فیک کوک از مافیا متنفرم پارت ۳۰
ات ویو
از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین حوصله عوض کردن لباس نداشتم (لباس اسلاید دو)بقیه داشتن صبحانه میخورند منم یه صبح بخیری کردم و نشستم همه یه طوری نگام میکردم که گفتم چتونه کوک جواب داد
_این چیه پوشیدی
از سوالش تعجب کردم به این چه
_برولباساتو عوض کن
نمیفهمم به تو چه ربطی داره
ولی دستمو گرفت هرقت نزدیکشم یا نگام میکنه یه ترس بدی به دلم میندازه دلم میخواست دستش رو پس بزنم و بگم برو گمشو ولی واقعا میترسیدم منو بر اتاقم و گفت
_لباس درست می پوشی میای بیرون
یه طوری گفت انکار شوهرمه اینو بین لباسایی که برام آوردن گشتم ولی چیزی خوشم نمیاومد یه چی آخرش پوشیدم که باز نباشه
کوک
رفتم سر میز نشستم
سوک:جدی الان به چه عنوانی ات رو بردی
_غذاتو بخور
ولی بازم الان من رو ات غیرتی شدم
ات
بعد صبحانه تو خونه گشت میزدم بقیه تو سالن بودن اینجا خونه یه مافیاست باید یه چی برای سرگرمی داشته باشه ولی چیزی نبود رفتم تو زیرزمین وای اینجا انبار اسلحه اس انواع اسلحه بود منم یه خوشکلش رو پیدا کردم رفتم رو حیاط چندتا بطری رو یه میز گذاشتم و از دور تیر اندازی کردم تیر اول رو زدم که بقیه با ترس اومدن اینجا گفتم چی شده نگهبانان گفتن تفنگ روبدم منم گفتم حوصلم سر رفت خواستم بازی کنم
سوزی:ات آخه با تفنگ بازی نیکنن
_چرا نکنن خب کیف میده سوزی جینا بیان بازی
سه تایی سعی میکردیم که هدفا رو بزنیم ولی هیچکدوم موفق نمیشدم بگم که درکل جونگ سوک و هی یون به دوست دختراشون یاد می دادن که کوک اومد سمت من تفنگ رو انداختم گفتم من میرم خونه ولی منو کشید سمت خودش و تفنگ رو از زمین گرفت و شلیک میکرد بازم میترسیدم با خودم می گفتم که الان به من شلیک میکنه یه تیر زد و گفت اینطوری تفنگ رو گرفت سمت من منم ترسیدم و گفتم نکن تروخدا
_ات تفنگ رو بگیر
نمیخوام ولم کن
از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین حوصله عوض کردن لباس نداشتم (لباس اسلاید دو)بقیه داشتن صبحانه میخورند منم یه صبح بخیری کردم و نشستم همه یه طوری نگام میکردم که گفتم چتونه کوک جواب داد
_این چیه پوشیدی
از سوالش تعجب کردم به این چه
_برولباساتو عوض کن
نمیفهمم به تو چه ربطی داره
ولی دستمو گرفت هرقت نزدیکشم یا نگام میکنه یه ترس بدی به دلم میندازه دلم میخواست دستش رو پس بزنم و بگم برو گمشو ولی واقعا میترسیدم منو بر اتاقم و گفت
_لباس درست می پوشی میای بیرون
یه طوری گفت انکار شوهرمه اینو بین لباسایی که برام آوردن گشتم ولی چیزی خوشم نمیاومد یه چی آخرش پوشیدم که باز نباشه
کوک
رفتم سر میز نشستم
سوک:جدی الان به چه عنوانی ات رو بردی
_غذاتو بخور
ولی بازم الان من رو ات غیرتی شدم
ات
بعد صبحانه تو خونه گشت میزدم بقیه تو سالن بودن اینجا خونه یه مافیاست باید یه چی برای سرگرمی داشته باشه ولی چیزی نبود رفتم تو زیرزمین وای اینجا انبار اسلحه اس انواع اسلحه بود منم یه خوشکلش رو پیدا کردم رفتم رو حیاط چندتا بطری رو یه میز گذاشتم و از دور تیر اندازی کردم تیر اول رو زدم که بقیه با ترس اومدن اینجا گفتم چی شده نگهبانان گفتن تفنگ روبدم منم گفتم حوصلم سر رفت خواستم بازی کنم
سوزی:ات آخه با تفنگ بازی نیکنن
_چرا نکنن خب کیف میده سوزی جینا بیان بازی
سه تایی سعی میکردیم که هدفا رو بزنیم ولی هیچکدوم موفق نمیشدم بگم که درکل جونگ سوک و هی یون به دوست دختراشون یاد می دادن که کوک اومد سمت من تفنگ رو انداختم گفتم من میرم خونه ولی منو کشید سمت خودش و تفنگ رو از زمین گرفت و شلیک میکرد بازم میترسیدم با خودم می گفتم که الان به من شلیک میکنه یه تیر زد و گفت اینطوری تفنگ رو گرفت سمت من منم ترسیدم و گفتم نکن تروخدا
_ات تفنگ رو بگیر
نمیخوام ولم کن
۱۰.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.