته:سلام مامان سلام بابا
بابا:سلام پسرم ات کجاست
ته:خوابه
بابا:اوووو حالش خوبه
ته :آره بابا
مامان:خب ببین پسرم مامان بزرگت دعوتمون کرده خونشون میخوان جشن بگیرن ما میریم تا بهشون کمک کنیم میدونم شما حوصلتون سر میره تا بیاین کمک کنین پس برای چشن براتون بلیط میگیریم بیاین
ته:باشه
نکته:مامان و بابا بزرگش بوسانن
بخواطر ۳۰۰ تایی شدنمون گزاشتم
میدونم محتوا نداره
شرط پارت بعد
لایک ⁹
کامنت⁹
ات ویو
اصلا حالم خوب نبود رفتم بیرون تو پارت نزدیک خومون زدم زیر گریه
ته ویو
نکن کتری دست خودش بده حاضز شدم و رفتم بیرون مطمئن بودم رفته پارک نزدیک خونه دیدم نشسته رو نیمکت و چشماشو فشار میده هر وقت گریه کنه و نخواد کسی بفهمه چشماشو فشار میده اشک هاش معلوم نشه رفتم پیشش نشستم یکم موندم اونم با صدا گریه میکرد دستمو گزاشتم رو سرش و سرشو گزاشتم وسط sینم و اونطوری بغلش کردم
ات ویو
داشتم گریه میکردم که یکی سرمو برد تو بغلش و نازم کرد از ادکلنش فهمیدم ته خیلی احساس امنیت داشتم همونطوری موندن و گریه کردم
ته ویو
همونطوری مون د و گریه کرد بعد آوند بالا بدون اینکه نگام کنه سرشو کرد تو گردنم و باز با صدای بلند گریه کرد
پرش زمانی به یک ربع بعد.....................................................................
ته ویو
یک ربع همینطوری مونده بود فکر نکنم بخواد تز گریه کردنش دست بکشه و بریم خونه همونطوری برآید استایل بغلش کردم بریم خونه قشنگ انقدر گریه کرده بود که گردنم خیس شده بود و قطره قطره شر میخورد میومد پایین و قلقلکم میداد
رفتیم تو خونه مامان اینا رفته بودن بیرون گزاشمش رو تخت همینطوری گریه میکرد پتو رو کشیدم روش انقدر گریه میکرد چشماش باز نمیشد پس الان قطعا خوابش میبره کنارش نشستم و نازش کردم تا خوابید قطعا با این لباسا کلافه میشه رفتم براش لباس آوردم و لباسای خودشو در آوردم ابن چه بدنی دارهههه خداااا واییییی چی میگی اون خواهرته البته خواهر که نه ولی خوب لباساشو پوشیدم
و رفتم بیرون مامان اینا اومدن درو باز کردم
مامان :سلاممممم
بابا:سلاممم
ته:سلام مامان سلام بابا
بابا:سلام پسرم ات کجاست
ته:خوابه
بابا:اوووو حالش خوبه
ته :آره بابا
مامان:خب ببین پسرم مامان بزرگت دعوتمون کرده خونشون میخوان جشن بگیرن ما میریم تا بهشون کمک کنیم میدونم شما حوصلتون سر میره تا بیاین کمک کنین پس برای چشن براتون بلیط میگیریم بیاین
ته:باشه
نکته:مامان و بابا بزرگش بوسانن
بخواطر ۳۰۰ تایی شدنمون گزاشتم
میدونم محتوا نداره
شرط پارت بعد
لایک ⁹
کامنت⁹
۶۷۱
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.